قهرمانان نميميرند
امير پوريا
ال سيد (چارلتون هستون) گفته بود او را نشسته بر اسب، به اسب ببندند. اينطور بود كه وقتي ميمرد، هنوز فرمانده سپاهش بود. از دور او را ميديدند كه همچنان سوار بر اسب است و بنابراين، مهياي شكست نميشدند (در فيلم «السيد»/ آنتوني مان/ ١٩۶١) . جِيك لاموتا (رابرت دنيرو) در آخرين نبردش با تلفيقي از خودويرانگري و لجاجت با مافياي گردانندگان و شرط بندهاي مسابقات بوكس ميان وزن، خود را چنان در معرض مشتهاي حريف ميگذاشت كه از شكاف گوشه ابروانش خون به سر و صورت تماشاگران رديفهاي نزديك ميپاشيد، اما دستش را دور طناب رينگ انداخته و ايستاده بود تا حتي ناك اوت شدنش هم بدون زمين خوردن رخ دهد (در فيلم «گاو خشمگين»/ مارتين اسكورسيزي/ ١٩٨٠) . رابرت لروي پاركر مشهور به بوچ كسيدي (پل نيومن) و همدست هميشگياش هري لانگبا معروف به ساندنس كيد (رابرت ردفورد) از آغلي كه در آن محصور بودند، بيرون ميدويدند تا با يك ارتش مسلح كامل رودررو شوند اما فيلم پيش از سوراخ سوراخ شدن آن دو، تصوير را روي صورتهاي هم هراسان و هم پوزخندآميزشان ثابت ميكرد تا ميان خيل تيراندازان مقابل، سرپا ببينيمشان (در فيلم «بوچ كسيدي و ساندنس كيد/ در ايران: مردان حادثه جو/ جرج روي هيل/ ١٩۶٩). اميليانو زاپاتا (مارلون براندو) به دست نظامياني كه فرماندهشان او را به مذاكرهاي دروغين دعوت كرده بود، آبكش ميشد اما شيهه اسبش و تاختن و گريختن او به كوهها براي دهقانان مكزيكي، همچون نشاني از گريز و زنده ماندن زاپاتا بود. نام مجموعه تلويزيوني پرمخاطب و اثرگذاري به كارگرداني حسن فتحي اين بود: پهلوانان نميميرند (١٣٧۶). اتفاقي كه براي عليرضا كريمي، كشتيگير آماده تيم ملي زير ٢٣ سال ايران رخ داد، باختي كه براي او رقم خورد، براي هركس كه طنين قهرماني را از دل هر كدام از اين فيلمها يا از تصوير هر قهرمان ماندگار ديگر تاريخ سينما از فيلمهاي فرد زينه مان و جان فرانكن هايمر و شلزينگر تا مسعود كيميايي و فريدون گُله به ذهن سپرده، حسي وراي يك شكست ساده و صرف ورزشي دارد. به تلاش سربلندانه قهرماني ميماند كه شكستش با باخت، با افتادن و با نقش زمين شدن، فاصلهها دارد.