آمد نوبهار و خريداران بعد از خريد
دور نبود و نيست كه بعد خريدكردنها شور و نشاط در چهره، رخ مينمود. مگر نه آنكه روانشناسان ميگويند گاهي براي تمدد اعصاب و ذهن به بازار برويد و بيمحابا خريدي انجام بدهيد. چه كه نشاط بعد آن با هيچ تراپي ممكني برابر نيست. حاليه اما آنچه محل پرسش و واكاوي بيشتر است؛ امر بعد از خريد است و بس! زيرا بينوا مردماني كه خريد ميكنند؛ تازه در مييابند آنچه ته انبانشان مانده كفاف ادامه روزهاي باقي مانده را نميدهد! اين دسته از آدميان معاصر خوششانس هستند كه در اين مرحله و طبقه هستند، زيرا گروه بيشمار و غيرقابل شمارشي هستند كه اصولا بدين جايگاه نميرسند و از اول زير بار فشار شديد و نوسانهاي متعدد دلاري و ريالي له شده و از دور خارج! صحبت از اين مردمان نيست افسوسانه كه صدايي نيز از آنان شنيده نميشود! همه آمدند تا صداي بيصدايان باشند كه صداي خود نيز نشدهاند! صحبتي كه ميشود براي قشري است كه موتور متحرك اقتصادي جامعه است.
قشري كه سابق بر اين «متوسط» ناميده ميشد و بالمآل رونقبخش اقتصادي. اين گروه عموما حقوقبگيراني بودند كه دستشان به دهانشان ميرسيد. يا كاسبان خرد و جزيي كه اموراتشان ميگذشت و ته كيسهشان آنقدري ميماند كه به معقولات ديگر هم برسند! آري اين چهرهها اكنون خميدهاند. پژمردهاند. اگر هم رفت و آمدي در بازار دارند و تصاويرشان زينتبخش رسانههاي رسمي و غيررسمي است؛ ته دلشان غوغايي است با ملال زياد. آنسان كه دورهگردان ويولنزني كه «آمد نوبهار» را ميخوانند برايشان توفيري ندارد كه بدانند يا ندانند «طي شد هجر يار» يعني چه...! و اينجاست كه هر چه مكتب اقتصادي است بايد از نو نوشته شود! چه كه تا دل خوش نباشد و آرامش و آسايش ذهن برقرار؛ هيچ توصيه اقتصادي به سامان نميرسد.
همه اينها آمد خلاصهوار، تا حاجي فيروز سر چهارراه گلوبندك نفسي تازه كند كه بخواند و اميد بدهد كه: فارغ از غصه دوران و غم اهل و عيال/ وز فغان اطفال/ ننه جون تشنمونه يا بابا جون گشنمونه/ گل پونه نعناع پونه/ و با صدايي كه تا سر توپخونه هم ميرسد ندا سر دهد كه: نوبهار آمد و شد باز دل من ديوونه را بخواند كه با اميد ادامه بدهيم شايد پزشك روح و روان تازه پيدا شده سياست ايران ندايي نو سر بدهد در سال پيش رو كه چهره غمين مردم به طراوت و شادابي سلام كند...