هاشمي به روايت هاشمي(6)
روزنامه اعتماد مصاحبه مركز اسناد انقلاب اسلامي با آيتالله هاشمي را روز نوزدهم دي منتشر كرد كه ادامه آن به صورت روزانه منتشر خواهد شد. روز دوشنبه بخشي از پاسخ آيتالله هاشميرفسنجاني به اين سوال «آيا بحثي چيزي پيش ايشان مي شد؟» به چاپ رسيد كه امروز ادامه آن را در زير ميخوانيد.
ظاهرا يك وقتي يك مسائلي پيش آمده بود كه ايشان خيلي جدي برخورد نكرده بودند، شما از جزيياتش اطلاعي داريد؟
آره، جزو حوادثي كه البته آن موقع اين را ما جزو مسائل انتقادي به ايشان ميگفتيم؛ ما فكر نميكرديم در قم اين طور اتفاقي بايد بيفتد كه مهم باشد و ما از عكسالعمل ايشان راضي نبوديم. آن موقع شايد ايشان چون ما در قضيه دخالت كرده بوديم در امور سياسي و اينها، خيلي ايشان راضي نبود از اين كار، لذا زياد حمايت جدي نكرد. اين در آن فصل ميگنجد. اين جزو مواردي است كه ايشان دلش نميخواست طلبهها وارد بشوند. اين قضيه ديگري بود، در خانه ايشان هم يك عده از طلبهها با يك آقايي بود كه قوم و خويش ايشان گويا بود؛ آقاي حاج احمد همه كاره ايشان بود. پيشخدمت بود ولي راضي نبودند طلبهها، شايد فكر ميكردند كه او بيش از حد اعمال نفوذ ميكند. هميشه حرفهايي زيرگوشي ميزدند. طلبهها حرف ميزدند، جزو ناراحتي طلبهها مساله حاج احمد و اطرافيان ايشان بودند. حالا من حدس ميزنم امام و اينها، هم تحت تاثير همين مسائل فاصله گرفته بودند از اين چيزها. خب، حادثه خاصي يادم نيست يك مقدار كه در مسائل سياسي كه وارد ميشويم چيزهايي از ايشان داريم، ميگويم.
ملاقات ايشان با شاه و اين برخوردهاي تقريبا نزديك را چطوري توجيه ميكرديد؟
عرض كردم عامه مردم، عامه روحانيت اينها، بدشان نميآمد از اين، يعني آن موقع اين منفوريتي كه كمكم پيش آمد براي رژيم به اين سبك نبود. عامه فكر ميكردند آقاي بروجردي روحانيت را عزيز كرده و لازم هم ديده كه با نظام، با حكومت ارتباط داشته باشند. خواص انتقاد ميكردند، در خواص هميشه اين انتقادها بود. ما هم در بعضي از جلسات خصوصي در بين تيپها و آدمهاي روشنفكر چيز ميكرديم. ايشان يكي از مسائلي كه داشت، كه حالا براي من عجيب است و هنوز توجيه هم نشدهام، مساله جلوگيري از رفتن طلبهها بود به دانشگاهها و به مدرسي. ابتدا امتحان مدرسي بود، بعد معقول و منقول و الهيات و اينها، پيش آمد. آن موقع دولت آمد يك راهي باز كرد كه طلبهها اگر امتحان مدرسي ميرفتند، يك گواهي ميگرفتند از مدرسين قم؛ كه مكاسب ميخوانيم و چه ميخوانيم ميرفتند آنجا امتحان ميدادند ديپلم حساب ميشد و بعد وارد دانشگاهها ميشدند. آقاي بروجردي با اين مساله با تلخي برخورد كردند هر كسي ميرفت شهريهاش را قطع ميكردند. حالا ايشان بر چه مبنايي طرح ميكردند لابد نظرشان اين بود- بعيد است كه ايشان نظرشان اين بود- كه پول سهم امام را لابد فقط به طلبه بايد داد. محصلي كه ميرفت آنجا درس ميخواند حالا محصل خيلي خوبي هم بود، اگر ميرفت شهريهاش قطع ميشد، شهريه قطع شدن هم يعني از حيثيت افتادن در آن زمان. ما آن موقع البته چون خودمان هم تابع آقاي بروجردي بوديم نرفتيم، به فكر رفتن نيفتاده بوديم ولي توجيه نشديم. هنوز هم من توجيه نشدم كه چرا مانع اين كار شدند. البته ممكن است دليل ايشان اين بود كه حوزه از هم ميپاشد چون يك سابقهاي در قديم بود، يك بار ادارات آن موقع كه تحصيلكرده نداشته، رژيم بعد از تشكيل دادگستري و ثبت و اينها، آنها نيروي ابتكاري كه نداشتند اين كارها دست آخوندها بود ديگر. اجازه دادند آخوندها وارد ادارات شدند، تقريبا عده زيادي از آخوندهاي خوب رفتند وارد امور دولتي شدند. دفتر اسنادها و اداره ثبتها و قضاوتها و آنگونه پستها را اينها رفتند گرفتند. پستهاي ادبيات، نوع كارهاي ادبي و فني، ادبي را گرفتند. من احتمال ميدهم اين خاطره تلخ براي آقاي بروجردي و اينها، بوده كه مبادا دوباره حوزه متلاشي شود. اگر فرض كنيم چنين چيزي اتفاق ميافتاد حق با آقاي بروجردي است اما من بعيد ميدانم كه چنين چيزي اتفاق ميافتاد چون كه اولا آنچه بود دانشگاه رفتن بود، دانشگاه رفتن هم براي طلبهها دبيرشدن بود. حداكثر دبير ميشدند يا معلم يا دبير ميشدند. خيليها رفتند به آنجا، ما كه جلوگيري كرديم. طلبههاي بد رفتند. طلبههايي كه خيلي متعبد نبودند ميرفتند و استثنائا خوبها هم ميرفتند. اين باعث ميشد كه طلبههايي كه رفتند و عناصر خيلي به دردبخوري نبودند تاثير روي فرهنگ زياد نتوانستند بگذارند بلكه تاثير بد گذاشتند. چون ميرفتند، فوري آنجا عمامه را عوض ميكردند ريشهايشان را ميتراشيدند. اثر بدي ميگذاشت آن زمان طلبهاي برود يا اگر هم آن كار را نميكرد همين يك مقدار زرق و برق و آداب و آن حدود روحانيت را رعايت نميكرد، لباس يك جور جلف ميكرد، ساعت مثلا آن موقعها ساعت نميشد پشت دست ببندند، ما هميشه زيرشلواري ميپوشيديم آن موقع. اينها از اين شلوارها ميپوشيدند از اين كارهاي اينطوري، موهاي سرشان را كوتاه نميكردند، ريشهايشان را كوتاه ميكردند، عمامههايشان را يك جور
ديگري ميبستند.