گرايشهاي ناسيوناليستي يكي از ديرپاترين گرايشها در شكل دادن به انقلابهاي مردمي هستند. با اين حال نگاهي به تاريخ سياسي كشورها نشان ميدهد ناسيوناليسم به همان ميزان توانسته دستمايه نيروهاي وابستهگرا براي سركوب مخالفان داخلي و راه انداختن جنگ با همسايگان خارجي شود. چه چيزي به ناسيوناليسم چنين ويژگي ژلهايمانندي داده است كه هم ميتواند خوب باشد و هم بد؟ اين محور سوالاتي است كه با حكمتاله ملاصالحي، عضو هياتعلمي دانشگاه تهران در ميان گذاشتهايم. پاسخهاي مكتوب او را به پرسشهاي «اعتماد» ميخوانيد.
ناسيوناليسم پيوندي عميق با شكلگيري يا تلاش براي شكل دادن به دولت-ملتها به معناي امروزي كلمه دارد. چگونه است كه كساني آن را برپايه محوريت يك قوم يا نژاد، به دورههاي پيشامدرن ربط ميدهند؟
دولت - ملتهاي مدرن كه در خلأ پديد نيامدهاند. روي آواري از تحولات عظيم و بيسابقه تاريخي بر زمينه و بر شانه انديشه، آگاهي تاريخي، عقلانيت، ارزشها، آرمانها و مواريث فرهنگي گذشته و مآثر باستانشناختي به مثابه نمادهاي هويت ملي براي تثبيت موقعيت متزلزل و آسيبپذير خود نخست در جوامع اروپاي غربي پديد آمدند و سپس به ديگر مناطق همان قاره و در مراحل سپسين به تمام جغرافياي تاريخي، فرهنگي، مدني و معنوي جامعه و جهان بشري ما در تمام قارهها در مقياسي جهاني تسري يافتند. اتفاقا اين دولت - ملتهاي مدرن در مراحل آغازين و جنيني شكلپذيريشان در قاره غربي به دليل آسيبپذيري و شكنندگيشان هم مورخان، هم باستانشناسان، هم اهل ذوق و هنر و دانش و دانايي و هم صاحبان قدرت و ثروت براي پيشگيري از سقط و زايمانهاي نامتعارف از اسطورهها و پيشينه فرهنگي و مآثر تاريخي و مفاخر گذشته و آثار باستاني بهمثابه نمادهاي هويت قومي و برتري نژادي استفادههاي فراوان ميبردند و دست به تاريخسازيهاي وسيع حتي موهوم، جعلي و تحريفشده نيز ميزدند؛ پديده غمانگيزي كه اينك در مقياسي جهاني در همه قارهها شاهدش هستيم. دو يا سه سده عقربه زمان را به عقب برانيد و به گذشته بازگرديد با كثيري از اقاليم و عوالم و منطقههاي تاريخي، فرهنگي، مدني و معنوي بسيار متفاوت و متمايز از جامعه و جهاني كه اكنون در آن به سر ميبريم، مواجه ميشويد. عالم مدرن، عالم زلزلههاي سخت و سهمگين و رانشها و توفانهاي مهيب در ارض تاريخ، فرهنگ، جامعه و جهان بشري است. انفجارهاي عظيم و بيسابقه و نفسگيري را هم در سپهر علم و فناوري، هم هنر و خلاقيت و كنشهاي خلاق انسان، هم در سپهر اقتصاد و معيشت، هم در جغرافياي جمعيت و رانشها و جابهجاييهاي جمعيتي، هم در سپهر زبان مفهومي و فرآوردهها و برساختههاي زبان مفهومي در دنياي مدرن در مقياسي جهاني با اثرات و تبعات جهانشمول شاهد بودهايم. اتفاقا در همين يك سده اخير جامعه معاصر ما آنقدر پرشتاب، نفسگير، توفاني و توفنده فرآوردههاي زباني و برساختههاي مفهومي وارد دستگاه گوارش ذهن و فكر و عقل و آگاهي و فاهمه ما شده است كه آن را بهشدت مختل كرده و چنان بلبله بابلي و بلبشويي به راه انداخته كه مانع بزرگ بر سر راه هضم و جذب طبيعي آنچه در حلق و حلقوم جان ما ريخته ميشود، نيز شده است. كثيري از برساختههاي مفهومي جديد، تاثيرگذار و حساسيتبرانگيز مثل ناسيوناليزم، انترناسيوناليزم، شوينيزم، راشيزم، نازيزم، فاشيزم و شمار بسياري از برساختههاي مفهومي ديگر فلهاي و به تصادف و از سر ذوق كه ابداع و اعتبار و وضع نشدهاند. آنها ابداع و فراخوانده شدهاند تا بر مصاديق، مدلولات، واقعيتها و تحولاتي دلالت كنند كه در دوره جديد اتفاق افتاده است؛ اتفاقاتي كه آنها را از سرگذراندهايم. اين مفاهيم و برساختههاي زبان مفهومي فراخوانده شدهاند چنين اتفاقات و تحولاتي را تعريف كنند. توضيح ميدهم چگونه پس از توفان تحولات عظيم تاريخي، فكري، فرهنگي، مدني و معنوي كه طي سدههاي اخير در جوامع اروپاي غربي اتفاق افتاد و به رنسانس تعبير شد و در مراحل سپسين سر از سدههاي روشنگري اروپايي و انقلاب فكري و علمي و صنعتي بركشيد و ارزشهاي جديد جايگزين باورها و نظام اعتقادي و ارزشي مسيحيت كليسايي پاپها شد، پرچم امت واحد و متحد مسيحيت پاپها نيز از بام كليساها به زير كشيده شد و دولت- ملتهاي عالم مدرن در قاره مدرن هم بر شانه ارزشهاي جديد، هم روي آوار ارزشها و باورهاي كليساي مسيحي پديد آمدند و بهتدريج به ديگر قارهها و جغرافياي تاريخي و فرهنگي و مدني و معنوي جامعه و جهان بشري ما تسري يافتتند و پرچم امتهاي واحد و متحد اعتقادي و امپراتوريهاي قومي را در سراسر جهان برچيدند و روي آوار ساختارهاي فروريختهشان دولت- ملتهاي جديد در حصار مرزبنديها و نظامهاي سياسي جديد شكل پذيرفتند. البته اوضاع در همه جا يكسان و شرايط نيز مشابه نبود. فرهنگهاي بومي قاره سياه چونان كوه يخ در برابر تحولات آتشناك دوره جديد ذوب شدند و جمعيتهايشان به اسارت و كار اجباري به قاره بوميان سرخپوست كه قتلعام شده بودند و آثار و اثقال ارض تاريخشان زير سقف موزههاي عالم مدرن به تماشا نهاده شده بود، رانده و كوچانده شدند. بوميان قاره اقيانوسيه و مناطق آسياي شرقي بسيارشان نيز قتل عام شده بودند و سرزمينشان به اشغال مهاجران و مهاجمان عالم مدرن درآمده بود. امپراتوري تركان عثماني نيز فروپاشيده بود و روي آوارش دهها دولت- ملت جديد از جمله كشور تركيه در آسياي صغير يا آناتولي كه آشيانه گروههاي قومي و نژادي و فرهنگي بود و مناطق پيرامون سر بركشيده بودند. كشور يونان جديد نيز كه دو سده از عمر دوره جديدش نميگذرد از درون همين تحولات و رانشهاي عظيم تاريخي و جابهجاييهاي عظيم جمعيتي سر برآورده بود. پارادوكس و خلافآمد تاريخ را ببينيد؛ يونانيان كه به عنوان يك دولت- ملت پديده دوره جديد نبودند. هنديان مستعمره بريتانياي كبير كه فرآورده تحولات دوره جديد نبودند. ايرانيان به عنوان يك ملت البته كه ملتي نبوي با دستكم سه هزاره پرچمدار يك سنت و ميراث نبوي كه فرآورده تحولات دوره جديد نبودهاند. مفهوم ملت و مليت و هويت و ميراث مشترك ايراني كه برآمده از كورههاي داغ تحولات دوره جديد نبوده است. ايران كه نروژ و ايسلند و كانادا و استراليا و امارات و سنگاپور نيست. جغرافياي پرچينشكن و سنت و ميراث مشترك ايرانيان و جهان ايراني و قامت بلند و استوار ايران كه در جامههاي ناموزون و ناميمون و تنگ و بريده و دريده و دوخته شده طراحان و درزيان انديشههاي ناسيوناليستي عالم مدرن درنميگنجد. بر همين سياق سنت و ميراث يهوديت نبوي كه در حصار تنگ افكار و انديشههاي ناسيوناليستي و نژادپرستانه غاصبان صهيونيت در چند هزار كيلومترمربع خاك و جغرافياي محصور و محبوس درنميگنجد. برساختههاي مفهومي «نيشن» و«ناسيون» و «ناسيوناليسم» جامه بسيار تنگ و وصلههاي ناموزون و ناميموني هستند بر قامت ملتي تاريخي و بنيادگذار نخستين دولت- ملت يا دولتشهر در جهان.
آيا ناسيوناليسم كه در دورهاي – بهويژه دوران كشاكشهاي استعماري- به نيرويي رهاييبخش بدل شده بود، اكنون هم آن نيروي رهاييبخش را دارد يا اكنون بدل به نيروي سركوبگر تنوع قومي و فرهنگي در مرزهاي معين جغرافيايي شده است؟
شوربختانه نظامهاي سلطه و قدرتهاي استعماري فرامنطقهاي كه مرزهاي سياسي دوره جديد را طراحي و مهندسي و مديريت ميكنند در توسعه و تداوم و حفظ منافع و مصالح و مطامع خود كه برايشان مسالهاي حياتي است و با موجوديتشان گره خورده است، آنقدر پيچيده و هوشمندانه و آزموده عمل ميكنند و از چنان ابزارهاي ضروري و امكانات سياسي و فكري و تبليغاتي استفاده ميبرند و از چنان تجربه كافي نيز برخوردار هستند كه بتوانند مسير تحولات را در مناطق مختلف جامعه و جهان بشري ما به سمت منافع خود به حركت درآورند و بكشانند و برانند. متاسفانه روشنفكرمآبان جوامع زيرسلطه در بزنگاههاي تاريخي بلندگوهاي مناسب و مفيدي براي نظامهاي سلطه و قدرتهاي استعماري بودهاند. ناسيوناليسم يك مفهوم جديد است و فرآورده عالم مدرن و در هم تنيده و با تحولات دوره جديد و ارزشهاي مدرنيته. ريختن اين فرآورده مسموم دنياي مدرن در جام و كام ملتهايي كه هزارهها زير آسمان و زير سقف ارزشهاي مشترك در جغرافياي تاريخي و سرزميني مشترك شانه به شانه هم زيستهاند و كثرت و تنوع و رنگارنگي وحدتبخش و زنده و زيباي هويت و مليت مشترك خود را پديد آوردهاند و تقدير تاريخ مشترك و متحد خود را نيز از سر گذراندهاند، مغالطهاي است بس عظيم. متاسفانه ذهن و فكر و عقل و فهم ما را چنان با چنين مغالطههايي پر كردهاند و چنان مسيرهاي كژ و منحرفي را برايمان طراحي و ترسيم كردهاند و قطار تاريخ ما را در چنان مسيرهاي منحرفي به حركت درآوردهاند و چنان ذهن ما را با كالاهاي مفهومي و تعاريف معوج پر كردهاند و عقل و هوش ما را چنان ربودهاند كه لحظهاي مجال نيافتهايم اندكي در فرآوردههاي مسمومي كه وارد دستگاه گوارش ذهن و فكر و عقل و هوش و فهم ما شده است و دستخوش اختلالش كرده، درنگ و تامل كنيم و ببينيم و بفهميم اين فرآوردههاي مسموم با واقعيتهاي تاريخ و فرهنگ ما هم منطبق است. در اينكه مرزبنديهاي سياسي جديد در همه جاي جامعه و جهان بشري ما مشكلات جدي را براي نظامهاي سياسي و ملتها و قوميتها در مناطق مختلف جهان در پي داشته است، محل ترديد نيست. در اينكه نظامهاي سياسي و مردمان جوامعي كه زير سلطه نظامهاي استعماري بودهاند عليه نظامهاي سلطه متحد و متفق مبارزه كرده و جنگيدهاند نيز محل ترديد نيست. در اينكه برخي از اين نظامهاي سياسي جعل و فرآورده دنياي مدرن براي تثبيت موقعيت خود با فرهنگها و قوميتهاي خود سر ستيز داشتهاند نيز محل ترديد نيست. اما تعميم و نسخهبرداري از اين اصطلاحات و مفاهيم جديد و تحميل آن بر شانه ملتهايي كه عقبه تاريخي سابقه مدني و پيشينه معنوي و ميراث مشتركشان دستكم دوهزاره از بريتانياي كبير و صغير و كشورهاي شبه جزيره اسكانديناوي و اروپاي شمالي دنياي مدرن كهنتر و پرمايهتر وغنيتر است، كژفهمي و مغلطهاي است بس عظيم و خطرناك و خطرخيز. هويت و مليت و مدنيت ايران تاريخي و مدني و معنوي كه فرآورده ديروز و امروز تحولات تاريخي دوره جديد در قاره غربي نيست. بيترديد ما از آن تحولات عظيم تاثيرپذيرفتهايم. تاثيري عميق و پررنگ و غليظ ليكن فرآورده آن تحولات دنياي مدرن نيستيم. ايران سرزمين ريشهها است. گسست از ريشهها خطرخيز و اثرات و تبعات آن بسيار مهلك ميتواند باشد.
ناسيوناليسم در طول تاريخ مدرن ايران - از مشروطه تا امروز- يك معنا و يك گفتمان نداشته است، آيا ميتوان تصويري كلي از گفتمانهايي كه به نام ناسيوناليسم فعال بودهاند و شدهاند، ترسيم كرد؟
يك بار ديگر تاكيد ميكنم قبا و رداي ناموزون ناسيوناليسم بر قامت بلند و فربه تاريخ كهن و فرهنگ غني و سنت و ميراث مشترك مدني و معنوي ايرانيان هم تنگ، هم نازيبنده ميآيد و هم نا بسنده است. ايران و تاريخ و فرهنگ ايرانيان را از منظري ديگر و بهنحوي ديگر بايد شناخت و فهميد. مشروطه و مشروطهخواهي و نهضت مشروطهخواهان در ايران احساس نخستين پسلرزههاي همان زلزلههاي شديدي بود كه ارض تاريخ جوامع اروپايي عليالخصوص اروپاي غربي را يك سده پيشتر لرزانده بود. آن پسلرزهها هيچگاه در تاريخ معاصر ما متوقف نشد و همچنان ادامه يافت. عالم مدرن با ارزشها و انديشهها و دستاوردهاي عظيم و بيسابقه علمي و صنعتي و بادههاي نوبهنوي معرفت و امكانات رفاهي عظيمي كه در اختيار آدميان قرار ميداد، در همه قارهها در ميان همه كشورها و ملتها ازجمله در ميان مردم ميهن ما حتي در ميان مردمان فرهنگها و جوامع منزوي روزگار ما دل ميربود و ذهنها، فكرها، ذوقها و ذائقهها را تسخير ميكرد و همچنان نيز دل ميربايد و تسخير ميكند و براي جمعيتهاي جهان جذاب است و دلربا و وسوسهانگيز. در جامعه معاصر ما پس از نهضت مشروطه طيفها و گروهها و اقشار مختلف اجتماعي بر صحنه بازي حضور داشتهاند. گفتمانهاي جديد نيز بر صحنه بازي فراخوانده شدهاند. با برآمدن پهلويها هم روند مدرنيزاسيون، هم سكولاريزاسيون هم، ناسيونيلاسيون شتاب بيشتر گرفت. اين روند هم از بيرون و هم از درون تغذيه فكري ميشد. آن گفتمانهاي متكثر و متفرق زمان مشروطهخواهي و مشروطهخواهان در دوره پهلويها هر چند در صورت يا فرم به نوعي اجماع ملي دست يافته بود. حس ملي و انگيزه و انديشه شناخت تاريخي ملي ايرانيان به مثابه يك مساله ملي در آن زمان مطرح شد و موضوعيت پذيرفت. دانشآموختگان ايراني دانشگاههاي غربي نيز در داغ كردن تنور هويت ملي به مفهوم مدرن آن در صف مقدم ايستاده بودند. پس از به پا خاستن انقلاب 57، آن رشتهها همه پنبه شد و قطار جامعه ما آهنگ حركت در مسير ديگري داشت. حفرهها و خلأها و مغاكهاي عظيمي كه عليالمعمول در همه انقلابهاي اجتماعي پديد ميآيد در جامعه منقلب و ملتهب ما هم پديد آمد. حفرهها وخلأها و مغاكهاي ژرف و خطرخيزي كه اگر هوشمندانه و خردمندانه و مدبرانه پر نشود، اثرات و تبعات منفي آن ميتواند ستون فقرات جامعه ما را در هم بشكند و به هم بريزد. دو هزاره و نيم تاريخ پيوسته و پيوستگي سنت و ميراث نبوي ملت ما چونان ملتي نبوي پس از انقلاب دو هزاره و پانصد سال تاريخ طاغوت و طاغوتيان تعريف و تحريف و تحقير شد. زير سقفهاي تركخورده آموزشوپرورش كشور نام ايران و تاريخ غني و نبوي ايرانيان كه در قرآن نيز بر آن چونان ملتي نبوي و دارنده كتاب و كلام انگشت تاكيد و مهر تاييد نهاده شده است، به حاشيه رانده شد. روشنفكرمآبانه هرچه شعار فريب و دروغ و فكر تحريف و تحقير در انبان داشتيم و در ذهن و فكر ما كرده بودند به نام دفاع از فرهنگ قومي كه هزارهها چونان ميراثي مشترك با همه رنگارنگي و تنوعشان زير آسمان فرهنگ ملي بر خوان ضيافتي غني و پرمايه و مقوي و مغذي گرد آمده و باليده بودند، عليه مصالح و منافع كشور و ملت و ميهن خود نوشتيم و با تيشه تحريف و تحقير ريشههاي ملت خويش را نشانه گرفتيم و نشسته بر شاخ، بن برديم. ايران را عرصه جولان و تاختوتاز ايرانستيزان كرديم. خائنان به ملك و ملت را به مهر نواختيم و خادمان را به قهر رانديم.
به هر روي واقعيت اكنون جامعه ما اين است كه گفتمان غالب «بلبله بابلي زبان» است و آنقدر همهمه و هياهو و صداهاي جورواجور درجامعه ما به معني الاخص و جهان ما به معني الاعم به پاست و آنقدر سازهاي موافق و ناموافق و موزون و ناموزون از هر سو به گوش ميرسد كه ديگر امكان و مجال شنيدن صدايسازي و آوازي مشخص نيست و نغمه خوشي به گوش نميرسد. اتفاقا رييسجمهور اكنون ايالات متحده، آقاي ترامپ از جمله مصاديق آشكار چنين بلبشو و بلبله بابلي غمانگيز روزگار ما است. آنارشيزم به مفهوم دقيق هلني آن يعني زندگي در يك جامعه و جهاني كه «آرخه» و «لوگوس» يعني بنيانهاي ارزشي و فكري و عقلاني و معنوي آن بههم ريخته و فروپاشيده است. آشوب كابوسناك آغازين يعني خائوس (Χαος) بر همه جا غالب است و پنجه افكنده است. جامعه بعد از انقلاب اسلامي نيز از چنين مسالهاي ايمن نبوده است.
يكي از رويكردهاي جديد كه صبغه ناسيوناليستي پررنگي دارد، رويكرد سيد جواد طباطبايي و مفهوم ايرانشهر در پروژه سياسي اوست. اين مفهوم چگونه با مرزهاي مستقر سياسي و تاريخي خود را هماهنگ ميكند؟ آيا صرفا به گسترهاي فرهنگي- تاريخي اشاره ميكند يا حاوي نوعي فضاي جغرافيايي - سياسي هم هست؟
ايشان از تاريخ و فرهنگ و حكمت و خرد و ميراث مشترك ايرانيان و ايرانشهري سخن ميگويند كه فرآورده دوره جديد نيست. دولت-ملت و ايرانشهر ايرانيان دستكم بنا به منابع موثق تاريخي و حجم عظيم و سنگيني از شواهد و قرائن باستانشناختي بر دوهزاره و نيم تاريخ و دستاوردهاي عظيم تاريخي تكيه زده است. طرح ايرانشهري ايشان نه ناسيوناليستي است، نه نژادگرايانه. ايشان بر مليت و مدنيت و هويت مردمان ايرانشهري انگشت تاكيد ميكنند كه دو هزاره و نيم از عهد باستان از هنگام تكوين نخستين دولتشهر ايرانيان پس از بر آمدن هخامنشيان با وجود فراز و فرودها و قبض و بسطهاي پيبهپي در آمدن و به در شدن دولتها و حكومتهاي بسيار همچنان پيوستگي و استمرار مدني و معنوي و تاريخي خود را با حكمت و خرد و شعر حماسي و تغزلي و زبان فارسي اين ميراث ميثاق مشترك همه ايرانيان و با اخلاق و ادب و آداب و شاخصههاي ايرانياش چونان كثرتي رنگارنگ در وحدتي اصيل و واقعي حفظ كرده و پاس داشته است. قباي تنگ ناسيوناليزم را بر قامت طرح ايرانشهري معلم ارجمند فلسفه سياسي ميهن نپوشانيد كه هم نازيبنده ميآيد هم ناموزون.
اتفاقا بگذاريد تاريخ و فرهنگ و جامعه و جهان ايراني را بهنحوي ديگر بازخواني كنيم و از منظري ديگر نيز كه سخت مغفول مانده است و مورد بيمهري قرار گرفته ببينيم. كارل ياسپرس، متفكر آلماني در طرح فلسفه تاريخاش از دورهاي سخن گفته كه به تعبير او «دورهاي محوري» است. دورهاي بهغايت مهم و سرنوشتساز هم به لحاظ معنوي، هم مدني در تاريخ فرهنگ، جامعه و جهان بشري. ايرانيان در ميانه اين كمربند محوري كه از چين و هند تا حوزه درياي اژه و هلني دامن گسترده است، جاي گرفتهاند. دو تحول عظيم معنوي و مدني در قلب اين كمربند دوران محوري كه تمام هزاره نخست پيش از ميلاد را در برگرفته است، در جهان ايراني اتفاق ميافتد كه براي ما ايرانيان بهغايت مهم و سرنوشتساز بوده است؛ نخست ظهور زرتشت پيامبر. ظهور زرتشت نخستين نشئه تجربه نبوي در تاريخ ملت ما است و دو ديگر برآمدن و جلوس كورش بزرگ و تكوين نخستين دولتشهر ايرانيان به عنوان يك ملت. البته ملتي نبوي. ملتي دارنده كتاب و كلام و ديانتي نبوي. حجم عظيمي از منابع تاريخي و شواهد و قرائن باستانشناختي نيز بر هويت نبوي ايرانيان چونان ملتي دارنده ديني نبوي و كتاب و كلام و حكمت و خرد متعالي مهر تاييد مينهند. در قرآن در سوره حج نيز به عنوان ملت اهل كتاب بر آن انگشت تاكيد و مهر تاييد نهاده شده است. مجوسان، پاسداران حكمت و خرد و حكيمان كتاب و كلام و سنت نبوي ايرانيان عهد باستان بودند. اين سنت نبوي و حكمت و خرد ايرانيان عهد باستان با تشرّف ايرانيان به اسلام و قرآن از ميان نرفت، در پرتو فروغ مصطفوي جان تازه گرفت و استمرار يافت و پيوند و پيوستگي نبوي تاريخ و فرهنگ ايرانيان بيش از پيش در دولت قرآن و دين اسلام باليد. وقتي كتاب و كلام و پيامي نو ميرسد اگر متناسب با آن كتاب و كلام و پيام ابزارهاي شناخت لازم را در كف نداشته باشي كه آن را بفهمي با آن نسبت برقرار كني البته كه نسبتي زنده و عميق و اصيل و واقعي آن كتاب و كلام و پيام هميشه بسته و مهجور خواهد ماند. چنين است تفاوت اسلام و مسلماني ما با اسلام اعراب حجاز ديروز و امروز كه قرآن درباره آنها فرمود: «قالت الاعرابُ آمنّا قُل لم تُومنوا و لكن قُولوا اسلمنا ولمّا يدخل الايمان في قُلوبكم و...». يونانيان هم متشرف به دين عيسي مسيح(ع) شدند و برخي قبايل آفريقايي هم به اين دين پيوستند. مسيحيت يونانياني كه بر كوهي از سنت فكري- فلسفي تكيه زده بودند كجا و مسيحيت اين يا آن قبيله بومي اين يا آن قاره كجا؟ سه هزاره پيوند و پيوستگي و دلبستگي نبوي و اسلام و قرآن كيهاني از تاريخ و حكمت و خرد و فكر و فلسفه و ايمان و عشق و اشراق و عرفان و كلام و تفسير و تاويل و فقاهت و اشتهاد و اعتدال و ذوق و هنر ايرانيان كجا و اسلام سفيانيان و سلفيان و داعشيان كجا! پيوستگي نبوي و نبويت تاريخ فرهنگ و حكمت و خرد ايرانيان هم محرز هم، اصيل و هم واقعي است. هويت ايران به معنيالاخص و خاور نزديك به المعني الاعم نبوي است. پيامبران خوانسالاران اين سنت و ميراث مشترك هستند. بر سر اين سنت و ميراث مشترك كه يكي از عسرتبارترين ادوار تاريخي خود را از سر ميگذارد، ميتوانيم اتفاق كنيم و زير سقف آسمان آنكه اينك پرچم آن را ايرانيان بر شانه گرفتهاند و به اهتزازش درآوردهاند در امنيت زندگي كنيم.
آيا ناسيوناليسم در عصر ما به يك جور دفاع از منافع و ضرورتهاي يك جغرافياي ملي مشخص فروكاسته نشده است يا هنوز هم يك نظريه و رويكرد نظاممند و زنده است؟
در پاسخ به سوالات پيشين شما به نحوي به اين سوال پاسخ گفته شد. اين مفاهيم نيشين - ناسيون و ناسيوناليسم و برساختهها و فرآوردههاي مفهومي ذهن و فكر و عقل و فهم طراحان و مهندسان و معماران ارزشها و بازيگران تحولات دوره جديد بوده است كه مفهوم و معنا و فحواي ملت را كه بار معنوي و مدني عميقي را برشانه ميكشيده در جغرافيا و حصارهاي تنگ نظامهاي سياسي دوره جديد فروكاسته است. اين برساختههاي مفهومي دوره جديد همه يكسربازخواني ميطلبند و از نو نيز بايد فهميده شوند. باده نو ميبايد آورد و در جامها و كامهاي نو ريخت. چونان مقنيان بايد دلو برگرفت و در ارض تاريخ فرو شد و از لايههاي نهان و زيرين آب زندگيبخش بركشيد. خيزشها و جهشها و چرخشهاي تحولآفرين در تاريخ اينچنين اتفاق افتاده است. با رجوع به اصلها و ريشهها و بنيانها؛ آنجا كه فطرتها آشيانه دارند.
روشنفكرمآبان جوامع زيرسلطه در بزنگاههاي تاريخي بلندگوهاي مناسب و مفيدي براي نظامهاي سلطه و قدرتهاي استعماري بودهاند.
ايران سرزمين ريشهها است. گسست از ريشهها خطرخيز و تبعات آن بسيار مهلك ميتواند باشد.
قبا و رداي ناموزون ناسيوناليزم بر قامت بلند و فربه تاريخ كهن و فرهنگ غني و سنت و ميراث مشترك مدني و معنوي ايرانيان هم تنگ، هم نازيبنده ميآيد و هم نابسنده است.
عالم مدرن، عالم زلزلههاي سخت و سهمگين و رانشها و توفانهاي مهيب در ارض تاريخ، فرهنگ، جامعه و جهان بشري است. انفجارهاي عظيم و بيسابقه و نفسگيري را هم در سپهر علم و فناوري، هم هنر و خلاقيت و كنشهاي خلاق انسان، هم در سپهر اقتصاد و معيشت، هم در جغرافياي جمعيت و رانشها و جابهجاييهاي جمعيتي، هم در سپهر زبان مفهومي و فرآوردهها و برساختههاي زبان مفهومي در دنياي مدرن در مقياسي جهاني با اثرات و تبعات جهانشمول شاهد بودهايم.