• ۱۴۰۳ جمعه ۱۱ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3867 -
  • ۱۳۹۶ دوشنبه ۹ مرداد

هشدار از اين بسته خوش آب و رنگ

مهرداد احمدي شيخاني

يادم هست آن سال‌هاي پيش از انقلاب، تصويري كه از غرب اجمالا و از امريكا اختصاصا، بين جامعه روشنفكري شايع بود، تصويري منفي و متاثر از تجربيات گذشته بود؛ گذشته‌اي خاص براي ما و عمومي براي همه جهان. تصويري كه ناشي از تاريخ استعماري و تجربه دخالت‌هاي غرب در همه جهان بود. يادم مي‌آيد كه جهان پر از قهرماناني بود كه جان بر سر مبارزه با استعمار گذاشته بودند و روياهاي ما پر بود از نام‌هاي بزرگ كه براي رهايي از استعمار و استبداد وابسته به آن، تبديل به ستارگاني پر فروغ در آسمان شب‌هاي آن سال‌ها شده بودند. «جميله بوپاشا» براي همه ما اسمي آشنا بود و «پاتريس لومومبا» قهرماني بي‌بديل. اينطور نبود كه مثل الان «چگوارا» تبديل به يك تصوير روي تي‌شرت شود و مثل سلبريتي‌هاي موسيقي پاپ، پوسترش روي ديوار جوانان 15 – 14 ساله، آذين‌بخش اتاق‌ها شود و در كنار تصاوير رنگ و وارنگ خوانندگان، به سينه ديوار بچسبد. براي جوان آن روزها، «چگوارا» يا «لومومبا» يا «بوپاشا» يا «بن‌بلا»، سلبريتي نبودند، تصويري تزييني روي ديوار نبودند، سمبل مقاومت در مقابل استعمار و نشانه مبارزه‌اي طولاني بودند. مظهر آرمان‌هايي تاريخي، كه براي رهايي از چنگال استثمار و در يك مسير سنگلاخ و تا پاي جان، مبارزه كرده بودند. نمادي از مبارزه‌اي جهاني براي رهايي. يادم هست «هوشي مينه» و ويتنام، سمبل مقاومت در مقابل يك قدرت نظامي افسار گسيخته بود. كلماتي مانند «ويت كنگ» و شهرهايي مثل «سايگون» را خوب مي‌شناختيم. مي‌دانستيم «آلنده» كيست و مي‌دانستيم «پينوشه» و «موسي چومبه» با آرمان‌ مبارزان چه كردند. يك پيوند جهاني بين همه آنهايي كه آزادي از زنجيرهاي استعمار را طلب مي‌كردند، برقرار بود. هر بمبي كه بر سر مردم ويتنام فرو مي‌ريخت و هر جواني كه به دست نظاميان آرژانتين ناپديد مي‌شد، اين پيوند جهاني را محكم‌تر مي‌كرد. يادم هست و خوب هم يادم هست كه، مبارزه با استعمار به معناي مهاجرت به يك كشور غربي و تبعه شدن و رهنمود دادن از آن سر دنيا نبود. غرب، كعبه آمال هيچ مبارزي نبود و چشم اميد هيچ كس براي آينده كشورش به الطاف و پشتيباني غرب نبود. مثل امروز نبود كه «ليبي» فقط تبديل به يك اسم روي نقشه جغرافيا بشود و هيچ روشنفكر صاحب ادعايي، ككش هم نگزد. يا سمبل مقاومت، بشود كوباني كه از حمايت تمام قد ائتلاف غرب و همان كه تا ديروز در ادبيات مبارزه، امپرياليزم نام داشت، برخوردار بشود. چطور مي‌شود كه امپرياليزم كه تا ديروز، دشمن مبارزين بود، امروز در كنار مبارزين قرار گرفته؟ آيا اين امپرياليزم است كه تغيير ماهيت داده يا مبارزين هستند كه دگرگونه شده‌‌اند؟
چه فرقي هست بين ويتنام و ليبي؟ يا چه در عراق گذشته كه نابودي و مرگ مردم اين نخستين سرزمين تمدن بشري، اصلا مهم نباشد؟ يا اينكه يمن. كسي از همين جامعه روشنفكري ما يك كلمه در مورد يمن مي‌نويسد؟ اصلا براي كسي از بين ما مهم هست كه بزرگ‌ترين اپيدمي وبا در اين فقيرترين كشور خاورميانه، كشتار مي‌كند؟ دموكراسي، آري دموكراسي آرمان امروز ما است و غرب هم البته تصويري كه از دموكراسي در سرزمين خود نشان مي‌دهد، بسيار دل‌انگيز است. اما اين بسته هديه شده به سرزمين‌هاي ديگر، كه به پشتوانه نيروي نظامي تقديم شده است، در كدام سرزميني به دموكراسي انجاميده؟ در افغانستان، در ليبي، در عراق، يا در يمن؟
چرا اين بسته رويايي را در هر كشوري كه باز مي‌كنند، منفجر مي‌شود و تكه‌هاي گوشت زنان و كودكان به ديوارها مي‌چسبد؟ چند نفر از اين دموكراسي‌خواهان خودمان و آنهايي كه بحق، حقوق بشر براي‌شان مهم است، وقتي ليبي را تكه تكه كردند، حرفي زد، يا برايش يمن اهميتي دارد؟ اصلا چرا راه دور برويم؟ همين كه يكي مي‌گويد، بايد حكومت ايران را تغيير دهيم و كنگره‌اش، عصباني از برجام، تحريم‌ها را تازه‌تر مي‌كند؛ چند نفر فرياد مي‌زنند كه «آقا، كجاي دخالت در حق حاكميت يك ملت، اسمش دموكراسي است و از دل كدام تحريم، حقوق بشر درمي‌آيد؟» آخر يك نمونه نشان دهيد كه از دل اين تغيير حكومت‌شان، دموكراسي به ارمغان آمده باشد يا حقوق بشر مستقر شده باشد. يك جا را نشان دهيد كه اين بسته‌بندي شيك و باكلاس را كه باز كرده باشند، نتركيده باشد.
چه كساني به چه دل خوش كرده‌اند؟ مگر غير از اين است كه باز كردن اين هديه، مي‌شود ليبي يا افغانستان يا عراق يا يمن يا سوريه؟ كوباني‌اش دموكراسي شد يا شخمش زدند و در بزنگاه مي‌شود موردي براي چانه زدن و امتياز دادن و امتياز گرفتن؟ به چه دل بسته‌ايم؟ اينكه يك نفر بيايد و كينه به‌كارد و كشتار درو كند و بعد بگويد «بفرماييد تقديم شما»؟ عاشق چشم و ابروي‌مان است يا ما خيلي خاص و نازنين هستيم؟
اينكه چطور شد كه از دل‌مشغولي براي ويتنام و همدلي با آلنده و همراهي با لومومبا، رسيده‌ايم به جايي كه يك كلمه از ليبي نمي‌گوييم و استثمار دغدغه‌مان نيست و مهاجرت به غرب را به تلاش براي ساختن ترجيح مي‌دهيم و كارمان شده رهنمود دادن و بيرون گود نشستن و گفتن «لنگش كن» و تمسخر كردن آنها كه از عاقبت كار هشدار مي‌دهند را، متوجه نمي‌شوم. ولي خب بالاخره تجربه يك جايي بايد به كارمان بيايد، نبايد؟ وقتي هيچ مورد مشابهي نداريم كه غرب با دخالتش و زور اسلحه، توانسته باشد دموكراسي بياورد و جز مرگ و خونريزي و كشتار، هديه‌اي نداشته، نبايد صدا بزنيم، هشدار از اين بسته خوش آب و رنگ؟

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون