بهار سال جاري وس اندرسون با روي پرده بردن انيميشن «جزيره سگها» دريچه تازهاي رو به دنياهاي خيالي خود گشود. او پس از ساخت استاپموشن «آقاي فاكس شگفتانگيز» در سال 2009 با ساخت «جزيره سگها» به جهان انيميشن بازگشته است. داستان اين فيلم كه در شهر خيالي مگاساكي ژاپن و در آينده روي ميدهد، به واسطه ويروسي كه سگهاي اين شهر دچارش شدهاند، شهردار كوباياشي آنها را به گورستان زايدات يا جزيره زبالهداني تبعيد ميكند. پسرخوانده دوازدهساله شهردار در تعقيب سگ نگهبانش راهي اين جزيره ميشود و در آنجا با دستهاي از سگهاي آلفا داگ روبهرو ميشود ...
اين فيلم آغازگر بخش رقابتي شصتوهشتمين جشنواره فيلم برلين بود كه خرس نقرهاي بهترين كارگرداني را نصيب اندرسون كرد.
كارگردان «راشمور»، «خانواده اشرافي تننبام»، «قلمروي طلوع ماه» و «هتل بزرگ بوداپست» در اين گفتوگو با مجله «Litle White Lies» و «azcentral» درباره منشا الهام ساخت اين اثر و همچنين طريقه فيلمسازياش صحبت كرده است.
با فيلمهايي كه پيش از اين ساختيد، تحتتاثير الهامهايي كه گرفتهايد، بوديد. فيلم «جزيره سگها» چطور شكل گرفت؟
چند سال پيش انيميشن «آقاي فاكس شگفتانگيز» (2009) را ساختم و پس از آن دوست داشتم دوباره به دنياي انيميشن بازگردم. ايده چنين داستاني را كه شخصيتهايش آلفا داگژ هستند و در گورستان زايدات روي ميدهد، در ذهن داشتم. خيلي عجيب بود كه چنين ايدهاي را در ذهن آماده داشتم: يك دسته سگ كه در گورستان زايدات زندگي ميكنند و اين تنها چيزي بود كه ميدانستم. بعد با جيسون شوارتزمن و رومن كاپولا درباره اين داستان صحبت كردم. ما درباره فيلمسازي در ژاپن يا ساخت فيلمي كه داستانش در ژاپن روي ميدهد هم صحبت و بعد همه اينها را با هم تركيب كرديم. داستان «جزيره سگها» در هر جايي ميتواند روي بدهد اما مهمترين انگيزه ما براي ساخت اين فيلم در ژاپن، عشق ما به سينماي اين كشور بود و رفته رفته به اثري بدل شد كه فرهنگ ژاپني و اشتياق ما به آن در فيلم جاي گرفت.
فكر ميكنيد بدانيد ريشه ذهنيت سگها در جزيره زبالهداني به چه چيزي بازميگردد؟
فكر ميكنم به خاطر چيزهايي است كه در بچگي دوستشان داشتم. من عاشق اسكار لجباز در برنامه «سيسمي استريت» بودم. عاشق برنامه تلويزيوني «آلبرت خپل» بودم كه در گورستان زايدات، باشگاهي راه انداخته بودند. هميشه سريال تلويزيوني «سانفورد و پسر» را كه درباره مردي كه در امريكا سمساري داشت، دنبال ميكردم. هميشه اين مكان من را مجذوب خودش ميكرد: يعني زبالهداني. بنابراين شايد اين ذهنيت در اين دوران ريشه دارد، مربوط به دوران كودكي است اما اينكه اين ايده حقيقتا از كجا آمده، بايد بگويم اصلا نميدانم.
كانيچي نومورا، نويسنده و بازيگر ژاپني، در نوشتن فيلمنامه به شما كمك كرد. او از همكاران هميشگي شما نيست. چطور او را پيدا كرديد و حضور او چه چيزي به اين فيلم اضافه كرد؟
كان يكي از دوستان قديمي من و رومن است. به محض اينكه كار روي فيلمنامه را شروع كرديم، اين پيام را براي كان نوشتم: «ميداني كان، شايد به كمكت احتياج داشته باشيم.» اصلا به او نگفتم ماجرا از چه قرار است. ابتدا من، جيسون و رومن روي فيلمنامه كار كرديم. بعد كم كم از كان سوالهايي را پرسيدم و او هم اطلاعاتي را به من داد و طولي نكشيد كه او به يكي از همكاران اصلي ما بدل شد. نه فقط براي نوشتن فيلمنامه بلكه او منبع الهامي شد كه از آن ايده ميگرفتيم و به ما كمك ميكرد بدانيم عناصر ژاپني چه چيزهايي هستند. همچنين كان به ما كمك كرد بازيگران فيلم را پيدا كنيم چون بخش عمده فيلم ژاپني است و بازيگرها ژاپني هستند. كان كمك كرد تصميم بگيريم چه كسي را براي چه نقشي انتخاب كنيم و چطور آنها را پيدا كنيم. او در كارگرداني فيلم هم كمككننده بود. تمامي عناصر ژاپني فيلم برآمده از اين همكاري است. او در ترجمه، بازترجمه و اصلاح ترجمه كمك كرد. در حقيقت كان در «هتل بزرگ بوداپست» هم همكاري كرد. او مهمان اين هتل بود، به اين دليل كه او دوست من است، براي ديدن من و حضور در فيلم آمده بود.
در نتيجه كاملا به او اعتماد داريد چون... نميخواهم فرضي را در نظر بگيرم، شما ژاپني صحبت ميكنيد؟
من؟
بله.
نه. نه خدايا.
نه خدايا؟
من اصلا ژاپني نميدانم. بنابراين بله، ما خيلي به حضور كان متكي بوديم. جملات بسياري به زبان ژاپني در فيلم است كه همكاران ديگري براي اين امر داشتيم. مطمئنا در نقشآفريني بازيگراني كه ژاپني حرف ميزدند، كان تنها كسي بود كه به او وابسته بودم.
عشق به زبان كه در تمام فيلمهاي شما حضور دارد، در فيلم «جزيره سگها» پررنگتر است چون موتيف ترجمه را به فيلم افزودهايد.
فيلم به زبان انگليسي يا ژاپني نيست، درباره خود ترجمه است. چند ترجمه ممكن متفاوت وجود دارد. از زنده نگه داشتن هر دوي زبانها خوشم ميآيد. مشخصا در كشورهاي مختلف، انگليسي حذف خواهد شد. در هر جاي دنيا كه فيلم ديده شود، زبان ژاپني باقي ميماند اما انگليسي با فرانسوي، ايتاليايي و ... جايگزين ميشود.
فكر ميكردم اين شكل كار كردن، هيجانانگيز است. بخشي از فيلمسازي چيزهايي است كه از تحقيقاتت ياد ميگيري- چيزي كه كشف ميكني- چيزي كه پس از آن ميتواني به ديگران بياموزي. وقتي ساخت فيلم تمام ميشود، آدم ديگري ميشوي چون تجربهاي تازه كسب كردهاي. ميخواستم زبان بدون اينكه به مانعي بدل شود، نقشي را ايفا كند. به سادگي ميتوان زبان را زيرنويس كرد اما در عوض ما كلمات مختلفي را امتحان كرديم و اجازه داديم ژاپني بينياز از توضيح باشد. بيشتر وقتها لازم نيست بدانيد اين آدمها چه ميگويند و به نوعي منظور آنها را متوجه ميشويد.
در اين برهه زماني كه نطفه اين ايده را داشتيد، آداب و مناسك خاصي براي پيشبرد پروژه داشتيد؟
گاهي منشأ برخي چيزهايي كه رويشان كار ميكنم به 5 يا حتي 10 سال پيش بازميگردد. آخرين فيلمي كه ساختم دستكم به هشت سال يا بيش از آن بازميگردد؛ يعني زماني كه براي نخستينبار شروع به يادداشتبرداري و فكر كردن به آن كردم. آداب و مناسكي ندارم اما گاهي روند پروژه طولاني است و در حالي كه باقي اتفاقها روي ميدهند، اين روند هم پيش ميرود. همچنين از طرفي به حضور همكاراني تجهيز هستم كه سابقه همكاريام با برخي از آنها به سالها پيش بازميگردد. ميتوانم موضوعي را كه روي آن كار ميكنم با آنها در ميان بگذارم. گاهي كمكم ميكنند و گاهي پيشينهاي را كه در اين موضوع داشتهام به من يادآوري ميكنند، گاهي هم به مدت زماني كه بخواهم روي جنبههايي از فيلم كار كنم اشاره ميكنند يا ميگويند وقتي در روند يك پروژه قرار ميگيرم شبيه به چي ميشوم. بنابراين ميگويم: «آه كه اينطور، پس هميشه اينطوري است چون گاهي اتفاقاتي كه ميافتد را ناديده ميگيرم و فراموش ميكنم.»
مرحله خاصي از فيلمسازي را دوست داري؟
هميشه فكر ميكنم تمامي مراحل فيلمسازي را دوست دارم اما وقتي به پايان يك مرحله نزديك ميشوم آماده تمام كردن اين مرحله و شروع مرحله بعدي هستم. اين تجربه براي من عادي شده است.
وجود عناصر تكرارشونده در فيلمهايت، مثل بچههاي دوازده ساله، عنصري فكرشده هستند؟
نه بهطور جدي. گاهي احساس ميكنم كه «خب اين چيزي است كه شايد مدتها در قالب ديگري از آن استفاده كردهام، يعني دوباره ميخواهم از آن استفاده كنم؟ ميخواهم سمتوسويي تازه به آن بدهم؟» معمولا اگر به اين موضوع فكر كنم و بخواهم به آن بپردازم، به اين دليل است كه احساس ميكنم چيزي است كه در داستان جاي دارد. در پايان كار ترجيح ميدهم اين عنصر را بهتر كنم تا اينكه فقط نمايشش بدهم... گاهي فقط ميخواهم با آن پيش بروم. هر چيزي كه داستان را قويتر ميكند و گاهي، از نظر من، ميشود گفت ارتباطي ميان داستانها ايجاد ميكند.
فيلمها مديومي احساسي هستند. زمان زيادي را صرف احساسي كردن آن ميكنيد يا اين امر محصول اثر است؟
هر زماني كه روي فيلم يا داستاني كار ميكنيد در حال بهبود بخشيدن آن هستيد؛ به عبارتي ميگويند: «توي دستوبالمان چي داريم و چطور ميخواهيم آنها را بهتر كنيم؟» گاهي اين گفته به اين معناست: «چطور ميتوانيم داستان را ترسناكتر كنيم؟» يا «چطور ميتوانيم خندهدارترش كنيم؟» يا «چطور ميتوانيم احساسي را كه از يك صحنه القا ميشود، قويتر كنيم؟» هميشه اين موضوع بخشي از كار كردن روي محتوا است.
فيلمهاي شما براي تمامي سنين جذاب است. معنايي جهاني در آنها نهفته است. چه چيزي اين جهاني بودن و جذابيت را توضيح ميدهد چون من نميدانم چيست؟
احتمالا «من هم نميدانم.» من ميگويم اين داستان، يك داستان مختصر نيست. كل دستگاه دولت يك طرف داستان است و طرف ديگر جامعه حيوانات قرار دارند كه دولت روي اين جامعه بزرگ تاثيرگذار است.
اما ابتدا بايد بخش ساده داستان خودي نشان بدهد؟
خب، نميدانم. بايد بگويم داستان سياسي، داستان سادهتر را به جريان مياندازد. بخش عمده داستان فيلم درباره اين پسربچه و 5 سگي است كه به او كمك ميكنند؛ سگي كه اين پسر دنبالش است و عمويش كه شهردار است و اين بچهها يا دانشآموزاني كه سعي دارند به اين پسر كمك كنند. اساس داستان همين است. درباره هزاران سگ ديگر يا دهها هزار آدم ديگر و خيلي چيزهاي ديگر نيست. نقطه قوت داستان اينها نيست. اما فكر ميكنم شايد فيلمهايي هم باشند كه مسائل مهم داستان پررنگتر هستند و احتمالا اينطوري هم جواب ميدهد. فيلمهاي جنگي داريم كه بيشتر روي مثلا، كل نفرات گردان و چيزهايي شبيه به اين تمركز دارند.
فيلمهاي جنگي در خود داستان نهفته عريض و طويلي دارند.
بله، درسته. هميشه آن داستان نهفته عريض و طويل را داريد و در برخي از آنها با يك آدم سروكار داريد و در برخي با كل آن مجموعه. فيلمي كه فكر ميكنم حقيقتا روي گروه يا واحد كوچكي تمركز ندارد، فيلم «طولانيترين روز» (1962) است. اما نميدانم آيا پايان داستان خيلي خوب روايت ميشود يا خير. به گمانم شايد به تمركز روي گروه كوچكي كمك ميكند. شايد حق با شما باشد.
در فيلمهاي شما شوخيهاي كلامي با حالتي جدي بيان ميشوند (deadpan)، بنابراين ابراز واكنشي مناسب مهم است. اين ويژگي را در اتاق تدوين ميسازيد؟ يا وقتي در صحنه فيلمبرداري هستيد ميتوانيد بگوييد چه زماني اين ويژگي را داشته باشيد؟
فكر ميكنم اغلب اوقات، معمولا اگر صحنهاي باشد كه كلوزآپهاي عادي يا ميانبرشي در فيلم لايو اكشن باشد، به نوعي تا وقتي وارد اتاق تدوين نشدهاي نميداني اين ويژگي را داري يا نه. آيا چيزي كه دنبالش هستي سرگرمكنندهترين عنصر، گيراترين ويژگي يا چيزي است كه در زندگي بارها با آن مواجه شدهاي؟ اين ويژگي را با اين مطرح كردن اين پرسشها شكل ميدهي.
اما اگر مونتاژي برنامهريزي شده باشد، اگر كاتها تعيين شده باشند و اگر فيلمي انيميشن باشد كه در آن تمام كاتها برنامهريزي شدهاند، اين ويژگي را از پيش ساختهاي؛ چون ابتدا فيلم را تدوين ميكني، يعني طرح را ميكشي و تدوين ميكني. در فيلم انيميشن هميشه پيش از اينكه تصاوير را بسازيم، اين ويژگي را در اختيار داريم.
در فيلم انيميشن «آقاي فاكس شگفتانگيز» دست به كاري زديد كه اغلب كارگردانها انجام نميدهند؛ يعني در بخشهايي از فيلم به جاي اينكه صداي صداپيشهها را در اتاقكهايي مجزا ضبط كنيد، صداي آنها را با هم ضبط كرديد. در «جزيره سگها» هم همين كار را كرديد؟
در فيلم «آقاي فاكس» به مزرعهاي كه داستان فيلم در آن روي ميدهد، رفتيم و مثل فيلم مستند، صداها را در محيط باز ضبط كرديم. در اين فيلم، «جزيره سگها»، جلسات ضبط صدا را من با برايان كرانستون، ادوارد نورتون، بيل موري و باب بالابان شروع كرديم و چند روزي ما پنج نفر با همديگر كار كرديم. در استوديوي ضبط بوديم؛ البته استوديوي ضبطي كه در يك جور كلبه چوبي بود اما يك استوديوي ضبط داخلي عالي بود. فكر ميكنم چون داستان «آقاي فاكس» در مزرعه و طبيعت اتفاق ميافتد، به مزرعه رفتيم. چون قادر بوديم به مزرعهاي برويم و ميدانستيم ميتوانيم فضايي را كه با داستان همخواني دارد، پيدا كنيم. در فيلم «جزيره سگها» كه در مكاني خيالي، عجيب و غريب روي ميدهد و فكر ميكنم، ميدانيد، ميخواستيم محيطي خيلي خاص براي آن بسازيم به كلبه رفتيم. بايد در محيطي قرار ميگرفتيم كه سكوت به معناي واقعي كلمه وجود داشته باشد. فكر ميكردم لازم است سكوت تحت كنترل ما باشد. بنابراين كمي كارمان را در اينجا انجام داديم. اما موضوع ديگر اين است كه اغلب جلسات ضبط با حضور من و فرد ديگري انجام ميشد كه خيلي سرگرمكننده بود چون ميتوانستي كاملا روي يك نقشآفريني تمركز كني.
پس شما نقش شخصيت مقابل اين فرد را بازي ميكرديد؟
بله.
سرگرمكننده است و البته تمريني جالب براي يك نويسنده چون ميتواني بفهمي آن صحنه در واقعيت هم اتفاق ميافتد يا نه.
بله، درسته. گاهي در فيلمهاي لايواكشن هم اين كار را ميكني... بنابراين اغلب اوقات به جاي اينكه با كل گروه تمرين كنيم، من و صداپيشه ديگري با هم تمرين ميكرديم. به ندرت پيش ميآمد كه همه باهم تمرين كنيم. من هيچوقت پيش از ساخت فيلم كل گروه را براي تمرين جمع نكردهام. اما اين كار را دوست دارم. اگر براي ساخت فيلمي زماني محدود داري و تعداد بازيگرانت زياد نيست ميتواني كل گروه را جمع كني و مثل يك نمايشنامه باهم تمرين كنيد. اما معمولا بازيگراني داري كه طي روند كار ميآيند و ميروند.
بارها با ادوراد نورتون همكاري كردهاي. از او براي مثال نام بردهام تا بگويي تفاوت ميان كارگرداني فيلم انيميشن با لايو اكشن در چيست؟
از نظر من به زماني مربوط است كه صداها را ضبط ميكنيد... (بازيگرها) ميتوانند همهچيز را امتحان كنند و هرطور كه شما بخواهيد رفتار ميكنند. وظيفه من اين است كه بنشينم و به صداهاي مختلف گوش بدهم تا مطمئن شوم تمامي عناصر لازم حضور دارند يا خير، اما نميخواهم پيشبيني كنم آنها قرار است چه كار كنند. به نوعي منتظرم. يعني كاري كنند كه غافلگير شوم. بعد، گاهي اگر بدانم چيزي هست كه لازم داريم، چيزي كه ما را به جلو براند، ميتوانم آنها را كارگرداني كنم. اما حقيقتا موضوع اين است كه اغلب احساس ميكنم چيزي كه كمككننده است اين است كه فرصت داشته باشي كار را دوباره و دوباره انجام دهي و با آن بازي كني.
فيلم جزيره سگها به زبان انگليسي يا ژاپني نيست، درباره خود ترجمه است. چند ترجمه ممكن متفاوت وجود دارد. از زنده نگه داشتن هر دوي زبانها خوشم ميآيد. مشخصا در كشورهاي مختلف، انگليسي حذف خواهد شد. در هر جاي دنيا كه فيلم ديده شود، زبان ژاپني باقي ميماند اما انگليسي با فرانسوي، ايتاليايي و ... جايگزين ميشود. فكر ميكردم اين شكل كار كردن، هيجانانگيز است. بخشي از فيلمسازي چيزهايي است كه از تحقيقاتت ياد ميگيري- چيزي كه كشف ميكني- چيزي كه پس از آن ميتواني به ديگران بياموزي. وقتي ساخت فيلم تمام ميشود، آدم ديگري ميشوي چون تجربهاي تازه كسب كردهاي.