• ۱۴۰۳ جمعه ۱۱ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3867 -
  • ۱۳۹۶ دوشنبه ۹ مرداد

گفت‌وگو با سعيد چنگيزيان به بهانه بازي در «سه خواهر» و «ماجراي مترانپاژ»

بازيگري تئاتر براي زنده كردن صحنه است

بابك احمدي

ثبات، كليد واژه فعاليت‌هاي گروه تئاتر ليو در تمام سال‌هاي بعد از شكل‌گيري و فعاليت در جريان تئاتر ايران است؛ ويژگي‌اي كه اتفاقا دُر گران‌بهاي دهه‌هاي اخير هنر به حساب مي‌آيد و همين مشي موجب شده تا گروهي از بازيگران صاحب سبك زير سايه و نشان ليو شكل بگيرند. در اين بين رضا بهبودي و سعيد چنگيزيان نام‌هاي بلندي هستند كه نياز به معرفي ندارند و عملكرد موثرشان بارها در تئاتر و سينما نظر علاقه‌مندان و منتقدان را به خود جلب كرده است. نكته ديگري كه بايد و لازم است به آن اشاره كنم فعاليت‌هاي مستمر و اثرگذار به دور از هرگونه حاشيه‌ است كه تا حدي موجب شده از سوي مجامع هنري تئاتري ناديده گرفته شوند. همين روش اتفاقا در شيوه بازي بازيگران گروه نيز نمود پيدا كرده و هيچگاه نمي‌بينيد يكي از آنها روي صحنه خودنمايي ‌كند، مگر آنكه نياز نقش و خواست كارگردان در ميان باشد. سعيد چنگيزيان در نمايش «سه خواهر» كه اين روزها بعد از اجرا در سالن پاليز بار ديگر در تماشاخانه ايرانشهر روي صحنه رفته مصداق همين شكل و شمايل بازيگري است. «آندره» نمايش سه خواهر جوان هنرمندي است كه با دستان خودش آينده‌اش را نابود مي‌كند. به دلسوزي‌هاي خواهرانش اهميت نمي‌دهد و دايره خيره‌سري و عياشي‌هايش تا جايي پيش مي‌رود كه زندگي همه خانواده را با مخاطره مواجه مي‌كند. اما آندره نه تنها علت كه معلول شرايط كلي حاكم بر يك اجتماع قرار گرفته در سراشيبي سقوط است. مدام در اتاق كارش جايي خارج از جريان اصلي نمايش پنهان مي‌شود و زمان‌هايي در برابر ديدگان تماشاگر قرار مي‌گيرد اما جالب اينجاست كه حتي هنگام غيابت، در صحنه حاضر است و تاثيرش حس مي‌شود. خودش مي‌گويد: «مرز باريكي بين آنچه مخاطب از آندره مي‌شناسد و آنچه در تمرين‌ها به آن رسيديم را بازي كردم». چنگيزيان در گفت‌وگوي پيش رو درباره شخصيتي مي‌گويد كه ايفاي نقشش را برعهده دارد و به خوبي از پس آن برمي‌آيد. درباره تاثير همكاري مستمر چندين‌ساله با گروه ليو و شيوه‌ بازيگري كه در سبك و سياق تمام اعضاي اين گروه نمود دارد.

 

اجازه بدهيد با يك پرسش كليشه‌اي آغاز كنم. اينكه چه چيز در پذيرش نقش «آندره» نمايش «سه خواهر» اهميت داشت؟

حقيقت اين است كه انتخاب چندان برعهده من نبود، به تعبيري از پيش براي ايفاي اين نقش انتخاب شده بودم. حسن معجوني به واسطه تجربه سال‌ها همكاري مي‌داند كدام بازيگر براي كدام نقش مناسب است و به همين دليل معمولا وقتي با او كار مي‌كنم همه‌چيز از پيش روشن است و من مستقيم سر نقش قرار مي‌گيرم. بعدا وقتي متن را مي‌خوانم مسائلي مطرح مي‌شود كه با يكديگر درباره‌اش گفت‌وگو مي‌كنيم. درباره «آندره» هم بايد بگويم در شخصيتش يك افسار گسيختگي يا بي‌قراري وجود دارد؛ بي‌قراري‌اي كه موجب مي‌شود زبان تند و تيزي داشته باشد و از رمانتيسيزم موجود در ديگر شخصيت‌ها فاصله بگيرد و به همه‌چيز نگاه منتقدانه داشته باشد. وقتي ابعاد شخصيتي كاراكتر بيشتر برايم روشن شد به اين نتيجه رسيدم، نه! اتفاقا علاوه بر اينها در حال آسيب رساندن به محيط پيرامونش است. با تصوير تازه‌اي از آندره مواجه شدم كه گويي همواره افراد شاخصي با همين ويژگي‌ها را اطراف خودم مي‌ديدم. مثلا افرادي كه به هنر علاقه‌مند هستند و خلاقيت‌هاي كوچكي هم دارند اما نارضايتي باعث مي‌شود به هيچ سرانجامي نرسند يا به دنبال هنر مورد نظرشان نروند. از سويي اطراف‌مان با افرادي مواجه هستيم كه مثل آندره در وضعيت مناسب اقتصادي قرار دارند و هنر براي‌شان دستاويز يك خودنمايي ريزِ خانوادگي است.

در مقابل استعدادهايي همواره نگران آينده اقتصادي خود هستند و همين عامل موجب از كار افتادن‌شان مي‌شود.

بله، اتفاقا شايد اگر شخصي پشتوانه عجيب و غريب اقتصادي نداشته باشد تمام زحمت و تلاش خود را صرف مسير هنري‌اش كند، بلكه از طريق هنر و حرفه‌اش به كسب درآمد برسد. البته تصور مي‌كنم در آندره يك جور افسردگي هم وجود دارد. در حقيقت از جايي به بعد ديگر متن چخوف پيش رويم نبود و براساس همان متني پيش مي‌رفتم كه خودمان كمي جابه‌جا كرده بوديم. مهدي چاكري تغييراتي به وجود آورده بود و با شخصيتي مواجه بوديم كه اينجا و در كشور ما هم زيست مي‌كند.

اصولا چقدر از كاراكتري كه به صحنه آمد محصول متن و چقدر حاصل تجربه‌هاي شخصي شما و گفت‌وگو با كارگردان بود؟

امروز با مخاطبي مواجه شدم كه پرسيد «چرا آندره شما اينطوري بود؟» و من در مقابل پرسيدم «شما انتظار چطور آندره‌اي را داشتيد؟» معتقد بود آندره نمايشنامه «سه خواهر» فرد ملايم و رمانتيكي است، تا حدي خوب هم ساز مي‌زند و انتظار داشت همين كاراكتر را روي صحنه ببيند. دقيقا نمي‌دانم چه زمان و چطور اين اتفاق رخ داد ولي شخصيتي كه روي صحنه ساخته شد جزيياتي دارد كه اين جزييات با همراهي من، كارگردان و دراماتورژ شكل گرفت. با كاراكتري مواجه شدم كه آشفتگي‌هاي خاص خودش را داشت و احساس كردم خيلي لوس خواهد بود اگر مثلا همان آندره نمايشنامه را به مخاطب تحويل بدهم. ما آگاهانه به سمت آن آندره رمانتيكِ نوازنده چيره دست و كمي معترض به شرايط نرفتيم. با خودم گفتم خب اين شخص ديدگاه‌هاي خواهرانش را قبول ندارد و از بس ناراضي و افسرده است براي كارهاي خودش هم ارزش قايل نيست. پس مي‌توانستيم يك پوچگراي درست و حسابي امروزي از دلش بيرون بياوريم. مثل همان افرادي كه در جامعه ما وضعيت اقتصادي خوبي دارند و نمي‌توانند خودشان را جمع و جور كنند و به جايي برسند. گوشه‌گيري و انزواي خودخواسته آندره هم مايه‌هاي ساختن يك شخصيت امروزي را در خود داشت و در نهايت به آنچه روي صحنه آمد رسيديم.

حتما شخصيت‌هايي هستند كه شما آرزو داريد روي صحنه به آنها جان ببخشيد. قبلا به ايفاي نقش آندره فكر كرده بوديد؟

نه اصلا؛ بلكه در جريان انتخاب و اجراي همين نمايش سعي كردم شخصيت را پيدا و فهم كنم.

تخريب آندره و نتيجه تصميم‌هايش به حدي است كه حتي وقتي در صحنه حضور ندارد اعضاي خانواده را تحت تاثير قرار مي‌دهد. خواهرانش مدام درباره او صحبت مي‌كنند و از طرفي بخشي از مردم جامعه را نمايندگي مي‌كند. به اين ترتيب با يك شخصيت مهم در متن مواجه هستيم. اين ويژگي‌ها موجب نشد فكر كنيد كه بهتر است حضور پررنگ‌تري در نمايش داشته باشد؟

نه، به نظرم همين اندازه كافي بود. به همه اينها فكر كرده بودم ولي شما ببينيد حتي وقتي در صحنه حضور ندارد تاثيرش حس مي‌شود يا درباره‌اش صحبت مي‌كنند. بنابراين نيازي به اضافه كردن به نقش وجود نداشت و اتفاقا اگر جز اين عمل مي‌كرديم دچار خطا مي‌شديم. نكته جالب اين بود كه من –آندره- تمام حرف‌هاي پشت سر خودم را نمي‌شنيدم و فقط نسبت به آن بخشي واكنش نشان مي‌دادم كه در حضورم مطرح مي‌شد. يعني روي خط داستاني بازي مي‌كردم كه نسبت به بخش مهمي از آن آگاهي نداشتم. اينكه مطمئن باشم پيش از ورودم به صحنه تماشاگر به خوبي درباره من مي‌داند خيلي نكته جذابي است.

ديگر نياز نيست خيلي چيزها را برايش بسازيد، چون از پيش در ذهنش وجود دارد.

دقيقا، به اين ترتيب شرايطي برايم به وجود مي‌آيد كه روي جنبه‌هاي ديگري از شخصيت و بازي تمركز كنم.

براي نخستين بار با اين نكته مواجه مي‌شوم كه خيلي هم برايم جذابيت دارد. اينكه بازيگر روي شناخت مخاطب از كاراكتر حساب باز كند.

اين اتفاق مي‌افتد چون بعضا در تئاتر داستان از ما جلوتر است. يعني تماشاگر قبل از اينكه به سالن بيايد درباره «هملت»، «مكبث»، «ريچارد سوم» يا نمايشنامه «باغ آلبالو» و «سه خواهر» اطلاع دارد و آنها را مطالعه كرده است. حالا نكته‌اي كه اهميت پيدا مي‌كند اين است كه من از كجاي نقش شروع كنم، چون بازي‌ام بايد طوري باشد كه اطلاعات و داشته‌هاي تماشاگر به هم نريزد. در واقع چيزهايي جزيي و تا حدي تكميلي به شخصيت آندره كه تماشاگر از قبل مي‌شناخت، اضافه كردم.

يعني تصوير ذهني بيننده از سبك بازي سعيد چنگيزيان هم چندان مهم نبود و بيشتر نسبت به شناخت او از كاراكتر متمركز شده‌ايد.

بله، مگر اينكه احساس كنم به ضرر سعيد چنگيزيان بازيگر تمام مي‌شود. چون بين خودم و سعيد چنگيزيان بازيگر تفاوت قايلم و اگر دست من باشد كه به «انزوا و ديگر هيچ» راضي‌ام. فقط در لحظه‌هايي كه احساس كنم به جريان تعادل بازيگري‌ام و حداقل كاريزمايي كه بايد روي صحنه داشته باشم خلل وارد شده است، بحث مي‌كنم. اگر نه كه بهترين حالت براي من مخفي بودن است، حتي در بازيگري. خيلي دلم مي‌خواهد ابتدا شناخته نشوم و اين جريان را به نفع شخصيت تلقي مي‌كنم. دوست ندارم كاريزماي سعيد در دريافت بازيگر دخالت كند و علاقه‌ دارم نقش تا حد ممكن به آنچه نمايش نياز دارد، نزديك شود. كمتر پيش آمده كه سر حضور بيشتر روي صحنه چانه بزنم و بيشتر همه‌چيز را به كارگرداني مي‌سپارم كه مي‌داند كجا از من استفاده كند. تاكيد دارم اگر كارگردان شناخت درستي از من داشته باشد حتي بر سر بود و نبود يك كلمه هم بحث نمي‌كنم.

اتفاقي كه قطعا در نمايش «سه خواهر» هم رخ داد.

دقيقا، چون در نمايش سه خواهر به اندازه‌اي درباره شخصيت آندره صحبت مي‌شد و اطلاعات وجود داشت كه من فقط بايد براي تكميل اين اظهارات و اطلاعات روي صحنه مي‌آمدم.

اينكه از قبل براي ايفاي نقش انتخاب مي‌شويد محل اشكال نيست؟ به اين دليل مي‌پرسم كه بدانم خروجي كار وقتي شما انتخاب مي‌كنيد با زماني كه انتخاب مي‌شويد چه تفاوتي دارد؟

وقتي با كارگرداني مثل حسن معجوني كار مي‌كنم اصلا مشكلي پيش نمي‌آيد اما بارها اتفاق افتاده كارگردان‌هايي پيشنهاد داده‌اند كه من نپذيرفته‌ام؛ مگر اينكه وجهي از شخصيت برايم جذاب باشد. در گروه تئاتر ليو براي ايفاي نقش‌ها انتخاب مي‌شوم ولي در نمايش‌هاي ديگر يا فيلم‌هاي سينمايي اين خودم هستم كه انتخاب مي‌كنم. اينها تجربه‌هاي متفاوتي در خروجي به وجود مي‌آورند.

شما از معدود بازيگران تئاتر ايران هستيد كه تجربه همكاري ممتد با يك گروه ثابت را در كارنامه ثبت كرديد. كمي در اين باره و تاثير چنين روشي بر كيفيت كار بازيگر توضيح دهيد.

بله، در گذشته بازيگران بيشتري اين شرايط را داشتند ولي امروز كمتر شده است. اما امروز اين شكل از كار كردن در جامعه كوچك تئاتري كه براي ما درست شده يا براي خودمان درست كرده‌ايم خيلي ايده‌آل به نظر مي‌رسد. بازيگر در جريان حضور ممتد در يك گروه نمايشي است كه براي ايفاي نقش خاص ساخته مي‌شود. يعني يك بازيگر متخصص ايفاي نقش كاراكترهايي مي‌شود كه در آثار شكسپير خلق شده و بعضي هم در جان بخشيدن به شخصيت‌هاي چخوف خبره هستند. اين جنس بازيگران در گروه ساخته مي‌شوند و همه‌چيز هم در نتيجه ساليان سال كنار هم بودن به وجود مي‌آيد. تقسيم نقش به اقتضاي امكانات موجود و توانايي بازيگرها در گروه اتفاق مي‌افتد. مثلا امكان داشت در نمايش «سه خواهر» گزينه بازي در نقش سرهنگ هم باشم ولي بيان من به آن شخصيت نزديك نيست و بيشتر روي شخصيتي مثل آندره مي‌نشيند. كمي رك گويي دارد و زمان‌هايي هم تند و تيز مي‌شود و اين حسن معجوني است كه مي‌داند من اگر رك و تند و تيز بشوم چه اتفاقي مي‌افتد. مي‌خواهم بگويم همه‌اش نتيجه شناختي است كه در قالب گروه به وجود مي‌آيد.

اما خطر تبديل شدن بازيگر به تيپ هم وجود دارد. مثلا شما در نمايش‌هاي «ايوانف» و «به خاطر يك مشت روبل» همينطور رك و تند و تيز هستيد. به ويژه اين ماجرا زماني يك تهديد جدي به نظر مي‌رسد كه ببينيم گروه بر يك نمايشنامه‌نويس – اينجا چخوف- ‌و آن نويسنده شخصيت‌ها و موقعيت‌هايي تكرار شونده خلق مي‌كند.

درست مي‌گوييد اما چيزي كه در تئاتر براي من خيلي اهميت دارد اين است كه در صحنه براي آن شخصيت بازي كنم. توضيحش كمي برايم سخت است. يعني سازوكار كلي صحنه خيلي بيشتر برايم اهميت دارد.

كلي كه شما يكي از اجزاي تشكيل‌دهنده‌اش هستيد .

واقعا برايم اينطور است و به همين دليل هم مي‌گويم هيچ‌وقت سعي نمي‌كنم حضورم در صحنه پررنگ شود و چنگ نمي‌زنم چيزي كه خودم مي‌خواهم اتفاق بيفتد. مهم درآوردن تم صحنه و ماجرايي است كه كارگردان در ذهن دارد. البته تاكيد هم مي‌كنم در چنين شرايطي بازي من قطعا با نمايش قبل متفاوت مي‌شود. حالا شايد شما بگوييد عصبانيت تو در اين نمايش تفاوتي با عصباني شدن در تجربه‌اي قديمي‌تر ندارد. اين واقعا برايم اهميت چنداني ندارد و به همين دليل هم بازي‌ام هيچ‌وقت مورد توجه هيچ داوري قرار نمي‌گيرد. چون بازي من اصلا بازي شخصيت‌پردازي نيست. بازي در تئاتر، بازي براي تئاتر و بازي براي زنده كردن صحنه است. اصلا شايد شخصيت‌پردازي به آن معنا را بلد نباشم. مثل بازيگر كمديا دلارته‌اي هستم كه فقط نقش ارباب، رعيت يا نوكر را بازي مي‌كند.

اصولا مشكل داوري‌ها اين نيست كه بازيگر را برمبناي اصول قديمي قضاوت مي‌كنند؟

مدل داوري‌ها الان اينطوري است و من ايرادي نمي‌گيرم. فقط مي‌گويم لازم است به بازيگراني بها بدهند كه روي تئاتر متمركز هستند نه روي خودشان و تنوع‌هاي عجيب. اصولا بودن و ايستادن روي صحنه براي من اهميت دارد. اينطوري ياد گرفته‌ام و به نوعي بازيگر در اختيار كارگردان هستم. من بازي درمي‌آوردم. بازي پيدا مي‌كنم. يعني همه‌چيز را يكجا تكميل مي‌كنم و شب اول دو دستي به تماشاگر و كارگردان مي‌دهم و ديگر به باقي ماجرا –يعني شب‌هاي بعد- كار ندارم. بعدا از بازي كردن بالا و پايين‌هاي خودم لذت مي‌برم. بنابراين نقد صحيح شما را مي‌پذيرم ولي مي‌گويم خودم مي‌دانم كه تفاوت‌هايي وجود دارد، گرچه ظاهرم نشان مي‌دهد يك دون ژوان تكراري يا آدم تند و تيز مشابه را بازي مي‌كنم. از طرفي به اين دليل كه تئاتر برخلاف سينما چندان هم روي بازيگر «فوكوس» نيست جاي خوبي براي پنهان شدن است. همانطور كه آقاي معجوني ‌بارها گفته و من به درستي‌ اين حرف معتقدم؛ تئاتر از شب اول به بعد براي خودم است. يعني مسووليتم را در اجراي اول انجام مي‌دهم و در باقي شب‌هاي اجرا روي ريزه‌كاري‌هاي ديگري تمركز مي‌كنم. لذت خودم را مي‌برم.

تجربه‌هايي هم در زمينه كارگرداني تئاتر محيطي و بازيگري سينما داشتيد. علاقه شما به تئاتر بيشتر از سينماست؟

راستش سينما را به يك دليل خيلي دوست دارم. اينكه فقط يك برداشت از من مي‌خواهد و من هم عاشق اين هستم كه همين يك برداشت را بازي كنم و ديگر كاري به كارم نداشته باشند.

چرا؟

چون مي‌دانم ‌تروتاز‌گي‌ام در همين برداشت‌هاي ابتدايي اتفاق مي‌افتد و اين موجب مي‌شود كه به سينما بيشتر از تئاتر علاقه داشته باشم. همان اتفاقي كه اين روزها در تئاتر برايم رخ مي‌دهد و بعد از 12-10 شب اجرا ديگر از انجام كارهاي روتين و منظم گيج مي‌شوم؛ درحالي كه تماشاگر با يك اجراي جديد مواجه مي‌شود ولي براي ما خيلي چيزها درحال تكرار و تا حدي خسته‌كننده است. اما در سينما اينطور نيست. شما يك سكانس را فيلمبرداري مي‌كنيد و به سراغ سكانس بعد مي‌رويد. اين الان برايم جذابيت دارد.

دنبال تنوع هستيد؟

بله ولي هيچ‌وقت منكر اين لذتي كه از تئاتر مي‌برم نخواهم شد. اينكه در يك ريتمي قرار مي‌گيرم كه توضيحش كار سختي است.

شما همزمان در دو نمايش «مترانپاژ» و «سه خواهر» به ايفاي نقش پرداختيد. فكر نمي‌كنيد اگر بيشتر بر كاراكتر آندري متمركز مي‌مانديد اتفاق بهتري مي‌افتاد؟

به نظرم نه؛ و از هر دو راضي هستم. البته اين نگاه من است و به ديدگاه منتقدانه شما احترام مي‌گذارم. قطعا چيزي وارد كار شده كه اين بحث به وجود آمده ولي توجيه دارد. اطمينان داشته باشيد آنچه اجرا كردم تمام توانم بود. بايد ببينيم قرار است به عنوان بازيگر چه كاري انجام بدهم؟ الان فقط دلم مي‌خواهد كار كنم و هرچه در سر دارم بيرون بريزم. شايد مخاطب از من انتظار كار خاصي داشته باشد ولي انتظار من از خودم همين است كه روي صحنه آمد. فضاي ايده‌آلي در اختيار داشته باشم كه وجوهي از يك شخصيت را بيرون بريزم. اين شايد در راستاي همان ايده‌اي باشد كه قبلا گفتم، اينكه اجراي كلي يك تئاتر مهم است و نه شخص بازيگر. شايد توجيه به نظر برسد و شما بگوييد همه توانت را بگذار اما واقعيت اين است كه همه توانم را به صحنه آوردم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون