• 1404 دوشنبه 18 فروردين
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6012 -
  • 1404 دوشنبه 18 فروردين

شتاب رسيدن، تاوان نرسيدن

اميد مافي

جاده بوي سدر و كافور گرفت، وقتي چشم‌ها در چشمه‌ها خشكيد و صورت گرد مسافران زير چرخ‌هاي چرخنده له شد. 
حكايت جاده‌ها حكايت گل و تگرگ است.جاده‌ها با همه زيبايي‌هايشان آدم‌ها را چشم مي‌زنند تا غم‌ها بزرگ شوند و غربت پا بگيرد و مرگ در نزده جماعتي را سيه‌پوش كند. 
 آسفالتِ داغِ جاده‌ها اين روزها نه از تابش خورشيد كه از مويه‌ها و ضجه‌هاي مادراني است كه عطر دست‌هاي دردانه‌هايشان را به ياد مي‌آورند و بر سر مي‌كوبند و به شروه‌هاي خاكستري گوش مي‌سپارند. 
فروردين كه پاورچين از راه رسيد، چمدان‌ها بسته شد تا مسافران چند روزي درد را محاسبه نكنند و براي گراني رجز بخوانند. اما جاده‌ها سخاوتمند نبودند و بهاران جامه اندوه بر تن‌ها نشاند تا ديدار به وداع بينجامد و جماعتي محزون زير لب زمزمه كنند: لعنت به راه‌ها اگر معنايشان جدايي است. 
آنجا روي آسفالت آغشته به زوال، اسب‌هاي آهنين با شاه توتي در صدا مرثيه خواندند و در طرفه‌العيني از كمند زندگي رها شدند و در پرتگاهِ عدم سقوط كردند تا شعر سفر بيت آخري نداشته باشد و عمر كوچ ساكنان مغموم اين سياره دم واپسين پيدا كند. اين‌گونه است كه پس از هر تصادف سهمگين و هر سانحه خشمگين بازماندگان غمگين به عرقچين ابرها خيره مي‌شوند، صورت‌ها را خراش مي‌دهند و از جاده‌هاي آغشته به مرگ مي‌پرسند: چرا؟ 
يك نفر گفت: مرگ درِ ديگري است به جهانِ بي‌پايان. آن يك نفر يادش رفت قلبِ‌گر گرفته جاماندگان هنوز در همين محنت‌آباد مي‌تپد و با خاطراتي كه مثل تيغ، هر صبح تازه‌تر مي‌شود به اجاقي مشتعل در خنكاي بهار بدل مي‌گردد.  حالا ديگر كودك بازيگوش كلاس سوم سيب به مدرسه نمي‌رود، جوانكي كه قرار بود پدر شود در آغوش تنگ خاك سرد آرام گرفته و جاي خالي پدري مهربان‌تر از خورشيد دور ميز شام زخمه بر زخم‌هاي ناسور مي‌زند. 
جاده‌ها هولناكند و تابلوهاي پيچ خطرناك و سرعت غيرمجاز ره به جايي نمي‌برند، وقتي چشم‌هاي خسته رانندگان در پرتگاه‌هاي ميان راه گم مي‌شود و شتابِ رسيدن سرنشينان به تاوانِ نرسيدن تبديل مي‌شود. 
حالا اينجا باران مي‌بارد، آسمان سر قرارها را بيخ تا بيخ بريده و زمين جان‌هاي بي‌جان را مي‌پذيرد.اينجا كه هنوز آواي تبسم مسافران بي‌بازگشت در نشيمن‌هايي به مساحت يك آه طنين‌انداز است و تن‌پوش‌ها در گنجه انتظار مردان و زناني را مي‌كشند كه محال است به خانه برگردند، لباس‌هايشان را عوض كنند و طعم ميوه‌هاي نوبرانه را بچشند. در طليعه بهار نمي‌دانستيم شماري از ما ويران مي‌شوند و از آنها چيزي بر زمين مي‌ماند، چيزي مثل يك جفت كفش، يك ساعت مچي و يك كراوات كهنه... اين همه مرگ، اين همه سياه بهار از طاقت ما بيرون است!

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون