برنده بوكر در سوگ مريم ميرزاخاني
جهان هنرمند رياضيدان را از دست داد
گروه فرهنگ و هنر
بيستوچهارم تير مريم ميرزاخاني، رياضيدان سرشناس ايراني درگذشت. در سال ۲۰۱۴ اتحاديه جهاني رياضيات، ميرزاخاني را به خاطر كار بر «ديناميك و هندسه سطوح ريماني و فضاهاي پيمانهاي آنها» برنده مدال فيلدز اعلام كرد. او تنها زن و تنها ايراني برنده مدال فيلدز شناخته ميشود.
حالا پس از گذشت دو هفته و بازتاب خبر درگذشت اين رياضيدان، هوارد جاكوبسن، رماننويس بريتانيايي و برنده جايزه من بوكر 2010، با انتشار يادداشتي در نشريه گاردين، خود را در غم از دست دادن ميرزاخاني شريك ميداند.
مريم ميرزاخاني، رياضيداني كه دو هفته گذشته درگذشت، 40 ساله بود. قبل از اينكه خبر درگذشتش را در روزنامهها بخوانم اسم او را هم نشنيده بودم. داستان غمانگيزي است: ميرزاخانيزاده ايران بود، اين اواخر در دانشگاه استنفورد تدريس ميكرد، تنها زني بود كه توانست مدال فيلدز را كه معادل جايزه نوبل است، از آن خود كند، به گفته روزنامهها همسر و دختر او بازماندگان او هستند.
همواره عبارت «بازماندگان» بيرحمانه بيتابم ميكند. براي من به معني واپسين گسست است، يعني جاي خطايي نيست: او رفته، آنها رفتهاند. و در مورد مريم ميرزاخاني، چه مادر و همسر جواني بود.
به دلايل ديگر هم درگذشت ميرزاخاني غمانگيز است، ناچيزترين آنها قدرت چهره ميرزاخاني در عكسي كه اغلب روزنامهها از آن استفاده كردند، روايت ميشود. زيبايياي كه فقط ميتوان گفت از ذهن به صورت كوچ كرده و زيبايي نبوغي استثنايي در چهره متجلي شده است. در نتيجه مرگ او بازياي دوسرباخت است: فقدان نابهنگام يك انسان و فقدان نابهنگام نبوغ او.
خاطرم هست در دوران مدرسه تمايز كيفي ناگفتهاي بين آنهايي كه رياضي و علومشان- يا همان خدايان اعداد و نمادها- و كساني كه روحيه شاعرانهتر داشتند – همان كساني كه به گفته ويليام وردزوورث «ابزارشان زباني است كه مردان از طريق آن با مردان صحبت ميكنند»- وجود داشت. حداقل در جبهه ما وردزوورثيها فرض بر اين بود كه خلاقيت نزد ما است. از آن زمان فكر ميكنم كلمه «خلاق» مسووليتي سنگينتر دارد. از جمله آزاديهايي كه گاهي خلاقيت به ما عرضه ميكند آزادي از ساختار، دانش و تعهد به متقاعدسازي است.
ميگويند ميرزاخاني قبل از اينكه رياضيدان شود، به نويسندگي فكر كرده بود. دور از ذهن است كه او با اين باور اصول درجه دومي يا كمتر هنري را انتخاب كرده باشد و او غرق شدنش در رياضيات را با زباني كه هر نويسندهاي با آن آشناست، ابراز كرد: «مثل گم شدن در جنگل و بكوشي از تمامي دانشهايي كه
در اختيار داري، استفاده كني تا حقههاي تازهاي به كار بگيري و با خوششانسي ممكن است مسير را پيدا كني.»
البته خوششانسي چنين چيزي نيست. رازي است كه جان كيتس آن را «گنجايش منفي» مينامد؛ همان اعتماد به اينكه نتيجه به ثمر ميرسد تنها اگر جرات غرق شدن در آن را بدون زودرنجي و مقاومت در برابر تاريكي داشته باشيم، حتي با وجودي كه مطمئن نباشيم، ميتوانيم مسيري به روشنايي پيدا كنيم. بهترين نوشتهها هم به همين شيوه پديدار ميشوند؛ يعني بدون قصد قبلي، ناآگاهانه، با حس تحسين و غافلگيركننده.
منظور ما از خلاقيت، چنين چشمپوشيدني از اراده است. بنابراين رياضيدان و هنرمند در تاريكي به سر ميبرند و در برابر يك خدا تعظيم ميكنند. غم درگذشت ميرزاخاني را هم شاعران و هم رياضيدانان درك ميكنند.