• 1404 يکشنبه 31 فروردين
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6023 -
  • 1404 يکشنبه 31 فروردين

پايان عصر انقلاب‌ها

مهرداد حجتي

ماريو بارگاس يوسا كه درگذشت، موضوع رابطه گروهي از نويسندگان پرآوازه با فيدل كاسترو‌ تازه شد. خصوصا يوسا و ماركز. از ميان اين دو، ماركز به كاسترو نزديك‌تر بود. سال‌ها با كاسترو رفت و آمد داشت. در ساليان بسيار، بخشي از سال را در هاوانا و در معاشرت و مصاحبت با كاسترو مي‌گذرانيد. او در گفت‌وگو با دوست ديگرش، راپينيو مندوزا - در كتاب بوي درخت گوياو - گفته بود كه فيدل كاسترو بيش از هر كس داستان‌هاي او را مي‌فهمد. حتي به جزيياتي توجه دارد كه از نگاه ديگران پنهان است. رفاقت آن دو، رفاقتي طولاني و ‌مستحكم بود. كاسترو‌، آن اوايل، در سال‌هاي ۶۰، چهره‌اي بسيار محبوب در امريكاي لاتين بود. جذابيتي كه او با انقلابش ايجاد كرده بود توجه بسياري از روشنفكران را به آن نقطه از جغرافيا جلب كرده بود. تحصيلكرده بود. كتاب‌خوانده و اهل مطالعه بود. بي‌خود نبود كه همان اوايل، توجه يكي از بزرگ‌ترين نويسندگان وقت امريكا را به خود جلب كرده بود. ارنست همينگوي در كوبا خانه داشت. طبيعت آنجا را هم دوست داشت. هنگامي كه انقلاب شد، موجب دوري او از كوبا نشد. او چند ماه بعد از پيروزي كاسترو - در سال ۱۹۶۰ - به كوبا رفت. با كاسترو ملاقات كرد و مدتي را در معاشرت و مصاحبت با او سر كرد. همين هم خشم مخالفان كاسترو در امريكا را برانگيخت. مهم‌تر، خشم دستگاه‌هاي اطلاعاتي امريكا را كه به خون كاسترو تشنه بودند. كاسترو اما همان روزهاي نخست انقلاب براي امريكا پيام دوستي فرستاده بود. او قصد نزديك شدن به رقيب يا دشمن امريكا را نداشت. او اصلا قصد پيوستن به بلوك شرق را نداشت. اما اين امريكا بود كه دست كاسترو كه به سويش دراز شده بود را پس زده بود. حالا هم كه عكس‌هاي خندان همينگوي در كنار كاسترو در نشريات پرتيراژ منتشر شده بود، اف‌بي‌اي، آن را «دهن كجي به ارزش‌هاي امريكايي» تعبير كرده بود. پس از بازگشت همينگوي به خانه‌اش در آيداهو، فشار دستگاه‌هاي اطلاعاتي چنان بر او بيشتر شده بود كه او يك‌سال بعد - در ۱۹۶۱ - دست به خودكشي زده بود. 
كاسترو و نزديك‌ترين همرزمش، «چه‌گوارا»، در آن روزگار، كاريزما داشتند. همان كاريزما، ژان پل سارتر و سيمون دوبووار را هم - در سال ۱۹۶۰ - به هاوانا كشاند. سارتر «چه‌گوارا» را شخصيتي كامل مي‌دانست. به او احترام مي‌گذاشت و همواره از او به بزرگي ياد مي‌كرد. كوبا با همه كوچكي جغرافيايي‌اش، در چشم روشنفكران بزرگ جلوه كرده بود. اما انقلاب كوبا، فيدل كاسترو و چه‌گوارا، هيچ يك تا پايان همان‌گونه محبوب باقي نماندند. آن انقلاب، شايد واپسين اوج «ماركسيسم‌لنينيسم» در تاريخ بود، آنجا كه فيلسوف تاثيرگذار آن روزگار، مشتاقانه - به مثابه تشرف - به ديدار آن چهره انقلابي - چه‌گوارا - مي‌رود! سي‌ و دو سال پس از آن، اتحاد جماهير شوروي و بلوك شرق از هم مي‌پاشد، فيدل كاسترو يتيم مي‌شود، چه‌گوارا در پي يك ماجراجويي ديگر كشته مي‌شود، ژان پل سارتر از دنيا مي‌رود و اينتليجنسياي اروپا كه مدتي بود از لنينيسم پا پس كشيده بود، آرام‌آرام از ماركسيسم هم فاصله مي‌گيرد.حالا ديگر پيشينه ماركسيستي در جهان غرب اگر «ننگ» نبود، «افتخار» هم نبود. اكنون Das Kapital ماركس، ديگر همچون يك «كتاب ‌مقدس» نبود، بلكه مثل هر كتاب ديگر، يك كتاب قابل نقد شده بود كه مي‌شد نقادانه آن را خواند و درباره‌اش بي‌هراس گفت‌وگو كرد، آن هم نه در حلقه مومنان حزبي؛ چون ديگر نه مومني مانده بود و نه حزبي؛ بلكه در دانشكده‌ها و انديشكده‌هاي علوم ‌انساني. نوشته‌هاي لنين هم ديگر كاربردي انقلابي نداشت. جز اسنادي براي مطالعه. جنازه لنين هم كه در ميدان‌ سرخ مسكو به يك «جاذبه گردشگري» بدل شد!
اما تا رسيدن به اين مرحله، سال‌ها فاصله بود. تقسيم جهان به دو قطب، كار را براي كشورهاي مستقل دشوار كرده بود. ايران كه در جنگ جهاني دوم توسط دو قدرت بزرگ از شمال و جنوب اشغال شده بود پس از پايان جنگ، در كشمكش ميان دو قدرت، در نهايت به سوي غرب متمايل شده بود. تمايل رضاشاه به هيتلر، كار را براي ادامه سلطنت او دشوار و در نهايت ناممكن كرده بود. او ناچار با اشاره به قدرت‌هاي بزرگ، تخت خود را به پسرش محمدرضا پهلوي سپرده و كشور را براي هميشه به سوي تبعيد ترك كرده بود. در آن روزگار هيچ كس گمان نمي‌كرد، ۳۷ سال بعد، جانشين رضاشاه هم، ناچار به ترك سلطنت شود. حكومت ايران كه يكسر متاثر از دو قدرت غرب؛ ايالات متحده و بريتانيا بود، سال‌هاي پرشماري را با حمايت «اطلاعاتي - نظامي» آن دو قدرت، از نفوذ همسايه شمالي‌اش، اتحاد جماهير شوروي در امان مانده بود. شوروي اما هر چه از زمان تاسيس‌اش فاصله مي‌گرفت، فربه‌تر و سنگين‌تر مي‌شد. دوران رقابت بسيار خطرناك تسليحاتي ميان شرق و غرب با ظهور «كاسترو» به مرحله حساسي رسيده و جهان در آستانه جنگ سوم جهاني قرار گرفته بود. 
سال‌ها بود كه بلوك شرق حساب خود را از همه جهان سوا كرده بود. اروپا با يك ديوار نمادين - در برلين - به دو پاره تقسيم شده بود و جمهوري خلق چين هنوز سهم بزرگ خود را از جهان مطالبه نكرده بود. در چنين شرايطي، «فيدل كاسترو» در كوبا، ماه عسل خود را طي مي‌كرد. او در تمامي سال‌هاي ۶۰ و ۷۰ سوژه مورد توجه رسانه‌ها بود و اقدامات اصلاحي‌اش - نظير تحصيل رايگان و بهداشت و درمان رايگان - مورد تمجيد روشنفكران چپ قرار گرفته بود. «انديشه چپ» هنوز، همچنان در سراسر جهان هوادار داشت و همان انديشه در امريكاي لاتين تحركاتي را موجب شده بود. از جمله در شيلي كه در تحولي بزرگ، «سالوادور آلنده» با راي اكثريت مردم بر سركار آمده بود. ترس از كوبايي ديگر و كاسترويي ديگر، سازمان جاسوسي امريكا را بر آن داشت تا حكومت دموكراتيك برآمده از آراي مردم را با كودتايي خونين سرنگون كند. كاري كه در كوبا موفق به انجامش نشده بود. ايالات متحده، امريكاي مركزي و امريكاي جنوبي را به حياط خلوت خود تبديل كرده بود. دايره نفوذش را به بسياري كشورها گسترش داده بود و از هرگونه مداخله - حتي نظامي - رويگردان نبود.
درون مرزهاي شوروي، مثل خارج از مرزها چندان بر وفق مراد «صدر هيات رييسه» نبود. فساد به شكلي موذيانه، همچون موريانه در حال جويدن پايه‌هاي آن ابرقدرت بود. نظام بسته كه سال‌ها امكان هر گونه نقد و‌ افشاي حقايق را از رسانه‌ها و روشنفكران سلب كرده بود. دلخوش به قدرت نظامي و تسلط بر نيمي از جهان، به راه خود همچنان اميدوار باقي مانده بود. رهبران شوروي، به گمان يك حكومت مادام‌العمر، شالوده آن نظام بسته را بنيان نهاده بودند. سال‌ها، مخوف‌ترين سازمان امنيتي شرق -كاگ‌ب - از شهروندان جاسوسي مي‌كرد. مديران را به ترتيبي كه مصلحت مي‌ديد، جابه‌جا مي‌كرد و حتي براي جمهوري‌هاي تحت سلطه شوروي تكليف معين مي‌كرد! اما غافل از اينكه موريانه فساد تا رده‌هاي بالاي همان سازمان هم رخنه كرده است. 
شوروي تا پيش از اتفاق‌هاي تازه، چند بحران را از سر گذرانده بود. خصوصا، در اوايل به قدرت رسيدن لنين، در اوايل ۱۹۱۸ كه بسياري از شهرهاي غرب روسيه به دليل كمبود مواد غذايي دچار قحطي و گرسنگي مي‌شوند.لنين كولاك‌ها - آن دسته از دهقانان كه ثروتمندتر بودند - را مقصر قحطي قلمداد مي‌كند و آنها را متهم به احتكار غلات براي سود بيشتر مي‌كند. در مه همان سال، او فرمان تشكيل يگان‌هاي مسلح را صادر مي‌كند. يگان‌هايي كه ماموريت مصادره غلات از كولاك‌ها را برعهده داشتند تا آن را در شهرها ميان قحطي‌زدگان پخش كنند. ژوئن همان سال، او خواستار تشكيل «كميته دهقانان فقير» براي ياري در اين مساله مي‌شود. آن تصميم اما، به بي‌نظمي و خشونت گسترده منجر مي‌شود و يگان‌هاي مسلح را رو در روي دهقانان قرار مي‌دهد. واقعه‌اي كه به جنگ داخلي كشيده مي‌شود.لنين در آگوست آن سال، براي خواباندن شورش‌ها، در تلگرافي به بلشويك‌ها، دستور مي‌دهد، يكصد «كولاك معروف، ثروتمند و زالو» را در پيش چشم همگان اعدام كنند.تصاحب دولتي غلات موجب از دست رفتن انگيزه دهقانان براي توليد محصول بيشتر مي‌شود. در نتيجه، توليد كاهش مي‌يابد.در كنار اقتصاد دولتي، بازار سياه رونق مي‌يابد. لنين دستور مي‌دهد، سفته‌بازان، فعالان بازار سياه و آنچه او غارتگر مي‌ناميد همه اعدام شوند. گروه‌هاي سوسياليست، تصاحب مسلحانه غله را در پنجمين كنگره شوراها در جولاي ۱۹۱۸ محكوم مي‌كنند.لنين در دسامبر ۱۹۱۸ كميته دهقانان فقير را منحل مي‌كند، چون حالا دريافته بود، كميته علاوه بر كولاك‌ها، دهقانان را نيز سركوب مي‌كند. سركوبي كه سبب بروز مخالفت با دولت مي‌شود.
لنين طي سال‌ها، به دفعات، به نياز به استفاده از وحشت و خشونت براي محو نشانه‌هاي نظام قديم و تثبيت نظام جديد كه با انقلاب بر سر كار آمده بود، تاكيد كرده بود.او نوامبر ۱۹۱۷ در يك سخنراني گفته بود: «دولت نهادي است كه براي اعمال خشونت ساخته شده است.در گذشته اين خشونت را ثروتمندان انگشت‌شماري عليه تمام مردم اعمال مي‌كردند.حالا ما مي‌خواهيم ...از خشونت براي حفظ منافع مردم استفاده كنيم»! به همين خاطر با لغو مجازات اعدام هم مخالف بود.او در دسامبر ۱۹۱۷ دستور تشكيل (چكا) كميسيون اضطراري مبارزه با ضدانقلاب و خرابكاري را صادر مي‌كند. همان تشكيلات مخوفي كه قرار است مخالفان و منتقدان را شناسايي و سركوب كند. او رياست چكا را به فليكس ژرژينسكي مي‌سپرد كه نامش با ترور و اعدام بسياري از منتقدان گره خورده است .شوراي كميسارياي خلق در سپتامبر ۱۹۱۸ فرماني صادر مي‌كند كه سرآغاز وحشت سرخ، توسط چكاست. وحشت سرخ را گاه، كوششي براي محو كامل بورژوازي هم توصيف كرده‌اند.اما لنين قصد نداشت تمام آن طبقه را نابود كند، بلكه به دنبال نابودي آنهايي بود كه قصد داشتند از نو حكومت خود را برقرار كنند.اكثر قربانيان وحشت سرخ شهروندان ثروتمند يا اعضاي سابق رژيم تزاري بودند؛ ديگر قربانيان، مخالفان بلشويك‌ها و اقشاري مثل تن‌فروشان بودند.چكا اين قدرت را داشت كه افرادي كه دشمن دولت تلقي مي‌كرد را بدون رجوع به حكم قضايي، محكوم و سپس اعدام كند! اغلب كشتارهاي چكا در شمار زياد انجام مي‌شد؛ مثلا چكاي پتروگراد ۵۱۲ را در ظرف كمتر از يك هفته اعدام كرده بود.اسناد كافي براي روشن كردن ابعاد آن جنايت‌ها در دست نيست.حتي تعداد دقيق قربانيان وحشت سرخ هم معلوم نيست. اما پژوهشگران، رقمي ميان ۵۰ تا ۱۴۰ هزار نفر را تخمين زده‌اند.لنين هرگز اجراي خشونت را تماشا نمي‌كرد يا شخصا به آن متوسل نمي‌شد و به صورت عمومي از آن اجتناب مي‌كرد.او در يادداشت‌هاي معمولش به ندرت خواستار اعدام كسي مي‌شد، اما در پيام‌هاي رمزگذاري ‌شده يا يادداشت براي معتمدانش دستور اين كار را مي‌داد. بسياري از بلشويك‌ها مخالفتشان با اعدام‌هاي جمعي «چكا» را به صورت عمومي ابراز كرده‌اند.حزب كمونيست تلاش كرد چكا را كنترل كند و در فوريه ۱۹۱۹ حق محكوم و اعدام‌ كردن در مناطقي كه در آنها رسما حكومت نظامي برقرار نبود را از سازمان گرفت، اما چكا به اعدام در ساير نقاط همچنان ادامه داد. سه سال پس از به قدرت رسيدن بلشويك‌ها در روسيه، چكا به قدرتمندترين نهاد آن كشور تبديل شده بود و در ساير دستگاه‌ها اعمال نفوذ مي‌كرد. در آوريل ۱۹۱۹ هم، فرمان تاسيس اردوگاه‌هاي كار اجباري براي زندانيان صادر شد. مديريت اين اردوگاه‌ها ابتدا در اختيار چكا بود، اما بعدها به نهاد تازه‌تاسيس گولاگ سپرده شد. يك‌سال بعد، در پايان ۱۹۲۰، تعداد اين اردوگاه‌ها به ۸۴ اردوگاه مي‌رسيد و رقمي بيش از ۵۰ هزار زنداني در آنها به كار اجباري مشغول بودند. سال ۱۹۲۳، تعداد به ۳۱۵ اردوگاه رسيد و شمار زندانيان نيز به ۷۰ هزار زنداني افزايش پيدا كرد.بلااستثنا همه زندانيان به بيگاري گرفته مي‌شدند. از جولاي ۱۹۲۲، روشنفكراني را كه مخالف بلشويك‌ها پنداشته مي‌شدند، به مناطق سخت و بد آب‌و‌هواي روسيه تبعيد مي‌كردند.لنين شخصا فهرست كساني كه اين‌گونه با آنها برخورد مي‌شد را بررسي مي‌كرد.در مه ۱۹۲۲، لنين طي فرماني خواستار اعدام شمار كثيري از روحانيون مسيحي - به اتهام مخالفت با دولت انقلابي - شد؛ در نتيجه، بين ۱۴ تا ۲۰ هزار روحاني كشته شدند.علاوه بر كليساي ارتدكس روسيه كه بيشترين آسيب را ديد، سياست‌هاي دين‌ستيز حكومت بر كليساهاي كاتوليك و پروتستان، مساجد اسلامي و كنيسه‌هاي يهودي نيز اثر گذاشت.
اين روند وحشت‌زا، پس از مرگ لنين و بر سركار آمدن استالين افزايش مي‌يابد تا جايي كه در يك مورد، در زادگاه خودش گرجستان، حمام خون به راه مي‌اندازد كه بسياري آن را نسل‌كشي تفسير مي‌كنند.در دوران او هم قحطي سراسر كشور را فرا مي‌گيرد، اما چون براي او، صنعتي‌ شدن شوروي بسيار مهم‌تر از جان دهقانان است به آن مساله چندان توجهي نشان نمي‌دهد و آن را از چشم جهان پنهان نگه مي‌دارد.او البته هيچ‌گاه مسووليت آن قحطي را گردن نمي‌گيرد. نمي‌پذيرد كه سياست‌هاي او در پيدايش قحطي نقش داشته است. او بسياري از رفقاي سابق كه بعدها رقباي او در حزب كمونيست بودند را دستگير و زنداني مي‌كند. چهره‌هايي مهم كه برخي از اعضاي كميته مركزي بودند. او آنها را به مزدوري براي غرب متهم مي‌كرد. در دوران او است كه آرام‌آرام برخي اسناد از كشتار و‌ سركوب مخالفان به خارج درز پيدا مي‌كند. او البته تلاش مي‌كرد تا برخي چهره‌هاي نامدار ادبي همچون ميخاييل شولوخوف و ماكسيم گوركي را به خود نزديك كند. به سالن‌هاي كنسرت و اپرا مي‌رفت و با گروهي از هنرمندان فيلم تماشا مي‌كرد. «كيش شخصيت» او به ‌شدت ديگران را آزار مي‌داد. تصاوير او بر در هر اداره و سازماني بود. مجسمه‌هايش كه در همه جا نصب شده بود و فيلم‌هايي كه در ستايش او ساخته مي‌شد. خصوصا پس از پيروزي در جنگ جهاني دوم كه به يك‌باره شوروي تبديل به يكي از قدرتمندترين كشورهاي جهان شده بود. از همين دوره، هم فساد گسترده شده بود. 
پس از مرگ‌ او كه مي‌توانست با روي كار آمدن خروشچف و رواج انديشه‌هاي اصلاح‌طلبانه، شوروي وارد دوراني تازه شود و با يك پوست‌اندازي بقاي خود را تضمين كند با كودتايي نرم - گفته شد با راي اكثريت حزب!- كنار گذاشته مي‌شود تا مسير اصلاحات مسدود و شوروي بار ديگر به مدار پيشين بازمي‌گردد. از دوران برژنف تا فروپاشي شوروي در دوران گورباچف ديگر چندان فاصله‌اي باقي نمانده بود. حتي توليد پرشمار سلاح هسته‌اي در يك رقابت تنگاتنگ ‌ديوانه‌وار با ايالات متحده هم از فروپاشي آن در ۱۹۹۹ جلوگيري نكرد. «موريانه فساد»، «ناكارآمدي دولت» و «نارضايتي گسترده مردم» كار اتحاد جماهير شوروي را به كلي يكسره كرد. 
در چنين شرايطي است كه كاسترو «يتيم» مي‌شود! شوروي كه عمده محصول شكر كوبا را خريداري مي‌كرد تا ميان اقمار خود توزيع كند، از خريد آن سرباز مي‌زند. كوبا دچار بحران مي‌شود. از آن به بعد، اقتدار كاسترو هم در داخل كوبا رو به افول مي‌رود تا جايي كه در ۲۰۰۸ رسما از قدرت كناره مي‌گيرد و رائول برادرش را جانشين خود مي‌كند. حالا وقت تغيير فرا رسيده است. اصلاحات سياسي در دستور كار قرار مي‌گيرد و‌ چندي بعد با بازگشايي سفارت امريكا در هاوانا - در دوران اوباما - رسما انقلاب پايان مي‌گيرد. كاسترو، هشت سال ديگر زنده مي‌ماند و در ۲۰۱۶ در حالي كه فقط شبحي از آن شمايل انقلابي را با خود حمل مي‌كرد از دنيا مي‌رود. با مرگ كاسترو آخرين ميخ هم به تابوت انقلاب‌هاي چپ كوبيده مي‌شود تا جهان «عصر پايان انقلاب‌ها» را از آن پس تجربه كند. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون