ـ خطاب درویشانهی سعدی به کیست در این بیت؟
ای روی دُلارایت مجموعهی زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم
ـ سعدی، با اینهمه دلارِ چشمدرآر، درویشیاش کجا بود، آقا! مگر نمیگوید «هرکه دُلارام دید از دلش آرام رفت»؟ تازه آنقدر جان به دلارهایش بسته که از بین داعش و دلار ترجیح میدهد به دست دلارهایش هلاک شود: «به دست دُلارام خوشتر هلاک.»
ـ میگویند مولانا هم دلخوش بوده به دلارهایش و چند روز پیش که خواسته برود برای فروش دلارها، هر چه گشته پیدا نکرده. شمس پرسیده چته، مولانا گفته: «چون دُلارام نیابم، به چه چیز آرامام؟»
ـ بعید نیست در این بلبشو خواجوی کرمانی دلارهای مولانا را بلند کرده باشد، که حالا با آنها پز فندقی هم میدهد:
چه بوی است کارام دل میبرد
مگر بوی زلف دلارای ماست؟
ـ انگار این وسط، بهجز ما ریالخورانِ بیدلار، فقط حافظِ سرخوش سرش بیکلاه مانده که به دلارهای یار نظر دارد و دخیل بسته:
مگر به روی دلارای یار ما ور نی
به هیچ وجه دگر کار بر نمیآید.
ـ آری برادر و خواهر ایمانی من، وصل و هجران معشوق و محبوب، و داعش و ترامپ و پایتخت و همه را زمین بگذار و بچسب به وصلِ دلارها. از فروغی بسطامی بیاموز:
الحق فروغی از پی اسباب خوشدلی
از هر چه هست وصل دُلارام خوشتر است.
ـ راستی، چرا این شاعران دلارهام را محاورهای گفتهاند دُلارام؟ نکند منظورشان دِلارام یا همان دلآرام بوده؟
ـ چه فرق میکند! مهم این است که ما نه این یکی را داریم نه آن یکی را.
ـ عوضش جهانگیری را که داریم. نه فقط ما که همین عبید زاکانی:
دلارام و دل و جانم تو بودی
مراد از کفر و ایمانم تو بودی
تو تا باز آئیم ای باد شبگیر
دمت دلبند و جانبخش و جهانگیر