• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۲۹ اسفند
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6007 -
  • ۱۴۰۳ يکشنبه ۲۶ اسفند

نگاهي به فيلم «جانور» ساخته برتران بونلو

امتداد وضعيت استاتيك

محسن بدرقه

فيلم جانور با دختري آغاز مي‌شود كه در ميان پرده‌هاي سبز اسير شده است. او در حال بازي نقش فردي است كه از طرف جانوري به او حمله نموده و تلاش مي‌كند با تنها سلاح روي ميز - كه يك چاقوي ساده است - از خود دفاع كند‌. دختر بايد ميان اين‌همه پرده سبز در خلأ، حس وحشت خود را احضار كند‌. جيغ دختر تصوير را از هم فروپاشيده و زمان مي‌ايستد‌.
در ادامه دوگانگي داشتن و نداشتن حس را در روايت فيلم مشاهده مي‌كنيم. اينكه فردي در خلأ حسي در چنگال بيرون از وجود خود قرار گرفته و شبيه عروسك خيمه‌شب‌بازي مي‌شود. فرد در اضطراب هولناك دست به كنش زده و بودن خود را از ميان نبودن به عرصه بود مي‌آورد‌. داشتن و نداشتن يكي از مساله‌هاي بنيادي فيلم جانور اثر برتران بونلو است. در ادامه شخصيت اصلي به نام گابريل مونير با بازي لئاسيدو سه تجربه زيستي در مكان و زمان مجزا از يكديگر را از سر مي‌گذراند. فيلم جانور در جدول فيلم‌هاي مين استريم طبقه‌بندي نمي‌شود. فيلم منحصربه‌فردي است كه تلاش مي‌كند با روايتي نو فرآيند اضمحلال انسان در شرايط به‌قدرت‌رسيدن هوش مصنوعي را به رشته تصوير درآورد. انساني كه توسط هوش مصنوعي تن به پاك‌سازي دي‌ان‌اي خود مي‌دهد و در اين پاك‌سازي گذشته خود را ويران مي‌كند. آيا در اين ويراني و كنارزدن گوهر انساني فرد رستگاري ققنوس‌وار نهفته يا انسان بدل به يك عروسك تسخير شده توسط جهان بيرون از خودش مي‌شود.
كارگردان سه داستان در زمان‌هاي مختلف را روايت مي‌كند. داستان اول روايت آينده‌اي است كه هوش مصنوعي انسان را تسخير نموده و انسان زنداني هوش مصنوعي شده است. در ميزانسن‌هايي كه گابريل مونير با مسوول پاكسازي دي‌ان‌اي گفت‌وگو مي‌كند براي مخاطب تداعي بازجويي يا زنداني و زندان‌بان مي‌شود.
روايت ديگر گابريل مونير قرن نوزدهم را تداعي مي‌كند. گابريل مونير در قامت زن اثيري و افسون‌كننده كه انعكاس زنان ادبيات همان قرن است. مثلث عشقي گابريل. لونسكي و همسر گابريل تداعي‌كننده آناكارنينا رمان شاهكار تولستوي است. لونسكي همان ورونسكي است كه گابريل براي دلدادگي خود به او، دست از زندگي با شوهرش شسته و با لونسكي قدم در راه بي‌برگشت مي‌گذارد.
روايت ديگر گابريل مونير در اكنون زندگي مي‌كند. دختري تنها كه نگهبان خانه‌اي بزرگ است و در حرفه مدلينگ به‌صورت مبتدي فعاليت مي‌كند. لونسكي هم پسري تنهاست كه در فضاي مجازي ويدئوهايي از خود ضبط مي‌كند. روايت گابريل و لويي موازي به‌پيش مي‌رود. لويي به‌خاطر طردشدن از سوي دختر‌هاي اطرافش قصد دارد از آنها انتقام بگيرد.
در وهله اول شايد به نظر برسد اين سه روايت ارتباطي با يكديگر ندارد. البته كارگردان با حذف روابط علت‌ومعلولي دقيق و سرراست روايتي خلق نموده كه مخاطب در مسير روايت هم‌زيست و هم‌سفر با قهرمان است. البته مي‌توان اين سه روايت را به گونه ديگري به يكديگر ارتباط داد. همين خوانش‌هاي متفاوت از اين فيلم مادامي‌كه بارهاوبارها مشاهده مي‌شود ما را با اثري هنري روبه‌رو مي‌كند كه تلاش مي‌كند به تعبير سيمون وي زيبايي خلق نموده و جسم را كنار زده و به روح نفوذ كند‌.
اين سه روايت زير سايه پيرنگ مضموني اصلي فيلم روايت مي‌شوند‌‌. پيرنگ اصلي فيلم تداعي‌كننده پيرنگ داستان آناكارنينا در رمان شاهكار تولستوي است.زني مملو از اضطراب بودن براي رهايي از اين اضطراب دست به كنش مي‌زند. ازدواج صرفا اضطراب را براي مدت كوتاهي واپس رانده و مجددا همان اضطراب پسين باز مي‌گردد. در وضعيت جديد مادامي‌كه زن با اضطراب افسارگسيخته بودن دست‌وپنجه نرم مي‌كند، دلباخته لويي لونسكي پسر جواني شده و اضطراب وجود و دروني خود بدل به تضاد بيروني ميان شوهر و پسر جوان مي‌شود. اضطراب وجودي كه ريشه در دوگانگي انسان و وضعيت ميان بودگي دارد از درون به بيرون سرايت نموده و بدل به تضاد ميان دو فرد مي‌شود. گابريل براي فرار از اين خلأ هولناكي كه اين تضاد براي او ايجاد نموده مجددا اقدام به كنش مي‌كند. او تصميم به ترك شوهر مي‌گيرد. در اين بحبوحه تصميم او با كبوتر روبه‌رو مي‌شود.
او پس از ترك شوهر و كنشي كه براي واپس‌راندن اضطراب انجام مي‌دهد دچار حس گناه مي‌شود.حس گناه در گابريل صرفا براي خيانت نيست؛ همان‌گونه كه در رمان تولستوي خيانت به تنهايي منجر به ويراني آنا نمي‌شود.اضطراب دروني گابريل منجر به اقدام كنش بيروني شده و اين اقدام براي او حس گناه را به ارمغان آورده است. اين حس گناه را در روايت فيلم جانور مي‌توان فراتر از گناه تجربه نمود‌. قماري كه گابريل سر پسر جوان مي‌كند و عشقي كه از سر مي‌گذراند او را از درون تهي و تخليه مي‌كند. همان‌گونه كه فاوست روح خود را با شيطان تاخت مي‌زند‌.گابريل بر سر اين عشق روح خود؛ خود دروني؛ خويشتن و آلتراگو را در طبق اخلاص به لونسكي مي‌دهد. فقدان اضطراب و سرايت خود ديگر دروني گابريل به معشوق خود، او را از درون تهي و به تعبير زبان غني فارسي دلباخته مي‌نمايد. اضطراب دروني گابريل كه ريشه در گوهر انساني او داشت؛ بدل به تضاد بيروني شده و او را وادار به كنش نموده است. اين كنش و دلباختگي او را دچار ترديد مي‌كند. او دچار ترديد مي‌شود. لونسكي ياراي تحمل خود ديگر گابريل را دارد. او مي‌تواند در اين عشق بار امانت روح گابريل را به دوش كشيده و او را از ويراني نجات دهد.
سه روايت فيلم جانور زير سايه اين پيرنگ مضموني قرار دارند. در روايت اول كه استعاره‌اي خلاقانه از آينده است. گابريل تحت سلطه اربابان هوش مصنوعي بايد دست به انتخاب بزند. گذشته انسان‌ها توسط هوش مصنوعي پاك‌سازي شده و اكنون در وضعيتي مشابه با سكانس افتتاحيه و بازي گابريل در پرده سبز قرار گرفته‌اند. گذشته وجود ندارد و مبتني بر فقدان گذشته آينده‌اي هم رقم نمي‌خورد. همه‌چيز خلاصه شده در حال و اكنون است. گابريل زير بار نمي‌رود. او تلاش مي‌كند گذشته خود را حفظ كند‌. در فشار حرف‌هاي مسوول پاك‌سازي بالاخره تن به اين كار مي‌دهد. گابريل در حوضي كه شبيه وان است در مايعي سياه فرومي‌رود. در ادامه وجه استعاري اين تصوير منجر به ادراك حسي مخاطب مي‌گردد. استعاره از وضعيت انساني كه در خود غرق شده و يا به تعبير ديگر در خود سقوط مي‌كند. با دستگاهي كه به گوش گابريل دراز كشيده در مايعي سياه به روايت ديگر سوئيچ مي‌شود.
گابريل در يك ميهماني شبانه با لباسي اغواكننده در جست‌وجوي شوهر خود است. از ميهماني مي‌پرسد كه شوهر او را نديده است. ميهمان در يك گفت‌وگوي معمولي پاسخي مي‌دهد كه نه تنها گابريل به فكر فرو مي‌رود بلكه مخاطب هم شوكه شده و با تداعي معاني علت زيربار نرفتن گابريل به پاك‌سازي گذشته را ادراك مي‌كند. زن پرسش گابريل را با پرسش ديگري پاسخ مي‌دهد. (چرا در ميهماني‌ها افراد به دنبال آشنا مي‌گردند) . انسان بدون گذشته چگونه مي‌تواند با فرد ديگري ارتباط بگيرد. چرا انسان فوبياي از يادبردن گذشته خود را دارد در حالي كه گاهي گذشته تلخ و غيرقابل تحمل است.گذشته چه رازي در خود دارد كه انسان ترس افسارگسيخته‌اي براي از دست دادن آن دارد.
گابريل لونسكي را مي‌بيند و لونسكي همين مسير طراحي روايت را در پيش مي‌گيرد. او در گفت‌وگو با گابريل مدام از گذشته فكت مي‌آورد. گابريل ميل به شنيدن گذشته خود از زبان لونسكي را دارد. انساني كه تجربه خود و دگر خود را از سر گذرانده اين گذشته به كدام‌يكي از اين دو خود مي‌پردازد كه شنيدن همان گذشته او را غرق در لذت آميخته با رنج مي‌كند. شنيدن گذشته گابريل از لونسكي او را بيش‌ازپيش دلباخته او مي‌كند. روايت به آينده باز مي‌گردد؛ ولي هم گابريل و هم مخاطب ميل دارند به گذشته بازگشته و ادامه تجربه زيستن در آن زمان را از سر بگيرند. ترديد در مخاطب هم شكل مي‌گيرد. چه چيزي درگذشته است كه همراه با گابريل تلاش مي‌كنيم گذشته او از بين نرود.
در بازگشت ديگر به گذشته كارگردان به هنرمندي تلاش مي‌كند مرز بين انسان و عروسك را طراحي كند. اين گذشته كه خود خيال گابريل است ما را به خيال در خيال گابريل رهسپار مي‌كند. توسط هوش مصنوعي به خيال گابريل درگذشته مي‌رويم. گابريل در ترديد خود در‌گير خيال است. از خيال گذشته به تصوير گابريل روي تخت خودش مي‌رويم كه نشان مي‌دهد گابريل غرق در خيالي ديگر است.
اين خيال در خيال گابريل لذتي آميخته با رنج را تداعي مي‌كند. مخاطب در اين سفر قهرمان هم‌زيست باشخصيت ميان خيال گذشته و اكنون دست به انتخاب مي‌زند. انسان بدون اين گذشته چه نسبتي به خود دارد‌. آيا با خيال گذشته همه واقعيت در زمان حال بازبيني مي‌شود يا تجربه زيستي انسان در بازسازي اين گذشته در ذهن به قدرت قوه خيال نقش دارد. ادراك فرد نسبت به خود چگونه شكل مي‌گيرد. اين گذشته ادراكي با بازبيني خيالي هويت فرد را شكل نمي‌دهد؟ آيا اگر ادراك او نسبت به گذشته را از او بگيرم ديگر شبيه عروسكي با چهره بي‌حس نمي‌شود. در گفت‌وگوي لونسكي و گابريل در يك كافه در پاريس لونسكي پرسشي را از گابريل مي‌پرسد. چهره عروسك‌ها را چگونه طراحي مي‌كنيد. گابريل در يك نماي خيره‌كننده در آني صورت بي‌حس خود را نشان لونسكي مي‌دهد. اين صورت بي‌حس وجه درون‌مايه انساني است كه گوهر خود را ازدست‌داده است.
روايت ديگر را به‌سادگي نمي‌توان به دو روايت ديگر ارتباط داد. منتقدان اين روايت را زائد بر فيلم مي‌بينند؛ اما چگونه مي‌شود تقريبا نيمي از فيلم زائد باشد. وجوه دلالت اين سه روايت توسط كارگردان حذف شده‌اند تا مخاطب را وارد مسير كشف و شهودي كنند كه قهرمان از سر مي‌گذراند. البته كه مي‌توان خوانش‌هاي گوناگوني براي روايت سوم داشت. اينكه در واقع اين روايت به‌خاطر قرابت زماني به زمان اصلي پاك‌سازي گذشته واقعي گابريل است و آن روايت گذشته در قرن نوزدهم بازسازي داستان هوش مصنوعي براي گابريل است. اين بازسازي بتواند رنجي كه از سر گذرانده را التيام بخشد. از طرفي مي‌توان اين روايت را بازسازي هوش مصنوعي از رابطه گابريل و لونسكي دانست. اين روايت منجر به تنفر گابريل از لونسكي بشود تا بتواند آن عشق درگذشته و ترس وجودي را از ياد ببرد‌. وجود دلالت‌هاي منطقي از ارتباط اين سه روايت حذف شده و اين فقدان علت و معلول روايت فيلم را به سمت يك شعر ناب مي‌برد. روايتي شاعرانه از پيرنگ مضموني فيلم كه در ابتداي اين يادداشت ذكر شد.
هر سه روايت عناصر تكرارشونده‌اي وجود دارد كه دو مساله بنيادين گابريل را به تصوير مي‌كشند. از طرفي عنصر زمان ديگر روند خطي خود را طي نمي‌كند. زمان از هم فروپاشيده و دچار انعكاس شده است. گابريل در اين رفت و برگشت‌‌ها و خيال در خيالي كه تجربه مي‌كند هر بار در يك بازنمايي حسي در يك‌زمان ديگر سقوط مي‌كند. مادامي‌كه او در حوض با مايع سياه دراز كشيده و تن به مراحل پاك‌سازي داده با مرور گذشته تلاش مي‌كند آنها را احضار سپس از ياد ببرد. اين بازآفريني گاهي تكانه‌اي شديد را در وجود او رقم مي‌زند‌‌. فرم كارگردان در اين نما ستايش‌برانگيز و مبهوت‌كننده است. مادامي‌كه فرد در خيال خود به‌مرور گذشته دست مي‌زند. در اين مرور گاهي با زخم تسلي‌ناپذيري مواجه مي‌شود كه كنش خود فرد براي او ايجاد نموده است‌. گابريل مادامي‌كه با زخم‌هاي گذشته روبه‌رو مي‌شود ميان روايت داستان كات مي‌خورد و زمان جابه‌جا مي‌شود. اين تكانه در فيزيك گابريل ديده مي‌شود. تو گويي روح به قفس تن ضربه مي‌زند و فرد در گسل زخمي - درگذشته وجود خود - سقوط مي‌كند.
وجوه عناصر تكرارشونده در اين روايت‌ها با زمان‌هاي متنوع اين سه روايت را به يكديگر ارتباط مي‌دهد. هنرمندي كارگردان در روايت اين سه زمان منجر به اين شده كه تمام اين زمان‌ها را در اكنون تجربه كنيم‌. گذشته از بين نرفته، حال به تجزيه‌وتحليل گذشته مي‌پردازد و آينده تحت نفوذ گذشته به ابتدا حال و سپس گذشته بدل مي‌شود‌. انساني كه دلباخته فرد ديگري است، خود درون خود را به او سپرده و خودي در وجودش ندارد تا بتواند تجربه‌اي منطقي و زيستي از زمان داشته باشد. اين فرد دلباخته هستي و زمان خود را از دست مي‌دهد. براي همين گابريل در هر سه روايت تلاش مي‌كند خودي كه در اين عشق به لونسكي هديه داده را با كنار او بودن به خود باز گرداند. حالا لونسكي كه مي‌تواند با عشق به گابريل اين رابطه عاشقانه را ايجاد نموده و هستي و زمان به ابديت بپيوندند. تأكيد كارگردان به اين زمان‌ها در هر دو روايت طراحي و پرداخت شده است. گابريل مونير قرن نوزده و گابريل مونير قرن بيست هر دو متوسل به آينده‌بيني مي‌شوند‌. دست توسل به آينده‌بيني به اين خاطر است كه اميد مي‌رود در آينده فردي پيدا شده و بتواند انسان را از اين معركه نجات دهد. هر دو فال‌بين به ترس گابريل اشاره مي‌كنند‌. ترس گابريل از جانوري كه در يك آن به او حمله نموده و او را از بين مي‌برد. روايت فال‌بين قرن نوزده به آينده قرن بيستم سرايت مي‌كند. اين ارتباط‌هاي تصويري بيشتر در تلاشند پيرنگ مضموني فيلم را شكل داده و به‌پيش برند‌.
در هر روايت يك سكانس با حداكثر وجوه تشابه انسان تكرار مي‌شوند. در سكانس افتتاحيه درپرده سبز ترس گابريل و استفاده از چاقو، در قرن نوزدهم در اتاقي كه پيانو مي‌نوازد. ورود كبوتر به اتاق و ترس گابريل و استفاده از چاقو و در آخر قرن بيستم ورود لونسكي كه قصد جان گابريل را كرده و همان جيغ تكرارشونده در فيلم‌. به نظر مي‌رسد روايت‌هاي زماني قرينه‌هاي استعاري از واكنش‌هاي لونسكي و گابريل نسبت به يكديگر باشد. در روايت قرن نوزدهم لونكسي از طرف گابريل به‌خاطر ترديد او پس‌زده مي‌شود و واكنش او در قرن بيستم خشونتي تحمل‌ناپذير از اين تحقير شدگي است و واكنش گابريل كه به‌خاطر ترديد در قرن نوزدهم و دلباختگي شديد نسبت به لونكسي خود درون خود را ازدست‌داده در جست‌وجوي لونسكي و عشق اوست تا بتواند خود را بازسازي نمايد‌. هر دو روايت گابريل به فالگير مراجعه مي‌كند. در هر دو ترس مفرطي را تجربه مي‌كند. اضطراب امانش را بريده و در اين تجربياتي كه از سر مي‌گذراند، هميشه كبوتري نظاره‌گر اوست. هرچند خود كارگردان تلاش نموده در يك روايت رازآميز داستان دو شخصيت خود را پيش برد؛ ولي وسوسه تفسير كبوتر دست از سر نگارنده بر نمي‌دارد. كبوتري كه در تمام روايت‌ها حضور دارد و مسيح‌وار شخصيت خود را به نظاره نشسته است. حتي تلاش مي‌كند در قرن نوزدهم آن را از تصميم خود منصرف كند‌. در قرن بيستم مادامي‌كه زير پاي گابريل له مي‌شود دوباره راه حيات پيش گرفته و زندگي از سر مي‌گيرد و گابريل را نظاره مي‌كند. همان گابريل كه بعد از مقاومت در مقابل پاك‌سازي و يافتن لونسكي تلاش مي‌كند دلي كه به امانت در دست او داده را باز پس بگيرد و زندگي از سر بگيرد. بي‌خبر از آنكه لونسكي گذشته مشترك آنها را براي حس زمان حالش با دستگاه هوش مصنوعي تاخت زده است و جيغ ترس گابريل از ادامه‌دادن به زيستني كه فاوست‌وار روحش را براي عدم تحمل‌پذيرش اضطراب بودن با عشقش معاوضه نموده است. شبيه آدم و حوا كه به تعبير كي‌يركگور در تجربه آفرينش به‌خاطر اضطراب دست به كنش زدند و....

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون