زماني جامعه تئاتري خود را مدعي ميدانست. مدعي آگاهي اجتماعي و سياسي، مدعي بر اينكه چيزي ميداند كه ديگراني در جامعه نميداند. جامعه تئاتري براي چندين دهه خود را آينه تمامنماي وضعيت ايران معرفي ميكرد و مدعي بود در هر برهه تاريخي نسبت به واقعيتهاي جامعه واكنش نشان داده است. البته پربيراه نميگفت. آنها از مشروطه تا عصر اصلاحات، همگام با رويدادهاي سياسي و اجتماعي زمانه خود پيش آمده بودند. تئاتر در بزنگاههاي مهمي در قامت مصلح اجتماعي ظاهر شد و نقش چشم بينا و آگاه جامعه را به خوبي ايفا كرد. حتي در دوران پيش از انقلاب يا در دوران جنگ تحميلي نيز نقش موتور محرك را ايفا ميكرد. تئاتر ميتواند هيجان لازم براي كنشگري در جامعه را خلق كند و به واسطه همين مهم، نزد مردم محبوب ميشود.
هنر نمايش در چنين شرايطي يك پديده كنشزاست و بهواسطه همين كنش بدل به تئاتر ميشود. هنري كه كنش را به جامعه ارمغان ميدهد و به شكل برشي پيشگام پيش ميرود. چنين تئاتري همان چيزي است كه جامعه هنري مدام در مصاحبههايش از آن ميگويد. تئاتري كه انديشه دارد و مخاطبش را نسبت به يك پديده، واقعه، وضعيت يا مسالهاي حساس ميكند. فراموش نكنيم يكي از اجزاي ششگانه ارسطو در بحث درام، انديشه يا دايانا است.
اما آيا ميتوان چنين وضعيتي براي تئاتر امروز متصور شد؟ كه تئاتر يك كنش اجتماعي و سياسي است و مشغول حساس كردن مردم نسبت به واقعيات روز؟ پاسخ نگارنده منفي است؛ چرا كه تئاتر امروز مشغول آخرين تلاشهايش در جذب مخاطب و فروش بيشتر است. ترفندهاي فروش را بررسي كنيد تا دريابيد تئاتر چگونه از انديشهورزي مدعي به يك بورس آثار بهادار بدل شده است.
به همين چند هفته اخير و نمايشهايي كه در سالنهاي مختلف روي صحنه رفتهاند نظر كنيد؛ چه ميبينيد؟ اوايل تابستان سالن اصلي تئاتر شهر ميزبان نمايش «مالي سوييني» بود؛ نمايشي كه به لطف بازيگر بازگشته به تئاترش، بيش از يك ميليارد فروش داشت، ركورد پرداخت دستمزد را نيز شكست؛ اما كليت ماجرا اين نيست. بياييد به نمايش كمي بيشتر دقت كنيم. «مالي سوييني» داستان دختري به همين نام است كه شوهرش قصد دارد نابينايي او را درمان كند؛ اما مالي دچار بحرانهاي عميق رواني ميشود. كل نمايش سه مونولوگ تودرتو است و كارگردان، نمايش را كاملا به شكل ايستا اجرا ميكند. نمايشنامه نويسنده ايرلندي، برايان فريل، با رويدادهاي روز ايران هيچ نسبتي برقرار نميكند. گرچه مخاطب با متني انسانگرايانه مواجه شد؛ اما مساله مهم آن بود كه آيا مالي نسبتي با انسان ايراني در سال 1397 دارد؟ پاسخ خير است.
«مالي سوييني» صرفا نمايشي براي سرگرمي بود. سرگرمياي كه اين روزها به هدفي غايي براي مخاطب تئاتر بدل شده است. ملاك تماشاگر براي ديدن نمايش، سالن خوب، نمايشي مملو از بازيگران چهره و فرصت گرفتن عكس يادگاري با صحنه و بازيگران است. پس جامعه تئاتري خود را موظف ميداند از اين مخاطب بالقوه بهره ببرد و اصل را بر گيشه قرار ميدهد. در چنين شرايطي كنشگري به گوشهاي وانهاده شده و رخت سياسي و اجتماعي بودن از تن درآورده است. همهچيز به يك سرگرمي بدل ميشود. به يك سيرك بزرگِ پرزرقوبرق كه در آن مهم نيست نمايش چه ميگويد، مهم، بازيگر است.
پارسا پيروزفر در نمايش «يك روز تابستاني» بار ديگر سراغ مروژك ميرود، مروژكي كه در فضاي سياه كمونيستي كشورش لهستان، با قلمي طنازانه عليه وضعيت بشر در بسترهاي سياسي و اجتماعي به انتقاد ميپردازد. در حالي كه اين نمايش مشخصا فاصله طبقاتي، گفتمان حاكم و شرايط ناعادلانه جامعه را بررسي ميكند، پيروزفر پرطرفدار كاري ندارد جز ابتر كردن مفهوم سياسي نمايش. «يك روز تابستاني» كه مردادماه در ايرانشهر روي صحنه رفت صرفا يك اثر كميك است كه با بازي مهيج و استادانه رضا بهبودي مخاطب را ميخنداند؛ فارغ از اينكه مروژك چگونه تفاوت دو طيف اجتماعي و بيعدالتي شكل گرفته را در قالب زبان و كنشها بيان ميكند.
وضعيت در نمايش «آهواره» فاجعهبارتر هم ميشود. نمايش پرستاره احسان گودرزي داستان چهار شخصيت است كه هر يك در گريز از جنگ به نقطهاي رسيدهاند، نزديك به مرز. با ورود شخصيت افغانستاني و عاشق شدن شخصيت روس داستان، آنها با چهار مبارز افغانستاني درگيرند و در نهايت كشته ميشوند؛ اما مخاطب هيچ كنشي در نمايش نميبيند. همهچيز به حذف كنش و بيعملي شخصيتها خلاصه شده است؛ شخصيتهايي كه در بزنگاه جنگ، ديار خود را ترك كردهاند- يك امر انفعالي- در مبارزه با غاصبان جديد باز انفعال پيشه ميكنند. اين وضعيت در حالي رخ ميدهد كه كشور بيش از هر زماني نيازمند درك سياسي و كنشگري اجتماعي از سوي مردم نياز دارد؛ اما گويي تئاتر در كهكشاني ديگر به سر ميبرد.
شق ديگر ماجرا زماني رخ ميدهد كه ميفهميم در بزرگترين هتل تهران، قرار است يك نمايش موزيكال روي صحنه برود. نمايشي كه قصد دارد مرزهاي هزينه را در تجارت تئاتر جابهجا كند و دستمزد بازيگرانش به رقم نيم ميليارد ميرسد. داستان انقلابي ويكتور هوگو را دستمايه كار قرار ميدهد؛ اما آگاهان ميدانند نسخه موزيكال «بينوايان» يك اثر سياسي نيست. بلكه نسخهاي ابتر است كه همهچيز را به يك رومنس عظيم تقليل داده است. البته جالب است بدانيد كارگردان نمايش مدير فرهنگي سياستگذاري است كه جهان تئاتر را به سوي بيكنشي سوق ميدهد و اين بيكنشي با سرگرميسازي مترادف شده است.
اگر كمي تاريخ را زيرورو كنيم، درمييابيم عصر طلايي موزيكالها در دوران ركود بزرگ امريكا شكل ميگيرد. 29 اكتبر 1929، بورس امريكا سقوط كرد تا سهشنبه سياه بشريت نامگذاري شود، ناگهان نرخ بيكاري
25 درصد افزايش مييابد و ورود يك امريكايي از ايالتي به ايالت ديگر ممنوع ميشود. فقر رو به رشد، جرقههاي جنگ جهاني دوم را ميزند. اما در همين عسرت مالي، موزيكالهاي بزرگ روي صحنه ميرود. در عصري كه مردم خسته از وضعيت معيشتي خود هستند، شايد پناه بردن به يك سرگرمي، تنها راه فرار از شرايط باشد. اگرچه باز هم موزيكالها سهم آناني است كه كيسهاي بزرگتر از ديگران دارند.
اين روزها شرايط مالي و اقتصادي مردم با پيچوتاب مواجه شده ولي تئاتر سكوت كرده است؛ ميخواهد بفروشد. پس به سرگرمي بدل ميشود و مخاطب را به انفعال دعوت ميكند. البته كه گويا انفعال تماشاگر شرايط بقاي چنين جريان تئاتري را تضمين ميكند. مخاطب براي آرام گرفتن از تلاطم روز، شبها به تئاتر پناه ميبرد. اين گونه است كه تئاتر به يك افيون بدل ميشود: «بيخيال همهچيز، چند دمي را با كام ما آرام بگير.»