به مناسبت 14 اسفند سالروز درگذشت مصدق دوستداشتني
محسن آزموده
من مصدق را خيلي دوست دارم. از قديم گفتهاند دوست داشتن دليل نميخواهد. بعضي هم ميگويند دلايل دل با دلايل عقل متفاوت است. اما من براي دوست داشتن مصدق دلايلي هم دارم. عرض خواهم كرد. اصولا سياستمدارها آدمهاي دوست داشتنياي نيستند، اقتضاي شغل و حرفهشان است. اما مصدق دوستداشتني است. در واقع او تنها سياستمداري است كه دوست دارم. شبيه بابابزرگهاست، يك پدربزرگ مهربان ايراني. تيپ و ظاهرش را دوست دارم، لاغر، كشيده، جدي، دمدمي مزاج، گاهي مهربان، گاهي عصبي. ميدانم كه خوشتيپتر و خوشگلتر از او در عالم سياست كم نيست. روشن است كه دليل اصلي علاقهام به او اين چيزها نيست. اين هم روشن است كه من آقاي مصدق را نديدم. او پانزده سال پيش از تولد من از دنيا رفته بود. به لحاظ خانوادگي و طبقاتي هم هيچ ربط و نسبتي با او و خاندانش ندارم. مصدق از يك خانواده اشرافي اسم و رسمدار بود، برخلاف خانواده بينام و نشان كارگري من. پدرش ديوانسالاري ريشهدار از خاندان مستوفيان آشتيان و مادرش نوه عباس ميرزا وليعهد مشهور فتحعليشاه و دايياش فرمانفرما يا همان هزاردستان مشهور.
با اين همه من مصدق را دوست دارم. مگر ميشود انساني را كه جهان پهلوان تختي آنقدر دوست داشت، دوست نداشت؟ از نوجواني و از دوران دبيرستان نام او را در مدرسه و از دبيرهاي تاريخ ميشنيدم. آن زمان در كتابهاي درسي خيلي راجع به او مانور نميدادند. مصدق يك عكس سياه و سفيد بود در كنار صدها عكس سياه و سفيد ديگر، با چند خط توضيح. بعدها در دانشگاه فهميدم كه او كيست. هر چه راجع به او مييافتم، ميخواندم، از خاطرات و تالمات خودش تا كتابهايي كه ديگران راجع به او نوشتهاند، مثل كتاب آشوب نوشته احمد بنيجمالي كه خوب و خواندني زندگينامه محمد مصدق را نوشته. از همان سالها بود كه به تاريخ نهضت ملي كردن صنعت نفت علاقهمند شدم و در اين باره هر چه مييافتم، ميخواندم، از كتابهاي دكتر همايون كاتوزيان تا آثار يرواند آبراهاميان و فخرالدين عظيمي. نوشتهها و گفتارهاي منتقدان مصدق را هم ميشنيدم و ميخواندم. مخالفان تند و تيز او عمدتا دو دسته بودند، يك گروه بخشهايي از مذهبيها و طرفداران آيتالله كاشاني و گروه دوم هواداران پهلوي. البته طرفدارانش هم نقدهايي به او داشتند.
در سالهاي بعد كتابهاي بيشتري درباره او و زمانه و كارهايش منتشر شد، مثل چهار جلدي مفصل دكتر محمدعلي موحد به نام خواب آشفته نفت يا آثار علي رهنما يا كتاب كودتاهاي سهراب يزداني. منتقدانش هم بيشتر شدند. بعضي بازار آزاديها و طرفداران اقتصاد نوليبرال مثل دكتر غنينژاد به نقد عملكرد مصدق پرداختند. سلطنتطلبها هم با قوت و قدرت بيشتري وارد ميدان شدند. آنها كه ميگفتند اصلا كودتايي رخ نداده. بگذريم كه اين حرفها هيچ كدام جديد نيست. اگر خوب به كتابها و اسناد آن زمان رجوع كنيم، همه اين انتقادها و ادعاها و پاسخهاي مصدق و طرفدارانش را ميبينيم. اما اين روزها بار ديگر اين حرفها به اصطلاح «بولد» و برجسته شده.
راستش بحث درباره مصدق و كودتاي 28 مرداد و ملي شدن صنعت نفت تبديل به يك بحث شرافتي و حيثيتي شده. هيچ كس هم قرار نيست از حرف خود كوتاه بيايد و همه بر مواضع خود سخت پاي ميفشارند! اگرچه هر چه زمان هم ميگذرد و اسناد بيشتري منتشر ميشود، بيشتر معلوم ميشود كه امريكاييها و انگليسيها و دربار و مخالفان سنتي مصدق از اول قصد داشتند دولت او را بزنند و مذاكره و قرارداد بهانه بوده. مثلا همين امسال ترجمه بخشهايي از كتاب سرويس جاسوسي انگليس از درون نوشته استيون داريل توسط محسن اشرفي به فارسي ترجمه و منتشر شد. در اين كتاب نويسنده با ارجاع به مجموع اسناد و مدارك موجود نشان ميدهد كه انگليس چطور در طراحي و هدايت كودتا نقش داشته. اما مخالفان گوششان به اين حرفها بدهكار نيست و به هزار و يك ترفند ميخواهند ثابت كنند كه كودتا نبوده! نرود ميخ آهني در سنگ. پس وقتي ميگويم من مصدق را دوست دارم، ناراحت نشويد. مصدق آدمي پاكدست بود، تحصيلكرده بود، در زندگي شخصياش ديندار و متدين بود، اما اعتقاداتش را در سياستورزياش دخالت نميداد. مادرش را خيلي دوست داشت. فرزندانش را هم. ايران را از همه بيشتر. دليل بيشتر از اينها ميخواهيد؟ در جبههبندي تاريخي ترجيح ميدهم كنار جهان پهلوان تختي بايستم تا در كنار اردشير زاهدي.