محسن آزموده
رابطه علم و دين يكي از مباحث قديمي و شناخته شده ميانِ دانشمندان، فيلسوفان و دينداران است. علم و دين دو مجموعه باور با ادعاهاي كلان و اساسي موثر در زندگاني بشر هستند كه هر يك به شيوه خاص خود مدعي است كه راه و شيوه زندگي را مشخص ميسازد و براي مسائل انساني راهحلهايي عرضه ميدارد. با اين حال، اين دو شيوه باورمندي و فهم، مدام در طول تاريخ با يكديگر دچار تنش و به چالش كشيده شدهاند.طي قرون جديد كه علم دچار تحولات اساسي شده و بر دامنه و ميزان اثرگذارياش در زندگي انسان افزوده شده، اين بحث هم داغتر شده است كه نسبت علم و دين بهطور كلي چگونه بايد باشد؛ از سويي بسياري از طرفداران علم يا علمگرايان ادعا كردهاند كه ديگر نيازي به دين نيست بدينمعنا كه علم ادعاهاي ديني را رد كرده و بياعتباري آنها را عيان ساخته و از سوي ديگر، واكنشهاي گوناگوني از جانب دينداران پديد آمده است كه گاه تا مرز ناچيز انگاشتن علم پيش ميروند. با اين حال، همواره در ميان دو سر طيف كوششهايي نيز رقم خورده است تا گفتوگو، همدلي و همزيستي ميان علم و دين ممكن شود. به نظر ميرسدكه جان پوكينگهورن در كتاب «الهيات در متن علم»در پي چنين هدفي است. اهل فلسفه در ايران پيشتر با كتاب «علم و دين: در جستوجوي حقيقت»پوكينگهورن آشنا شدهاند كه ميلاد نوري، پژوهشگر فلسفه، يكي از مترجمان آن كتاب بوده و اينك كتاب «الهيات در متن علم» را به فارسي ترجمه كرده است. به اين مناسبت با او گفتوگو كرديم.
چنانكه گفته شد، اين دومين كتاب از جان پوكينگهورن است كه به فارسي منتشر ميشود؛ كتاب نخست را هم خود شما (به همراه دكتر رسول رسوليپور) ترجمه كردهايد. براي آشنايي خوانندگانِ علاقهمند بفرماييد جان پوكينگهورن كيست و چرا سراغ آثار او رفتيد؟
بسيار خوب؛ ضمن قدرداني از حضرتعالي به خاطر توجهي كه به اين كتاب داشتهايد؛ در باب جان پوكينگهورن (2021-1930) بايد گفت كه او يك فيزيكدان و كشيش انگليسي است كه بيشتر ِزندگياش را صرفِ بحث در باب آشتي علم و دين كرده است. تحصيلات عالي او در هر دو زمينه، سبب ميشود كه او توامان مرجع قابل اعتمادي در هر دو حوزه باشد؛ اين را در زندگي حرفهاي او هم ميتوان ديد كه هم استاد فيزيك رياضي در كمبريج بوده و هم در مقام يك كشيش، رييس ترينيتي هال بوده و البته نقش بسياري نيز در تاسيس «انجمنِ دانشمندان منصوبِ كليسا» و «انجمن بينالمللي علم و دين» داشته است. اما چرا بايد سراغ او رفت؟ به نظرم براي ما ايرانيها كه سنت فكريمان با الهيات آميخته است، بهترين راه براي نزديك شدن به مدرنيته، همين است كه به گفتوگوي الهيات و علم گوش بسپاريم. سالهاست كه ما با مفهومِ «علمِ ديني» دست به گريبان هستيم و البته اين در حالي است كه به جهت تمدني هنوز نتوانستهايم به مرزهاي علم جديد برسيم و در فهم ريشههاي متافيزيكي آن ناكام ماندهايم. يكي از موانعِ اين ناكامي، البته الهيات سنتي ماست كه به عنوان يك ساختارِ معرفتي داراي افقهايي است كه ديده را بر افقهاي جهان جديد ميبندند. چه بسا گوشسپردن به گفتوگوي الهيات مسيحي و علم جديد بتواند افقهايي پيشِ روي انديشه فروبسته ما بگشايد تا مگر از انسدادهاي تمدنيمان در عرصه فكر و فرهنگ بيرون آييم. شايد با شنيدن صداي علم از زبانِ الهياتداني مثلِ پوكينگهورن، بيشتر و بهتر بتوانيم از انجماد تاريخي برآمده از متافيزيك سنتيمان خارج شويم و راهي نو به جانبِ جهان جديد باز كنيم؛ اين البته به سود ماست و در نهايت به باروري سنتي فكري خودمان ميانجامد.
در ادامه پرسش پيشين بفرماييد چرا در بحث علم و دين، كتاب ديگري از پوكينگهورن و نه نويسندهاي ديگر را به فارسي ترجمه كردهايد و اينكه چرا سراغ اين كتاب خاص رفتهايد؟
شايد بشود اين پرسش را به اقتضاي پرسش پيشين پاسخ گفت؛ اگر ما بخواهيم در زمينه تاريخي و فرهنگي خاص خودمان به نظرورزي در باب علم مدرن بپردازيم، بايد سراغ انديشمنداني برويم كه افقِ نگاهشان ميتواند به ما كمك كند. پوكينگهورن يكي از سه انديشمند مهمي است كه در باب نسبتِ علم و الهيات انديشيدهاند؛ آن دو انديشمند ديگر، يكي آرتور پيكاك (2006-1924) و ديگري يان باربور (٢٠٢٣-١٩١٣) هستند. از اينها، دو كتاب جامع و مهم ترجمه شده است كه اگر نگوييم بهطور كامل، اما دستكم بهطور كافي، ما را با انديشه ايشان آشنا ميكنند؛ يكي «دين و علم» اثر باربور و ديگري «در جستوجوي خدا» اثر پيكاك است. اما در مورد پوكينگهورن، هر چند ترجمه كتاب «علم و دين در جستوجو حقيقت» كارگشا بود، اما نميتوانست به تنهايي كافي باشد؛ اين اثر بسيار مختصر است و فقط به شكلي سرفصلوار ديدگاههاي او را خلاصه ميكند. در آنجا، او ميكوشد چارچوب نوعي متافيزيك الهي را ترسيم كند كه در آن، هم علم و هم الهيات ميتوانند به وضعيت خاص خود در پيوند با ديگري آگاهي يابند. اما كتاب «الهيات در متنِ علم»، تصوير اين متافيزيك الهي را به شكلي كاملتر عرضه ميدارد و ما را به جهان فكري پوكينگهورن نزديكتر ميسازد. «الهيات در متنِ علم» همچنين به سبب سبك خاص خودش، مدخل مهمي براي الهيات زمينهاي بهطور كلي است. در واقع، تجربيات و چالشهاي برآمده در يك زمينه خاص، زمينهساز روشهاي جديد و برانگيزانندهاي براي شكلدادن به انديشه الهياتياند؛ «الهيات در متن علم» ميكوشد شيوههاي نويني از فكر ديني را در افقِ نگاهِ علمي جستوجو كند. پوكينگهورن از شيوه «انديشه پايين-به-بالا» سود ميجويد كه در آن، شخص الهياتدان نيز مانند يك دانشمند به وارسي تجربههاي جزيي ميپردازد و از اين طريق، اشكال گستردهتري از فهم را صورتبندي ميكند. براي اين مقصود، ضروري است كه ماهيت راستين جهان مشاهده شده چنانكه در علم طبيعي بررسي ميشود، هم از جهتِ باروري ظاهري و هم از جهت بيحاصلي ظاهرياش مورد توجه قرار بگيرد تا چه بسا از اين طريق، نوعي متافيزيك فراگير الهي فراهم آيد. اين همه، كتابِ «الهيات در متن علم» را از ديگر نوشتههاي پوكينگهورن متمايز ميسازد كه بيشتر با مسائل جزيي و نه با نوعي الهيات فراگير سروكار داشتهاند.
اصولا اهميت و ضرورت پرداختن به بحث علم و دين از ديد شما چيست و چقدر اين موضوع را مساله امروز مردم به ويژه در جامعه ما ميدانيد؟
همانطور كه عرض كردم، ما هنوز در مواجهه درست با علم مدرن و جهان مدرن دچار انسداد هستيم. نه مسائل خودمان را درك ميكنيم و نه مسائل غرب را به درستي ميفهميم. يك دليلِ آن شايد ناتوانيمان از فهم علم مدرن باشد كه چه بسا از اساس با نگاه الهياتي ناسازگار نيست و ميتوان آن را چونان منبعي الهامبخش و پويا براي فكر ديني مورد توجه قرار داد. خصيصه علم مدرن، عزلِ نظر از حجيت هر منبعِ از پيش معين براي معرفت و مواجههاي بيواسطه با طبيعت بوده است. در حالي كه متون مقدسِ مرجع در اديانِ ابراهيمي، همه چيز را با تكيه بر حضور خداوند تبيين ميكنند؛ پوكينگهورن با روايتِ خاص خودش از همافزايي و هارموني علم و دين ميكوشد به تفسير نويني از باورهاي الهياتي خود در چارچوبِ يك بينش وسيعتر واصل شود كه البته در برج عاج نخواهد بود و مدام ميتواند بازنگري و بازانديشي شود. مگر به جهت تمدني، ما ايرانيان اكنون در بنبستِ ناشي از ناسازگاري فهم سنتيمان با دستاوردهاي جهان مدرن از جمله علم طبيعي نيستيم؟ پوكينگهورن ميتواند به ما بياموزد كه اگر گشودگي به تجربه و تفسيرهاي نوين را از علم و جامعنگري را از الهيات بياموزيم، ميتوانيم راهي نو بگشاييم. اين براي ما بيشترين ضرورت را دارد.
شما در مقدمه كوتاهي كه بر كتاب نوشتهايد، به يك نكته كليدي براي فهم ديدگاه پوكينگهورن اشاره كردهايد و آن اينكه علم عهدهدار بررسي «چگونگي» پديدههاست و الهيات به سوالهاي مربوط به «چرايي» پاسخ ميدهد. اگر ممكن است اندكي در اين باره توضيح دهيد.
روزگاري آگوستينوس در اثر خود با عنوان معناي تحتاللفظي پيدايش (روايت آفرينش در انجيل) اينگونه نوشت: «اغلب يك غيرمسيحي در باب زمين، آسمان و عناصر سماوي، حركت و مدار ستارگان و حتي اندازه و موقعيت نسبي آنها، خسوفها و كسوفهاي پيشبينيپذير ماه و خورشيد، چرخههاي سالها و فصلها و درباب انواع حيوانات و درختها و سنگها چيزهاي زيادي ميداند. او اين دانش را با عقل و تجربهاش يقيني ميشمارد. حال بايد گفت بسيار نامطلوب و خطرناك است كه يك ناباورمند به سخنان يك مسيحي گوش بسپارد كه هنگام تفسير كتاب مقدس در باب اين موضوعات به ياوه سخن ميگويد. ما بايد با تمام توان خود مانع از چنين موقعيتي شويم كه در آن، مردمان جهل گسترده يك باورمند مسيحي را دريافته و او را به سخره ميگيرند. ... اگر ايشان آن مسيحي را ببينند كه در باب حوزهاي كه خود ايشان دانش كافي دربارهاش دارند، وراجي ميكند و نظريات سادهانگارانهاي در باب كتابهاي مقدس بر زبان ميآورد، ديگر چگونه خواهند توانست به مضمون اين كتابها در باب رستاخيز مردگان، اميد به زندگي ابدي و ملكوت آسماني باور داشته باشند؟ ايشان خواهند پنداشت كه اوراق اين كتابها پر از اباطيل و دروغ در باب اموري است كه خود ايشان در روشناي عقل و تجربه به درستي درمييابند». خب؛ پس شخص باورمند در مورد چه چيز بايد سخن بگويد؟ بهتر است در اين باره سخن بگويد كه اين همه موجودات «چرا» پديد آمدهاند.اينكه انسانها به هر شكل و شيوهاي كه پديد آمدهاند، اينك بايد به كدام سو روند و به چه چيز بپردازند. علم طبيعي در باب «چگونگيها» به خوبي و به كفايت سخن ميگويد. ميل به مداخله در پژوهش علمي و پاسخ به پرسش از «چگونگيها»، براي الهيات، دستاوردي جز رسوايي نخواهد داشت. در واقع، پوكينگهورن به توصيه آگوستينوس جامه عمل پوشانده است. او ميكوشد نگاه ديني به «چرايي» پديدهها داشته باشد بيآنكه مدعي شود كه الهيات ميتواند «چگونگيها» را تعيين كند. البته به نظر من، اين روزها مساله فراتر از اين هم رفته است؛ علوم انساني هم جايگاه تحقيقي خود را دارند و در باب چگونگيهاي عمل انساني سخن ميگويند؛ روانشناسان، جامعهشناسان و مردمشناسان، رنجهاي بسياري كشيدهاند تا ماهيت آدمي و چگونگي رفتارهاي او را تبيين كنند؛ با تكيه بر زورتوزي و زورگويي اصحاب الهيات كه خواهان سلطه بر تمام حوزههاي پژوهش هستند، نميتوان اين رنجها را ناديده گرفت.
بسياري از صاحبنظران ميگويند علم و دين در بهترين حالت دو حيطه يا ميدان متفاوت دارند و اصولا ربط و نسبتي ميانشان نميتوان برقرار كرد، همزبان علم و دين، هم مسائلي كه به آنها پاسخ ميدهند و روش آنها متفاوت است. پوكينگهورن اما از الهيات در متن علم سخن ميگويد. منظورش از اين ادعا چيست؟
بگذاريد پاسخ به اين پرسش را با اين نكته آغاز كنم كه عالم يك كل واحد درهمتنيده است. هم پژوهش علمي و هم انديشه الهياتي به اين كل درهمتنيده ميپردازند. پس ما يك مبناي مشترك داريم به نامِ خودِ عالم كه به زندگي شكل ميدهد و علم از چگونگيهاي آن ميپرسد. اما ما ميتوانيم و بايد از چرايي اين واقعيت نيز بپرسيم. سمتوسوي زندگي و اينكه ما به كدام جانب در حركت هستيم، امري نيست كه بتوان با پژوهش تجربي و محاسبه رياضياتي در باب آن نظر داد. اين مسائل در ذاتِ خود الهياتياند و انديشه به آنها به معرفت ديني ميانجامد. پس به راستي مسائل علمي با مسائل الهياتي تفاوت دارند؛ اما همچنان هم پژوهش علمي و هم انديشه الهياتي به واقعيت بهطور كلي مربوط ميشوند و نميتوانند نسبت به يافتههاي همديگر بيتفاوت باشند. وقتي پوكينگهورن از «الهيات زمينهاي» و از «الهيات در متن علم» سخن ميگويد، در واقع انديشه ديني را تشويق ميكند تا پژوهش علمي را جدي بگيرد. باور به وحدت معرفت بهطور كلي، پوكينگهورن را واميدارد تا به گفتوگويي همدلانه ميان علم و دين گوش بسپارد.او اين باور رايج را به چالش ميكشد كه علم و دين در كشاكشي هميشگي و اجتنابناپذيرند. به باور او، علمِ راستگو، فقط به بررسي مجموعه خاصي از پرسشها در باب «چگونگي» رويدادها و رويههاي عالم ميپردازد، در حالي كه پرسش از «چرايي» را به انديشه ديني ميسپارد كه با معنا، ارزش و هدفهاي ممكن موجود در رويدادها و رويههاي عالم سروكار دارد. هيچ يك از علم و دين نميتواند مدعي پاسخ به پرسشهاي آن ديگري باشد. براي همين است كه الهيات بايد پژوهشهاي علمي را جدي بگيرد و در متنِ علم به بازخواني مداوم داشتههاي خود بپردازد. اگر صادقانه در پي فهم جهانِ پيچيده و چندسطحي باشيم كه در آن زندگي ميكنيم، اجتناب نخواهيم كرد از اينكه پژوهش علمي را جدي بگيريم و در متنِ علم به انديشه الهياتي بپردازيم.
علم با عدم قطعيت سر و كار دارد، اما دين از اموري قطعي و ضروري سخن به ميان ميآورد، چگونه ميتوان ميان اين دو گفتوگو و تعاملي صورت بگيرد؟
جالب است كه خود پوكينگهورن در كتاب «علم و دين در جستوجوي حقيقت»، همين مساله را به شكلي متفاوت مطرح كرده است. او مينويسد: «مردم گاهي ميگويند كه علم سوداي امور واقع را ميپرورد، ولي دين فقط با اعتقادات و انديشه سروكار دارد. به عبارت ديگر، دغدغه علم، حقيقت به عنوان امري متناظر با واقع است؛ در حالي كه بهترين چيزي كه ميتوان در مورد دين گفت، اين است كه ممكن است فقط از نگاه يك شخص درست باشد. ... اما دو اشتباه فاحش دراين ادعا نهفته است؛ اشتباه نخست درباره علم است. هيچ واقعيت علمي وجود ندارد كه واقعيتِ از پيش تفسير شده نباشد. ... اشتباه دوم درباره دين است. براي دين، سوال از حقيقت مركزيت دارد، همانگونه كه براي علم چنين است. اعتقاد ديني ميتواند شخص را در زندگي هدايت يا او را براي مواجهه با مرگ تقويت و آماده كند، اما اگر اين اعتقاد واقعا درست نباشد، نخواهد توانست هيچ يك از اين تاثيرات را ايجاد كند و از اينرو، به چيزي بيش از يك كنش براي كسب آرامش تخيلي نخواهد انجاميد. پس علم و دين، هر دو بخشهايي از تلاش گسترده بشر براي فهم درستند و هر دوي اينها، از طريق تحصيل باورهاي برانگيزاننده به دنبال حقيقت هستند». اين بيان بر نوعي واقعگرايي انتقادي استوار است كه حقيقت علمي را نه فقط درست، بلكه گشوده به نقد ميشمارد و همين موضع را در مورد انديشه الهياتي نيز دارد. بنابراين الهيات از نگاه پوكينگهورن، عرصه قطعيتِ بيچونوچرا نيست، بلكه بايد مدام مورد بازنگري و بازانديشي قرار گيرد. هيچ كدام از علم و دين نميتوانند مدعي رسيدن به اثبات بيچونوچرا براي نظر ثابتي باشند؛ در عوض، هر يك بايد تضميني ارايه دهد كه بهترين تبيين را از عرصه مورد مطالعه خود به دست داده است و در مواجهه با دشواريهاي موجود در فهم واقعيت، به تلاش خود براي كشف حقيقت ادامه خواهد داد.
وقتي از دين يا الهيات سخن به ميان ميآيد، ميتوان پرسيد كدام دين يا كدام الهيات؟ چون در متن زندگي روزمره عملا الهياتهاي مختلف وجود دارد، مثلا الهيات مسيحي يا الهيات اسلامي و الهيات يهودي و...؛ چنين مينمايد كه الهيات به معناي عام آن يك امر انتزاعي است. در اين ميان به نظر ميرسد كه پوكينگهورن نيز بيشتر متوجه اين سه دين است. آيا ميتوان ديدگاهها و نتايج او را به ساير اديان و الهياتهاي ديگر مثلا الهيات زرتشتي يا الهيات اديان شرق دور يا ... تعميم داد؟
ببينيد خود پوكينگهورن در اين مورد سخن گفته است. يكي از تفاوتهاي اساسي ميان علم و دين همين است كه علم با سهولت بيشتري ميتواند يافتههاي خود را به امري همگاني بدل سازد. انسانها در موقعيتهاي تاريخي و فرهنگي گوناگون به شيوههاي مختلفي با «چرايي» هستي و زندگي مواجه ميشوند. پوكينگهورن باور دارد و به واقع هم چنين است كه اين موضوع، يكي از مهمترين مسائلي است كه انديشه ديني بهطور كلي با آن دست به گريبان است. با اين حال، فكر ميكنم كه كليد حل اين مشكل نيز در همان «واقعگرايي انتقادي» و «گشودگي به فهم مداوم» است. انديشه الهياتي نهتنها بايد به يافتههاي پژوهش علمي گشوده باشد، بلكه بايد به باورهاي ديني در سنتهاي ايماني ديگر نيز گشوده باشد و بخواهد كه به گفتوگو با آنها بپردازد. درست ميگوييد، الهيات بهطور كلي يك امر انتزاعي است همانطور كه علم به عنوان نظريه يك امر انتزاعي است. ما با ديندارها و دانشمنداني سروكار داريم كه ميتوانيم از ايشان بياموزيم. آنها همه جا حضور دارند و ما ميتوانيم آنها را در جايجاي زمين بيابيم. البته كه اختلافهاي ديني ريشهاي و اجتنابناپذيرند، اما آيا گشودگي به ديگري ناممكن است؟ به گفته پوكينگهورن: «هنگامي كه ديوار دفاعي فرو بريزد، بايد باز هم اديان به نوعي با همديگر روبهرو شوند و به تجربهها و بينشهايي كه هر سنت ديني برآن مبتني است، اذعان كرده و احترام گذارند». بنابراين درحالي كه گفتوگو با علم براي تمام دينهاي مطرح ضرورت دارد، گفتوگو ميانِ خودِ اديان كه با گشودگي براي فهم رقم ميخورد نيز امري ناگزير است و درواقع تنها راه براي جستوجوي حقيقت است. اين حكم فقط شامل اديان ابراهيمي نميشود؛ هر ديدن و ديدگاهي كه به چرايي عالم نظر دارد، ناچار بايد به چگونگيهاي عالم نيز بپردازد و همينطور بتواند با پيروان اديان ديگر نيز گفتوگو كند.
در پايان اگر ممكن است به اختصار ديدگاه خودتان در اين زمينه را نيز بفرماييد و اينكه آيا به پوكينگهورن و نظرات او انتقادي هم داريد؟
نقدِ كسي كه از اساس پذيرفته است كه فهم او ناتمام است و همچنان بايد در پي فهمي فزونتر باشد، اگر هم دشوار باشد دستكم خطرناك نيست. پوكينگهورن هيچ نگرش يكسويهاي ندارد و به ارتباط متعادل شيوههاي پژوهش ميانديشد. ما بايد اين را از او بياموزيم، بهويژه كه ناترازيهاي عقلاني بسياري داريم كه ريشه تمام مسائل و ناترازيهاي اقتصادي، سياسي و فرهنگيمان هستند. اين شيوه برخورد علاج درد ماست. البته تلاش فكري خود پوكينگهورن نيز يك حركت معرفتجويانه است كه هم آموزنده و هم نقدپذير است؛ اما رويكرد گشوده و جستوجوگرانهاش همان چيزي است كه بنيادهاي چنين نقدي را فراهم ميآورد. ما ايرانيان نيز ناچاريم به گفتوگوي انتقادي با علم مدرن و سنتهاي فرهنگي و ايماني ديگر بپردازيم و در گفتوگو با آنها، خودمان را از بند باورها و سنتهاي بيحاصل برهانيم. انديشه پوكينگهورن از اين جهت مهم است و البته لزومي ندارد ما با يكايك گفتههاي او در آثارش همدل و همداستان باشيم.