موسيقي، ميراث خانوادگي اوست. پدرش «استاد رحيم» و پدربزرگش «اميرجان» هر دو از ربابنوازان برجسته بودهاند. خانواده «خوشنواز» ميراثدار موسيقي كهن افغانستان است. آنها پشت در پشت، ساز نواخته و آواز خواندهاند. حالا آن همه ميراث، به او رسيده است. «نسيم خوشنواز» بعد درگذشت پدرش استاد «رحيم خوشنواز» در ارديبهشت 89، حالا در قامت يك ربابنواز برجسته در محافل هنري و در جمع هموطنانش، نام پدر و پدربزرگش را زنده ميكند.
نسيم خوشنواز كه متولد مشهد است، علاوه بر حضور در جشنوارههاي موسيقي، با صدا و سيماي خراسان رضوي هم همكاري دارد و آثاري را از موسيقي افغانستاني ثبت و ضبط كرده است.
او حالا در موسسه فرهنگي «دُرّ دري» كه به همت «ابوطالب مظفري» شاعر برجسته افغانستاني اداره ميشود، مشغول تدريس موسيقي است. شاگردان ايراني و افغانستاني نسيم خوشنواز، از او نواختن رباب را ميآموزند كه به اندازه تاريخ موسيقي، قدمت دارد.
رباب، نام عمومي سازهاي زهي
نسيم خوشنواز معتقد است، ربابي كه در ادبيات كهن فراوان ياد شده، نامي عمومي براي سازهاي زهي است. او ميگويد: «تكرار فراوان واژه رباب در شعر كهن، به ويژه در كنار چنگ و دف و نبودن نامي از دوتار يا تار، نشان ميدهد كه رباب، درواقع نامي عمومي بوده كه براي سازي زهي به كار ميرفته است؛ سازي كه كاسهاي داشته و دستان و تارهايي روي آن بسته ميشده است. «تنبور» و «دوتار» هم بايد از همين ساز زهي، منشعب شده و وارد موسيقي خانقاهي يا موسيقي عرفاني شده باشند و بعدترها به موسيقي مقامي و موسيقي عاشقي راه پيدا كرده باشند. از آن طرف، «تار» هم احتمالا شكلي ديگر از همان ساز كهن است؛ شكلي كاملتر از دوتار و تنبور و بستري شده براي ارايه موسيقي فاخر و كلاسيك ايراني و البته شكلي از آن ساز كهن هم با نام رباب در بخشهايي از خراسان بزرگ، در ايران و افغانستان باقي مانده است.»
نسيم خوشنواز ميگويد: «به باور من، هر قوميت و مليتي، رباب خود را دارد به ويژه در بين كشورهاي كهن شرقي، هميشه گونهاي از ساز زهي وجود داشته و دارد. » او توضيح ميدهد: «رباب كلاسيك ايراني هم يكي از همان سازهاست كه عمدتا در مناطق جنوبي به ويژه در سيستان و بلوچستان استفاده ميشود و به خاطر وجود سه سيم بمتار به «عود» يا «بربط» نزديك است اما رباب افغانستان با نوآورياي كه در آن انجام شده، ساز ديگري است.»
اين ربابنواز جوان معتقد است رباب فعلي افغانستان تلفيق دو ساز كهن رباب و چنگ است. او ميگويد: «در روزگاري كه هرات، پايتخت هنر و فرهنگ خراسانزمين بوده، ابداع مهمي در ساز رباب انجام شده و آن هم تلفيق چنگ و رباب در يك ساز است.» او معتقد است سه سيم بمتار در رباب افغانستاني، همان رباب كهن و سيمهاي ديگر، كاركرد چنگ را دارد و به نوازنده اين امكان را ميدهد تا طيف كاملتري از نواهاي مختلف را بنوازد.
او ميگويد: «اين ساز تكامل يافته، بعدها در منطقه وسيعي از خراسان تاريخي رواج پيدا كرده است.»
سازي از چوب درخت توت
ربابنواز برجسته خراساني به هنر ساخت ساز در افغانستان هم اشاره ميكند و ميگويد: «ساز رباب را هم مثل دوتار، از چوب درخت توت ميسازند، آن هم توت سفيد بيدانه. دسته ساز را هم از چوب توت ميسازند يا از چوب زردآلو. بعضي از ربابها يك تكه هستند يعني كاسه ساز و دستهاش، از يك كنده ساخته شدهاند و بعضيها هم دو تكه. يعني كاسه ساز و دستهاش جداگانه ساخته شدهاند و در ادامه به هم متصل شدهاند. »
او توضيح ميدهد: «صفحه رباب هم كه از پوست آهو است و اگر پوست آهو نباشد از پوست بز هم ميشود به جاي آن استفاده كرد. سيمهاي ساز هم در قديم يا از نخ ابريشم بوده و روده تابيده گوسفند؛ براي همين هم به آنها ساز زهي گفته ميشده اما حالا از سيمهاي مسي سفيد و سرخ به عنوان تارهاي ساز استفاده ميشود.»
نسيم خوشنواز ميگويد: «رباب چهار پرده دارد اما مرحوم پدرم يك پرده ديگر هم به آن اضافه كرد. پردهاي كه پدرم ابداع كرده، ربع پرده بالاست.»
او توضيح ميدهد كه: «من هم چندتايي نوآوري در رباب انجام دادهام از جمله اينكه يك زائده ميخمانند در مسير يكي از سيمهاي زير، قرار دادهام كه طنين ويژهاي دارد. علاوه بر آن براي نخستينبار، از سيم گيتار براي بمتار رباب استفاده كردهام.»
رباب، ساز مجالس سماع
نسيم خوشنواز به باوري اشاره ميكند كه سينه به سينه در بين هموطنانش نقل ميشود. او ميگويد: «ساز رباب، ساز مولاناست. او معتقد است مستندات تاريخي هم وجود دارد كه نشان ميدهد رباب، ساز رايجي در محافل عرفاني بوده و حتي مجالس سماع، بر پايه اين ساز شكل ميگرفته است.» او چند بيتي هم از مولانا ميخواند كه در آن، شاعر شوريده بلخ از علاقهاش به رباب ميگويد:
«رباب، مشرب عشق است و مونس اصحاب
كه ابر را عربان نام كردهاند رباب
چنانك ابر سقاي گل و گلستان است
رباب قوت ضميرست و ساقي الباب...»
ربابنواز برجسته افغانستاني ميگويد: «مولانا، بلخي است و طبيعي است باورهايي كه در زادگاهش درباره او و روز و روزگارش وجود دارد، جلوهاي از واقعيت داشته باشد.»
او معتقد است چندان بيراه نيست اگر بگوييم موسيقي پرشور و در عين حال متفاوتي كه بر غزلهاي مولانا حاكم است، حاصل تولد اين شعرها در محفلي است كه ساز رباب نواخته ميشده است.
موسيقي همزيستي و همجواري
فرزند استاد مرحوم رحيم خوشنواز، رباب را يك ساز كامل ميداند كه ميشود آن را منفرد به كار گرفت. او ميگويد: «همچنان كه در موسيقي مقامي دوتار يك ساز منفرد است، در موسيقي اصيل افغانستان هم رباب،سازي منفرد بوده است. استادان زيادي هم داشته و داريم كه هم ربابنوازي ميكنند و هم ميخوانند. درست مثل عاشيقها و بخشيهاي از ايران.» او ادامه ميدهد: «البته موسيقي افغانستان دگرگونيهاي فراواني پيدا كرده و به ويژه در اين تغييرات، رباب، همنشيني بهتري با ديگر سازها يافته است اما همچنان سنتهاي موسيقايي خراسانزمين به ويژه در هرات، رايج است. »
نسيم خوشنواز معتقد است به همان اندازه كه در ايران و افغانستان در دو سوي خراسان تاريخي، زبان و ادبيات مسير متفاوتي را پيموده، موسيقي هم دچار دگوگوني شده است. او در ادامه به دگرگونيهاي موسيقي افغانستان از موسيقي خراساني تا موسيقي فعلي اشاره ميكند و بخش عمده اين دگرگونيها را حاصل ورود فرهنگ موسيقايي هند و نيز همجواري و همزيستي هنرمندان افغانستاني با قوميتهايي مانند پشتوها و اقوام اردو زبان ميداند.
او توضيح ميدهد: ««طبله» يا «طبلا» و «هارمونيه» يا «ارمنيه» دو ساز مهمي است كه از موسيقي هند وارد موسيقي افغانستان شدهاند و حالا ديگر پاي ثابت اين موسيقي به شمار ميآيند. طبلا، شامل دو طبل كوچك است كه با دست نواخته ميشود و هارمونيه، نوعي ساز بادي شبيه «اُرگ» و «آكاردئون» است. در موسيقي افغانستان و به ويژه در بخش موسيقي اصيل آن، ساز «دمبوره» را هم داريم كه گونهاي از دوتار است و حتي نامش هم يادآور تنبور ايراني است. «قيچك» هم هست و «زيربغلي» كهسازي شبيه تنبك است.»
مردم افغانستان تشنه موسيقي
نسيم خوشنواز، تاسف ميخورد كه نسل جوان، آشنايي چنداني با سازهاي كهن ندارند: «گاهي در كوچه و خيابان يا محافل هنري، جواناني را ميبينم كه از ديدن ساز، متعجب ميشوند؛ يعني معلوم است كه در عمرشان ساز نديدهاند در حالي كه در سرزميني زندگي ميكنند كه ساز و آواز، قدمتي چند هزارساله دارد.» اين رباب نواز افغانستاني توضيح ميدهد: «افغانستان چندين دهه درگير جنگ بوده است. طبيعي است كه در آن وضعيت، موسيقي نميتواند در زندگي مردم جايگاهي داشته باشد. آدمها در آن شرايط اگر ميتوانستند جانشان را حفظ كنند، هنر كرده بودند. ديگر مجالي براي موسيقي باقي نميماند اما موسيقي جزيي از فرهنگ اين مردم است. معلوم است كه فراموش نميشود. در آن سالها، مهاجران افغانستاني در كشورهاي مهاجرپذير، به ويژه در ايران، موسيقيشان را حفظ كردند و حتي ارتقا دادند. اين تجربه و تبحر حالا به خود افغانستان هم منتقل شده است. حالا در افغانستان، به نسبت سالهاي جنگ، وضعيت بهتري حاكم است؛ براي همين هم موسيقي دارد دوباره در افغانستان پا ميگيرد.»
نسيم خوشنواز ميگويد: «حالا آرامآرام موسيقي دارد دوباره به همان جايگاه قبل از جنگ ميرسد و هنرمندان ارزش و اعتبار خود را پيدا ميكنند. مردم افغانستان تشنه موسيقي هستند و جريانهاي مختلف موسيقي در افغانستان، خودشان را عرضه ميكنند. از موسيقي كهن بگيريد تا موسيقي روز. اين وضعيت، نويدبخش روزهاي بهتري براي موسيقي كهن افغانستان است.»