تكيههاي رازآلود تهران
يكي تكيههاي صنفي مثل تكيه حلبيسازها، قديميترينشان تكيههاي بزازها، خرازهاست كه قديم اصلا نقش يكجور اتحاديه را برايشان داشته است. دوميها تكيه خلجها و قميها و كرمانيها و... است. يعني اقوامي كه به تهران مراجعت كردهاند. به غير از اين دو گروه تكيههايي داريم كه محلياند . مثل تكيه قنات آباد يا
تكيه پيرعطا.
در اسنادي آمده، آن زماني كه تهران 5 محله داشته بيش از 50 تكيه داشته است . امروز تعريف تكيه و حسينيه متفاوت شده است . اما متفاوتترين تكيهاي كه ديدم، تكيهاي بود كه در يكي از تهرانگرديهايم به آن برخوردم. تكيهاي در دزاشيب. دزاشيب باغ بزرگي داشته كه چون زراعي بوده و تعداد باغبانهاي آن هم زياد بوده، اتاقكي ساخته بودند براي نماز خواندن. دهه 50 كه خيابان ميكشند، اين نمازخانه ميافتد بيرون باغ و متروكه ميشود. همان روزها يك سوپور يا سرسپور به نام نايب تقي صالحي، ميآيد رفتگران شميران را جمع ميكند و چون ايام محرم بوده اتاقك را با همتي جمعي ميكنند تكيه سوپورها، فقط يك چارديواري بوده اما بعدها رويش را چادر ميزنند و ميشود محل عزاداريشان.
بعدها بازسازياش كردند و به جاي چادر سقف برايش زدند. منتها خوشبختانه در اين تكيه همه چيز بوي گذشته را ميدهد و شكل قديمي و سنتياش را كمابيش حفظ كرده است. آن تابلوهاي سي، چهل ساله، بيرقها و پرچمها و پشتيهاي سنتياش هنوز هم هست. آن نمازخانه هم حالا شده يك مسجد. يك اتاق است. سرويس بهداشتي هم ندارد وضوخانه هم ندارد اما هست. كمي دورتر از آنهم تكيه مجللي بوده كه درباريان ميآمدند به نام تكيه دزاشيب.
اين تكيه هنوز هم تكيه مفصلي است. در دو طبقه فرش شده و دورتا دور پشتي چيده شده است؛ شش ستون چوبي بلند دارد كه سقف شيرواني مانند تكيه را نگه داشته است. كتيبههاي قرآني و طوق و چند طاقه شال و چند گلدان وقفي و چند تابلوي رنگ روغن عاشورايي و دو بيرق هشتادساله كه تصوير حضرت علياكبر دارد و حال و هواي ديگري به هيات داده است. تكيه دولتي نيست. روحاني گرانقدري، هفتاد، هشتاد ساله هميشه قبل نماز صبح ميآيد و به بركت چنين عالم خوشسليقهاي چراغ تكيه هنوز روشن است. حالا اتفاق جالبي كه در اين ميان ميافتاد ديد و بازديد دو تكيه از هم بوده است. رسم است كه تكيهها براي سرسلامتي به ديدار هم ميروند، اما اينكه تكيه سوپورها ميرفتهاند تكيه اعياني دزاشيب، دزاشيبيها هم ميآمدند بازديد پسميدادند مصداق بارز اين شعرطبيب اصفهاني است كه: بنازم به بزم محبت كه آنجا؛ گدايي به شاهي
مقابل نشيند.