درآمد: قيام امام حسين (ع) و ياران بزرگوارشان در روز عاشورا از وجوه مختلف تاريخي، كلامي، فلسفي، اخلاقي و ... مورد ارزيابي قرار گرفته است. در گفتار حاضر، سيد محمدرضا بهشتي، استاد فلسفه از منظري معرفتشناختي با تحليل فرازهايي از دعاي عرفه امام حسين (ع) به بررسي رابطه ميان معرفت و ايمان ميپردازد. متن حاضر تلخيص گفتار اوست كه در محرم سال 1439 ه.ق. طي برنامههايي با عنوان «عاشورا و امروز ما» كه توسط انجمن انديشه و قلم با همكاري خانه انديشمندان علوم انساني و بنياد انديشه و احسان توحيد برگزار شد، ارايه شده است. متن كامل، منقح و ويراسته اين گفتار كه از سوي انجمن انديشه و قلم، به طور اختصاصي در اختيار روزنامه اعتماد قرار گرفته است، به زودي در كنار ساير سخنرانيها در قالب كتابي با عنوان «عاشورا و امروز ما» به همت پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي منتشر ميشود:
آزمون ايمان
سيدمحمدرضا بهشتي
واقعه عاشورا را همه ميدانيم كه از نادر وقايع تاريخ بشر است كه ويژگيهاي اختصاصي دارد. ما با واقعهاي روبهرو هستيم كه نظيرش را بدون اغراق پيدا نميكنيم. آنچه در اين واقعه رخ داده، آشكار شدن جلوه معرفت الهي در وجود انسانهايي گرانقدر، آنهم در ميدان آزمونهاي سخت و سهمگين است. ميداني كه در آن شناخت و معرفت اشخاص، ايمان و يقين آنها در محك آزمايش گذاشته ميشود. ميدانيم كه هر كس پا در مسير ايمان گذاشت، بدون ترديد مورد آزمون قرار ميگيرد: «أحسِب النّاسُ أنْ يُتْركُوا أنْ يقُولُوا آمنّا وهُمْ لا يُفْتنُون ولقدْ فتنّا الّذِين مِنْ قبْلِهِمْ فليعْلمنّالله الّذِين صدقُوا وليعْلمنّ الْكاذِبِين». آيا مردم گمان كردند همين كه بگويند ما ايمان آورديم، رها ميمانند و در معرض آزمون قرار نخواهند گرفت؟ كساني با اين ادعا در معرض آزمون قرارگرفتهاند تا آنكس كه صادق و راستگو است، از آنكس كه خلاف ميگويد و ادعاي محض ميكند بازشناخته شود.
در آيهاي از قرآن كريم با يك تأكيد خيلي عجيب آمده است: «ولنبْلُونّكُمْ بِشيْءٍ مِن الْخوْفِ والْجُوعِ ونقْصٍ مِن الْأمْوالِ والْأنْفُسِ والثّمراتِ وبشِّرِ الصّابِرِين الّذِين إِذا أصابتْهُمْ مُصِيبةٌ قالُوا إِنّا لِلّهِ وإِنّا إِليْهِ راجِعُون ». بطور خلاصه يعني همه آزموده خواهيم شد. با چه چيز؟ به خوف، به جوع، به نقص اموال، به نقص انفس، به نقص ثمرات؛ فرصت پرداختن نيست، اما هركدام از اينها يك تجربه است. خوف از اين خوفهايي كه ما از آن سخن ميگوييم مانند ترسيدن نيست، نه! اين خوف چنان خوفي است كه فرد را از جاي خودش ميكند. آنچه را به آن عادت دارد، آن پيوندها و ربطهايي كه براي او يك ايمني خاطر به وجود آورده ناگهان گسسته ميشود.
به اينها در اصطلاح تجربههاي حدي ميگويند. تجربههايي كه انسان در مواجهه با آن بهجانب خود كنده ميشود و دوباره به پرسش از خود، شناخت خودش و نسبتي كه از خودش با جهان، با خدا، با انسانهاي ديگر، با طبيعت دارد ميپردازد. انسان يكدفعه با خودش مواجه ميشود. آزمونهاي خداوند در اينجور مواقع اصابت ميكند. مصيبت را از آنجهت مصيبت ميگويند كه اصابت ميكند؛ مانند اين است كه بگوييم در روز روشن كه هوا صاف است، يكدفعه رعدوبرق بزند. آن قسمت آخر آيه كه اصلا واقعا هر كلمهاش آتشفشان است: «قالُوا إِنّا لِلّهِ وإِنّا إِليْهِ راجِعُون». چرا انّا؟ چرا لِلّهِ؟ چراالله در ميان اسماءالله؟ در «اليه» چه نكتهاي نهفته است؟ چرا «راجعون» به اسم فاعل در اينجا؟ چه ميخواهد بگويد؟ واقعا عجيب و فوقالعاده است.
جايگاه امام حسين (ع) در ميان مسلمانان
بعد از واقعه عاشورا حسين بن علي (ع) و يارانش انصافا در معرض سهمگينترين آزمونها بودند. ايمان، شناخت، معرفت و يقين آنها در مرتبهاي است كه آزمون آنها هم در اين مرتبه است. حسين بن علي (ع) چهره بسيار شناختهشدهاي در عالم اسلام است. او فردي است كه دلها به سمت اوست. پيشازاين وقايع، زماني كه مردم براي سفر حج به مكه و مدينه ميرفتند، يكي از دلخوشيهاي مسافران، ديدن و شنيدن سخنان نوه پيامبر، يادگار بنيانگذار اين نهضت بود. افتخارشان اين بود كه رفتيم و برگشتيم، حسين بن علي را ديديم. حسين نوه پيامبر، جزو اصحاب است. او كسي است كه در طول زندگي پيامبر، چند سالي را زنده بوده و پيامبر را ديده بنابراين جزو اصحاب پيامبر و از اصحاب نزديك است، حسين بن علي از خاندان و مورد توجه و محبت پيامبر بوده است. در ذهن مردان و زنان اين جامعه خاطرات بسياري با كودكي حسين بن علي گره خورده است.
حسين بن علي كه ما كمتر ميشناسيم
گذشته از شخصيت حسين بن علي كه متاسفانه ما كمتر ميشناسيم و اگر هم ميشناسيم، در حد همين دو ماه آخر زندگي اوست، حسين بن علي مورد احترام همه است. به لحاظ زندگي شخصي، فردي است كه در سطح خوبي از امكانات زندگي به سر ميبرد و از توانمندي خوبي برخوردار بوده است. جود و كرم حسين بن علي (ع) مشهور بود.
ميدانيم در روز عاشورا، مولا حسين بن علي (ع) با پوششي وارد ميدان شد كه در چشم و انظار ديگران يك پوشش باارزشي بود. لباسي كه ارزشمند بود، از دلايلي كه افراد طمع كردند و به خيمهها حمله بردند، با خود ميگفتند كه اولا حتما حسين بن علي براي رفتن به كوفه با امكاناتي آمده و ثانيا خود اين پوششها نشان ميدهد كه وضع خوبي دارند. حسين بن علي اين پوشش را پوشيده است تا نشان دهد كه اگر ما به اين ميدان آمديم، درپي به دست آوردن ثروت و مقام اجتماعي نيستيم، زيرا از اينها برخورداريم. چنين فردي با چنين سابقه و چنين جايگاهي در ميدان آزموني قرار ميگيرد كه انصافا سخت است. من و شما از روي كليشه شنيدههايمان بيرون بياييم. اگر من و شما در اين جايگاه بوديم، چگونه عمل ميكرديم؟ راستش نميدانم. ادعايمان كه الحمدلله زياد است، ولي اگر واقعا در چنين موقعيتي قرار داشتيم، چه ميكرديم؟ بالاتر از آن شهادت فاجعهآميز مولا حسين بن علي (ع) حريمي است كه از او شكسته و هتك ميشود. واقعا فكر كنيم كه فردي در مرتبه و جايگاه او، در برابر چه كساني بايد قرار بگيرد و در چه شرايطي به او هتاكي و حريمش شكسته شود، اين واقعا غمناك است.
به نظرم آن لحظهاي را كه بايد بگوييم واقعا حسين به علي به شهادت رسيد، قبل از اينكه جسم او در معرض كشته شدن قرار بگيرد، آنوقتي بود كه حسين بن علي براي آخرين بار تلاش ميكند كه بيايد در جمع سخن بگويد و سران سپاه دشمن از ترس آنكه نكند اين سخن او در دل افراد نفوذ كند و پاي آنها را سست و متزلزل كند، دستور ميدهند كه هلهله كنيد و نگذاريد اين صدا برسد. درحاليكه حسين بن علي جز كوشش براي اصلاح اين جامعه هدف ديگري ندارد، نه براي خودش، نه بستگانش و خاندانش، نه براي دوستانش، نه امتيازي ميطلبد و نه دنبال اين است كه برتري و سلطهاي بر ديگران پيدا كند؛ نه امكاناتي را ميخواهد جلب كند، نه در دلش اين حب رياست است كه آخرين چيزي كه از قلب مومن خارج ميشود، ميل رياست و جاهطلبي است: «آخِرُ ما يخْرُجُ مِنْ قُلُوبِ الصِّدِّيقين حُبُّ الْجاه» اين نه آن چيزي است كه او را واداشته تا به اين ميدان پا بگذارد؟ اصحابش، فرزندانش، ياران نزديكش پيش چشم او در ميدان بسيار سختي در معرض شهادت خونيني قرار دارند تا آخر كه نوبت به خود او ميرسد. خاندانش و اهلبيتش كساني كه براي خودشان در اين جامعه جايگاهي داشتند، در معرض چپاول ميل و هوس دشمن قرار بگيرد و بعد هم با ذلت و خواري ظاهري آنها را به اسارت ببرند. اين امور خيلي سنگين است. هر آنچه وي در طبق اخلاص ميتوانست بگذارد را با خودش آورده است.
ايثار
در زيارت اربعين آمده است: «و بذل مُهجتـهُ فيك ليستـنقـِذ عِبادك مِن الجهاله و حيره الضـلاله» مهجه آن خوني است كه بعد از اينكه تمامي خونها از بدن خارج شود، در ته قلب است؛ يعني هر آنچه دارد، آخرين قطرههاي خون، آخرين دارايي خود را به اين ميدان آورده است. حتي بعد از شهادت لباس تن او را درميآوردند. اسب بر پيكرهاي او و عزيزانش راندند. واقعا اين صحنهها عجيب است. راستش هميشه برايم سوال بود. حتما اين روايت را از قول يكي از راويان واقعه كربلا شنيدهايد كه ميگويد از صبح كه كارزار شروع شد تا ظهر، غالب اصحاب، نزديكان و فرزندان امام حسين جلو چشم او پرپر شدند. وقتي من در چهره حسين بن علي نگاه كردم تعجب كردم. ديدم هر چه كه دارد نزديك ميشود به آنجايي كه خودش هست و اين سپاه دشمن و هر آنچه برايش باقيمانده خود اوست، و اين تن را بايد در اين مسير اهدا كند، راوي ميگويد نگاه كردم در اين چهره و تعجب كردم؛ انساني را نديدم كه اينهمه افراد، دوستان، بستگان و اصحاب در پيش چشم او كشتهشده باشند، اما چنين عزمي در چهره اوست و اين چهره دارد بشاشتر ميشود.
هر سال اين ايام در اين مجالس چيزي ميگوييم، چيزي ميشنويم و تكرار ميكنيم. برايم اين معما است كه چه معرفت و شناختي بايد در يك انساني وجود داشته باشد تا در چنين ميدان سختي نهتنها سست نميشود و پا پس نميكشد، نهتنها دوباره دل و فكرش نسبت به داشتههاي پيشينش بسته نميشود بلكه اين انسان دارد شتاب ميگيرد. هرلحظه كه به پايان اين ماجرا نزديكتر ميشود شتاب ميگيرد. ميفهمد كه به آنچه سالهاي سال در آرزويش بوده دارد نزديكتر ميشود. گفت: دو قدم مانده و خواهيم رسيد. يكقدم بر خود نه، يكقدم بر كوي دوست. راستش هميشه برايم معما بود.
از ايمان تا يقين
حسين بن علي انساني مثل من و شما است؛ اما چه انساني كه در او چنين معرفت، باور و چنين يقيني است. اين چه ايماني است كه در اين محك سخت ميتواند دوام بياورد؟ «قالتِ الْأعْرابُ آمنّا قُلْ لمْ تُومِنُوا ولكِنْ قُولُوا أسْلمْنا ولمّا يدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ». ما مرتبهاي داريم كه مرتبه اسلام است كه با گفتن شهادتين كسي به جمع مسلمانان ميپيوندد. جان و مالش با اين شهادتين كه ميگويند محفوظ است؛ اما اسلام كجا و ايمان كجا! اعراب باديهنشين به سراغ پيغمبر آمدند و بر پيغمبر منت هم ميگذاشتند. ميگفتند ما به تو ايمان آورديم، به آنها بگو كه هنوز ايمان نياوردهايد، بلكه بگوييد اسلام آورديم. هنوز ايمان در دلهاي شما رسوخ نكرده است. حالا تازه پاي در دايره ايمان گذاشتيد، مگر ايمان يك مرتبه است؟ ايمان آنچنان مراتبي دارد كه حتي انسانهاي وارسته هركدام در مرتبهاي از مراتب ايمان هستند حتي پيامبران باهم تفاوت دارند: «تِلْك الرُّسُلُ فضّلْنا بعْضهُمْ على بعْضٍ». از اين مرتبه ايمان تا برسد به مرتبه يقين. چنان ايماني كه شما نميتوانيد ترديد به خودتان راه دهيد. آنچنان ايمان و باوري در درون شما راسخ است كه ناشي از يك شناخت است. چه شناختي چنين باوري را دل يك انسان بنشاند؟ به ذهنم رسيد يك روزنه ديگر بر ضمير، درون و انديشه حسينبن علي داريم كه خوشبختانه به دست ما رسيده و آن دعاي حسين بن علي در روز عرفه است. به نظرم آن دعا و درخواست، آن شناختي كه از لابهلاي فرازهاي اين دعا خودش را آشكار ميكند، همان چيزي است كه مجال چنين استقامت و پايداري از رسيدن به يك آرامش نهايي و درنهايت تلاش و بذل مهجه را در عاشورا فراهم ميكند.
خشيت در برابر خداوند
«الْحمْدُ لله الّذي ليس لِقضآئِهِ دافِعٌ ولا لِعطائِهِ مانِعٌ ولا كصُنْعِهِ صُنْعُ صانِعٍ » با حمد و ستايش خداوند آغاز ميشود و بعد با هر فراز حسين بن علي توصيفاتي از خداوند را بيان ميكند كه در پس آن شناختي عميق نهفته است. من چند فراز اين دعا را عرض ميكنم. حتما شما هم خواندهايد. مجلس ما مجلس ذكر، ياد و يادآوري است، چهبسا شما بيشتر از من ميدانيد. «اللّهُمّ اجْعلْنِي أخْشاك كأنِّي أراك» خدايا به من خشيت و پروايي بده كه گويي من تو را ميبينم. اين نكته را عرض ميكنم كه براي خودم جالب بود، من رشتهام فلسفه است و بالاخره بيماري فلسفه به سراغ ما ميآيد. وقتي براي اولين بار توجهم به اين فراز از دعا جلب شد، اين مساله برايم مطرح شد. در عرصه فلسفه معمولا وقتي براي حس در مقابل عقل، مرتبهاي بخواهيم تعيين بكنيم، براي حس مرتبهاي پايين و براي عقل و فهم ردههاي بالاتري را در نظر ميگيريم. حتي بعضي ممكن است نسبت به دستاوردهاي حس بياعتنا باشند؛ اما اين دعا يك ارزشگذاري متفاوتي را در برابر همين حس به من و شما عرضه ميكند.
خدايا به من چنان خشيتي بده كه گويي من تو را ميبينم؛ يعني ضمير من، درون، انديشه و عقلم آنچنان باور و خشيتي نصيبش شده باشد، مثل وقتيكه من در برابر تو ايستاده باشم و تو را دارم ميبينم. پس چه نيرويي در اين ديدن است كه ما از خداوند بخواهيم خدايا، به ما چنان خشيتي بده گويي كه تو را داريم ميبينيم. عقل به يك مرتبهاي از معرفت عقلاني برسد، گويي به قوت آن چيزي است كه شما از ناحيه حس ميبينيد. بگذاريد مثالي عرض كنم ببينيد چقدر جالب است. به شما ميگويند فلان كس را كي ديدي؟ ميگوييد ديروز يا امشب ديدم. با هزار دليل ميتوانند بگويند كه آن افراد در اين سالن و اصلا در تهران نبوده است! اين بليت سفرش؛ و اين ليست مسافران ثبتشده هواپيماست؛ و اين هم بهاصطلاح تاييد اقامتش در هتل. اين هم ديداري كه با فردي در مشهد كرده است. تمام قرائن و استدلال را به شما بگويند، شما نميتوانيد فكر كنيد يكشب در آن سالن بوده است؛ اما شما همه آن صداها را ميشنويد ولي در درونتان يك فريادي ميگويد: آخر تمام اينها كه ميگوييد درست است، ولي آخر من ديدمش! همه اين دلايلي كه شما ميگوييد درست و قانعكننده است؛ اما من ديدمش. چه قوتي در اين ديدن است كه در همه استدلالها نيست و با وجود اين دلايل درونتان نميپذيرد. اين ديدن آنچنان قوي است كه نميپذيريد وقتي ميگويند شايد اشتباه ديدي، ميگوييد اگر اشتباه ديدم درست، اما آن را واضح ديدم.
مراتب توحيد در دعاي عرفه
اين انسان از خداوند ميخواهد به آنجايي برسد كه: «واسْعِدْني بِتقويك ولا تُشْقِني بِمعْصِيتِك وخِرْلي في قضآئِك وبارِك لي في قدرِك حتّي لا اُحِبّ تعْجيل ما اخّرْت ولا تاْخير ما عجّلْت»، فرد برسد به اين مرتبهاي كه خدايا، به من اين توفيق را بده كه اگر تو چيزي را براي من مقدر كردي كه الان اتفاق بيفتد و من دوست نداشته باشم كه اتفاق بيفتد يا اگر تو مقدر كردي كه ديرتر اتفاق بيفتد و من دوست داشته باشم كه زودتر اتفاق بيفتد، من آن را دوست نداشته باشم. هر چه كه تو ميپسندي من بپسندم. آيا ما اين گونه هستيم؟ چه مرتبهاي از شناخت است؟ تعجبآور نيست.
كسي كه در مقام شناخت و معرفي خداوند است، چه جملات عجيبي در اين دعا دارد: «انْت الّذي مننْت انْت الّذي انْعمْت انْت الّذي اعْطيت انْت الّذي اغْنيت » تو آنكسي هستي كه در زندگيام بر من منتهاي فراوان گذاشتي، تو كسي هستي كه در زندگي من نعمتها را تمام كردي، تو كسي هستي كه در زندگيام خوبي و بالاتر از آن را عطا كردي. «انْت الّذي احْسنْت انْت الّذي اجْملْت انْت الّذي افْضلْت انْت الّذي اكملْت » همينطور پشت سرهم اين جملات است. در اين دعا چه خداشناسي هست؟ جوري كه آدم ميبيند همه مراتب توحيد در اين دعاي عرفه آشكار است. توحيدذات، حالا در مرتبهاي كه براي انسان مقدور است؛ توحيد افعال و توحيد صفات. جوري كه من مثلا در مرحله توحيد افعالي، هيچ ماجرايي، هيچ رخدادي از هيچكسي در عالم نبينم، مگر آنكه در انتها از خداوند ببينم. چشم ما به فعل، سخن و دست اينوآن است. آن خاستگاه و مبدأ، توحيد حقيقي است؛ اگر توانستيم خودمان را برسانيم به آن مرتبه.
نقشآفريني معرفت در زندگي
امام علي (ع) زرهش پشت نداشت. گفتند چرا؟ گفت من هرگز پشت به دشمن نميكنم و اين امر از دو حال خارج نيست. يا امروز قرار است من در اين ميدان كشته شوم و يا قرار نيست كشته شوم. درهرصورت كسي نميتواند جلوي اين تقدير الهي را بگيرد. اين تقدير الهي را در زندگي من هيچ كسي نميتواند تغيير دهد. يك چنين شناختي با چنين عمقي در زندگي ما نيست. با خودمان ميگوييم چه فرصتها و چه چيزهايي قرار است برايمان رخ دهد. خوب، كي قرار است اين تعاليم و معارف در زندگي ما بتواند نقشآفرين و جهتدهنده باشد براي كي گذاشتهايم؟ چقدر مطالب و نكاتي را ياد گرفتهايم يا چيزهايي را ذخيره يا يادداشت كردهايم كه روزي استفاده كنيم، براي چه زماني گذاشتيم؟ اگر براي الان زندگي ما نيست پس براي كي هست؟ اين شناخت خداوند با اين اوصاف يكطرف، يك خودشناسي بسيار عميق در طرف ديگر: «انا الّذي اساْتُ اناالّذي اخْطاْتُ »، من آنكسي هستم كه درخور بندگي تو نتوانستهام كاري انجام دهم. كاستي در فعلم هست، بد كردم. من آنكسي هستم كه در زندگي اشتباه و خطا كردم. «اناالّذي هممْتُ اناالّذي جهِلْتُ اناالّذي غفلْتُ انا الّذي سهوْتُ انا الّذِي اعْتمدْتُ انا الّذي تعمّدْتُ انا الّذي وعدْتُ»، من آنم كه دچار ناداني شدم. من كسي هستم كه در زندگي غفلت حوادث روزمره من را ميكشاند و ميبرد، آنچه را قرار بوده من به خاطر آن زندگي كنم گم كردهام. اين فرصت و ايام زندگي را هدر دادهام. من چقدر شده وعده داده و خلف وعده كرده باشم. چند بار با خودم و يا با تو عهد كردم و در عهدم سست شدم و پيمان شكستم. «لااله اِلاّ انْت سُبْحانك اِنّي كنْتُ مِن الْمُسْتغْفِرين لااله اِلاّ انْت سُبْحانك اِنّي كنْتُ مِن الْمُوحِّدين ». چه شناختي پشت سر اين دعاست؟
ذيل اين دعاي عرفه بندهايي است كه بعضي نسبت به اينكه اين بخش مربوط به دعاي عرفه هست يا خير، برايشان جاي پرسش وجود دارد. من يكي دو تحقيق خوب ديدم كه ظاهرا خيلي وجهي ندارد كه بگوييم ذيل اين بندها مربوط به اين دعا نيست، گرچه بعضي عباراتش عجيب به نظر ميرسد، اينكه اين نوع اصطلاحها و واژهها بيشتر در قرون بعد متداول است. مگر اينكه تحقيقهاي ديگري بتواند آن چيزي را كه بنده تا اينجا سعي كردم برسم را عوض كند.
غناي الهي و فقر انسانها
«اِلهي انا الْفقيرُ في غِناي فكيف لا اكونُ فقيراً في فقْري اِلهي انا الْجاهِلُ في عِلْمي فكيف لا اكونُ جهُولاً في جهْلي» خدايا من درحاليكه توانمند و توانگرم، فقير و نيازمندم هستم. اين چه شناختي است؟ «يا أيُّها النّاسُ أنْتُمُ الْفُقراءُ إِلىالله واللّهُ هُو الْغنِيُّ الْحمِيدُ»اي انسانها در پيشگاه خداوند كه عين غنا است شما عين نيازمندي هستيد. اين براي تحقير انسان نيست؟ هرچه شما بيشتر بر اين فقر ذاتي خودتان واقف ميشويد، تازه مجال ميدهيد كه پر از لطف، جلوه خداوندي در قالب شما خود را آشكار كند. من و شما با دو تا داشته از اين سو و آن سو، لقب يا مقامي داريم و سرگيجه ميگيريم. كسي در چنين مرتبهاي ميگويد من عين فقر هستم. ابراهيم خليل را چرا خليل گفتند؟ هركسي وجهي براي اين گفته است. از بزرگان عرفان اسلامي داريم كه ميگويد ميدانيد چرا؟ براي اينكه تمام خلل و فرج وجود اين فرد از خداوند پرشده و سرشار از حضور خداست. كسي كه يك دور تاريخ معرفتشناسي را دنبال كرده باشد، از آغاز انديشه فلسفي تا به امروز ما، برايش اين جمله خيلي حرف دارد: «انا الْجاهِلُ في عِلْمي فكيف لا اكونُ جهُولاً في جهْلي». آنوقتي كه من علم دارم، جهل دارم. چه برسد آنوقتي كه من جهل دارم، آنوقت كه قطعا جهول هستم. چه شناختي در اين عبارات هست؟ «ماذا وجد منْ فقدك؟ و ما الذِى فقد منْ وجدك؟! لقدْ خاب منْ رضِي دُونك بدلاً ولقدْ خسِر منْ بغي عنْك مُتحوِّلاً »، اگر كسي تو را ازدستداده باشد چه به دست آورده است؟ اگر كسي تو را يافته باشد چه چيزي ازدستداده؟ چه چيزي هست كه در قبال يافتن تو ارزش داشته باشد به آن اعتنا كنيم و بگوييم اين را از دست داديم؟ اصلا با داشتن تو ما هرچه كه هست را به دست آوردهايم. چقدر كسي كه تو را با چيز ديگر معاوضه كند زيان كرده است، اگر راضي و خشنود باشد از اينكه تو را داده و چيز ديگري دريافت كرده است! كسي كه شناخت و معرفتش آنچنان است كه خداوند را از روي آثارش نيست كه ميشناسد، بلكه فراتر از اين است، «اِلهي تردُّدي فِي الاْثارِ يوجِبُ بُعْد الْمزارِ» خدايا اين چشم من مدام به آثار و نعمتهاي تو نگاه كرد و از اين اثرِ تو به آن اثر تو با اين عظمتي كه آفرينش تو دارد ميگردد. از آنطرف شما نگاه كنيد در اين كهكشانهايي كه بر روي كره زمين اصلا كجا هستيم؟! شما اگر دنيا را يك نيمكره بزرگ فرض كنيد، اين زمين ما بهاندازه يك ماش و اين خورشيد با تمام اين منظومههايي كه هست ما تازه يكگوشه يك كهكشان شيري هستيم كه از آن سر به اين سر صد هزار سال نوري ميشود. تازه ما هنوز در يكي از اين كهكشانهاي عالم هستيم. قطر كره زمين ۴۰ هزار كيلومتر است، مثلاينكه ۴۰ بار فاصله مشهد تا تهران را برويد، انگار زمين را يك دور زدهايد. بعد ببينيد ما موجودات دوپا در اين ۴۰ هزار كيلومتر، در يكگوشهاي از فلان ده چه ميكنيم؟ حق ديگران را ضايع ميكنيم. با يكديگر درگير ميشويم و چه كارها كه نميكنيم؛ اصلا واقعا خندهدار نيست؟ از آنطرف شما ببينيد كه اين موجود وسط دوتا بينهايت ايستاده است. اينطرف بينهايت، آنطرف هم بينهايت است. خيلي عجيب است واقعا.
ما آستان نشين دوجهانيم. تازه اين جهان محسوس قابلدرك ماست. ما فقط شهروند اين جهان نيستيم. خدايا از بسكه به اين آثار تو نگاه كردم بهجاي اينكه نزديك شوم، مدام چشمم به سراغ اينوآن رفت، اين باعث شد كه من از تو دور شوم. ديدار ما به درازا كشيد. خدايا مرا جمع كن.
شناخت و معرفت خداوند
امام حسين (ع) در اين دعا ميگويد خدايا من را جمع كن، متمركز كن تا بتوانم حالا بر اساس اين شناختم در مسير خدمتي قرار بگيرم كه اين خدمت من را به تو نزديك كند. «فاجْمعْني عليك ِخِدْمة تُوصِلُني اِليك كيف يسْتدلُّ عليك بِما هُو في وُجُودِهِ مُفْتقِرٌ اِليك» من تو را از روي چه چيزي بشناسم. از روي موجودات ديگر تو را بشناسم؟ هر موجودي علتي دارد از اين طريق خودم را برسانم به يك علتالعللي و فكر كنم كه به مرتبهاي از شناختن تو رسيدم. اين چه مرتبهاي از شناخت خداوند است؟ چطور بايد در تو استدلال شود به آن چيزي كه خودش در وجودش به تو نيازمند است؟ اين موجود ميخواهد من را به تو برساند؟! آيا در موجودات ظهوري بيشتر ازآنچه تو هستي، وجود دارد كه من بخواهم از طريق آن خودم را به تو برسانم؟ «ايكونُ لِغيرِك مِن الظُّهُورِ ما ليس لك حتّي يكون هُو الْمُظْهِر لك؛ متي غِبْت حتّي تحْتاج اِلي دليلٍ يدُلُّ عليك ومتي بعُدْت حتّي تكون الاْ ثارُ هِي الّتي تُوصِلُ اِليك. عمِيتْ عينٌ لا تراك! عليها رقيباً وخسِرتْ صفْقهُ عبْدٍ لمْ تجْعلْ لهُ مِنْ حُبِّك نصيبا» كور باد آن چشمي كه تو را در خودش رقيب و نگران نبيند. چقدر آنكسي كه از حب تو نصيبي براي خودش نبيند زيانكار است. چنين شناخت و معرفتي است. حسين بن علي به اين درجات معرفت رسيده است. اينكه براي من و شما بازگو ميكنند و اجازه دادند تا در خلوتخانه آنها كه معمولا محل دعا و نيايشهاي انسان باخداست پا بگذاريم؛ و نيايش حسين با خداوند را بشنويم، واقعا لطف بزرگي است. كدام نقاشي قبل از تمام شدن و امضا كردن اثرش ميگذارد كسي از آتليهاش ديدن كند. ما در جايي هستيم كه نجواي او باخداست و براي ما آشكار شده است. چنين شناختي چنان نهايتي هم دارد.
استاد فلسفه دانشگاه تهران
مظهر جود و كرم
گذشته از شخصيت حسين بن علي كه متاسفانه ما كمتر ميشناسيم و اگر هم ميشناسيم، در حد همين دو ماه آخر زندگي اوست. حسين بن علي مورد احترام همه است. به لحاظ زندگي شخصي، فردي است كه در سطح خوبي از امكانات زندگي به سر ميبرد و از توانمندي خوبي برخوردار بوده است. جود و كرم حسين بن علي (ع) مشهور بود.
تجربههاي حدي
به اينها در اصطلاح تجربههاي حدي ميگويند. تجربههايي كه انسان در مواجهه با آن بهجانب خود كنده ميشود و دوباره به پرسش از خود، شناخت خودش و نسبتي كه از خودش با جهان، با خدا، با انسانهاي ديگر، با طبيعت دارد ميپردازد. انسان يكدفعه با خودش مواجه ميشود. آزمونهاي خداوند در اينجور مواقع اصابت ميكند.