• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۱۷ بهمن
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5975 -
  • ۱۴۰۳ چهارشنبه ۱۷ بهمن

زندگي و هنر عليرضا اسپهبد در گفت‌وگو با ميترا ابراهيمي، نقاش

جايي كه كلمه از گفتن باز مي‌ماند نقاشي آغاز مي‌شود

به مناسبت برپايي نمايشگاهي از 40 اثر اين نقاش فقيد در گالري سهراب با همسرش درباره او گفت‌وگو كرديم

مريم آموسا

عليرضا اسپهبد، انسان و هنرمند دغدغه‌مندي بود؛ هنرمندي كه تا آخرين لحظه زندگي‌اش در آثارش به نوعي روايتي از درد رنج و ويراني انسان معاصر را در بزنگاه‌هاي تاريخي به تصوير كشيد. انسان در آثار اسپهبد هويتي جهاني دارد و از اندوه و رنج بزرگي كه بر شانه‌هاي او قرن‌هاست سنگيني مي‌كند، سخن مي‌گويد و گاه به قول شاملو در شعر در آستانه «رخصت زيستن را دست بسته و دهان بسته گذشتم» انساني كه گويي جهان جز اضطراب، انتظار و هراس براي او رهاوردي نياورده است و پرتره‌هاي او در قاب‌هايي خيره به مخاطب اين حس راخوب انتقال مي‌دهند گويي كار جهان چنان پيچيده در خود است و وقتي از دست‌ها و زبان‌ها كاري پيش نمي‌رود تنها چشم‌ها هستند كه اين استیصال و درماندگي را منتقل مي‌كنند و گويي طلسم معجزتي هم در كار نيست!

اسپهبد تنها به نمايش آثارش در فضاي گالري‌ها اكتفا نكرد و مطبوعات را فرصت مغتنمي دانست تا واكنش‌هاي هنري‌اش را نسبت به مسائل روز دنيا در آن بازتاب بدهد و پيامش را با مخاطبانش در ميان بگذارد. گويي جايي كه كلمه از بيان باز مي‌ماند و به داد آدم‌ها نمي‌رسد اين تصويرهاي عليرضا اسپهبد هستند كه سخن مي‌گويند.

نام اسپهبد در كنار احمد شاملو و محمد قائد در كتاب جمعه خودنمايي مي‌كند. همكاري او با نشرياتي چون گردون، صنعت حمل و نقل، ايران فردا و آدينه فرصتي را فراهم كرد تا هنر او به ميان مردم اجتماعش برود، هنري كه بازتاب زندگي در ميان مردم بود. در هفته‌هاي گذشته نمايشگاهي از۴۰ اثر عليرضا اسپهبد به كيوريتوري ماهور زهرايي در دو طبقه گالري «سهراب» برپا شده است. اين نمايشگاه فرصت مغتنمي است تا نسل جديدي از هنرمندان جوان با آثار اين هنرمند فقيد آشنا شوند و دوستان قديم اسپهبد در غياب او دور هم جمع شوند و با آثار، ديدار و خاطره بازي كنند. به بهانه برپايي اين نمايشگاه با ميترا ابراهيمي، نقاش و همسر عليرضا اسپهبد گفت‌وگو كرده‌ايم.

 

‌ در ابتداي امر درباره چگونگي آشنايي‌تان با عليرضا اسپهبد بگويید؟

من از دوران نوجواني قصد داشتم در رشته معماري تحصيل كنم از اين رو در دبيرستان رشته رياضي را انتخاب كردم. سال آخر دبيرستان كه بودم دوستي داشتم كه در دانشكده هنرهاي تزئيني در رشته گرافيك تحصيل مي‌كرد و عليرضا اسپهبد هم با او همكلاسي بود. رفت و آمدم به دانشكده براي ديدار با دوستم موجب آشنايي من با عليرضا اسپهبد شد و زماني كه مي‌خواستم كنكور بدهم‌ او با قدرت و توانايي كه داشت، منصرفم كرد تا در رشته معماري شركت كنم. حتي قصد داشتم كه براي تحصيل در رشته معماري به ايتاليا بروم اما او من را راضي كرد كه در رشته گرافيك تحصيل كنم. اين طوري شد كه كنكور دادم و در رشته گرافيك در سال ۱۳۵۱ در دانشكده تزئيني قبول شدم و سال پاييني عليرضا شدم و از آن زمان به بعد با هم صميمي‌تر شديم. سال ۱۳۵۵ پس از فارغ‌التحصيلي در رشته گرافيك با هم ازدواج كرديم و براي ادامه تحصيل راهي لندن شديم.

‌‌ با توجه‌ به شناخت دقيقي كه از آقاي اسپهبد داريد، چه شد كه او تصميم گرفت در رشته هنر تحصيل كند و نقاش شود؟

عليرضا انگار ژنتيكي هنرمند به دنيا آمده بود. زماني كه ۱۰ سالش بود در نزديكي خانه‌شان آقاي «جعفر رهنما» كه خودش از فارغ‌التحصيلان رشته نقاشي دانشكده هنرهاي تزييني بود يك مغازه نقاشي داشت و آنجا براي امرارمعاش نقاشي‌هاي معروف را كپي مي‌كرد و مي‌فروخت. عليرضا هم ساعت‌هاي بي‌كاري‌اش مي‌رفت از پشت شيشه مغازه نقاشي كردن او را تماشا مي‌كرد و آخر سر يك روز دلش را به دريا مي‌زند و از آقاي رهنما خواهش مي‌كند كه او را به شاگردي بپذيرد. آقاي رهنما به او مي‌گويد نيازي به شاگرد ندارد، اما عليرضا با اصرار به او مي‌گويد: «من را بپذيريد جلوي در مغاره‌تان را جارو مي‌كنم پالت و قلم‌موهاي‌تان را مي‌شویم پولي هم نمي‌خواهم.» وقتي رهنما اصرار او را مي‌بيند مي‌پذيرد و عليرضا كلاس ششم كه بود شاگرد او مي‌شود و ساعت‌هايي كه مدرسه نمي‌رفت و تعطيلات سه ماه تابستان را پيش او مي‌رفت. يك روز وقتي آقاي رهنما در مغازه نبوده، بدون اجازه نقاشي نيمه‌كاره او را تمام مي‌كند. وقتي استاد به مغازه برمي‌گردد با نقاشي تمام شده روبه‌رو مي‌شود و بعد از آن به عليرضا اجازه مي‌دهد كه او در مغازه‌اش نقاشي كپي كند و اتفاقا دستمزد هم به او مي‌دهد. عليرضا اسپهبد چنان به استادش ارادات داشت كه سال‌ها بعد كه كتاب آثارش منتشر شد آن را به او تقديم كرد. زمان انتخاب رشته عليرضا تصميم مي‌گيرد برود هنرستان، اما با مخالفت پدرش روبه‌رو مي‌شود، اما عليرضا تصميمش را گرفته بود؛ در هنرستان ثبت‌نام مي‌كند و چون به واسطه نقاشي كردن پس‌اندازي هم داشته پدرش بيخيال مي‌شود و او هر روز از سلسبيل تا پيچ‌شميران را پياده مي‌رفته و برمي‌گشته و با پس‌اندازش وسايل طراحي و نقاشي‌اش را مي‌خريده. زماني كه ديپلم مي‌گيرد شاگرد اول مي‌شود و آن زمان پهلبد، که وزير فرهنگ بوده مراسمي به مناسبت فارغ‌التحصيلي شاگردان هنرستان مي‌گيرند و پهلبد عكسي با شاگرد اول‌هاي هنرستان مي‌گيرد و اين عكس در صفحه اول روزنامه اطلاعات چاپ مي‌شود و چون پدر عليرضا هر روز روزنامه مي‌خريده وقتي اسم و عكس عليرضا را در روزنامه مي‌بيند ديگر كاري به كار او نداشته و او با خيال راحت كنكور مي‌دهد و در رشته گرافيك دانشكده هنرهاي تزئيني پذيرفته مي‌شود.

‌‌ چه شد كه آقاي اسپهبد وارد مطبوعات شد و در مجله تماشا مشغول به كار شد؟

عليرضا چون فارغ‌التحصيل هنرستان بود و خيلي پركار بود و كارش هم خوب بود خيلي زود كار پيدا كرد و از سال دوم در تماشا مشغول به كار شد و خيلي كم دانشگاه مي‌آمد و فقط مي‌آمد اول ترم برنامه كلاس‌ها را مي‌گرفت و بعد آخر ترم پروژه‌هايش را تحويل مي‌داد. چون بيشتر استادها هم از دوران هنرستان او را مي‌شناختند كاري به كارش نداشتند. او در تماشا براي داستان‌ها طراحي مي‌كرد و در كنارش مسوول صفحه اخبار هنري بود كه اخبار هر هفته گالري‌ها در آن‌ منعكس مي‌شد و در اين دوره خيلي كار كرده و مجموعه خوبي از آن دوران به جا مانده است.

‌‌ در همين دوران دانشجويي بود كه آقاي اسپهبد مجموعه موفق كلاغ‌ها را كار كردند. اين مجموعه چگونه شكل گرفت؟

از زماني كه عليرضا را مي‌شناختم، دغدغه فعاليت اجتماعي و انساني داشت و در آن سال‌ها جو سياسي خاصي در جامعه حاكم بود و عليرضا به آن نقد داشت و با اتكا به يكي از خاطرات دوران كودكي‌اش كه همواره ذهنش را درگير خودش مي‌كرد مجموعه كلاغ‌ها را خلق كرد. او وقتي كودك بود يك روز با بچه كلاغي روبه‌رو مي‌شود كه مرده و روي بام خانه‌شان افتاده؛ ناگهان دسته كلاغ ها مي‌آيند دور او جمع مي‌شوند و بال بال زنان گويي او را تشييع مي‌كنند او را با خود به‌ آسمان مي‌برند. او شيفته اين عمل كلاغ‌ها مي‌شود و اين تصوير گويي موجب شكل‌گيري مجموعه كلاغ‌ها شد. او كلاغ‌ها را با يك سري تنه درخت كه شاخ و برگ نداشتند، تركيب كرد و سفيدي فضاي كار نيز كمپوزيسيون كار را تكميل كرد. او نگاه ويژه‌اي به كلاغ داشت با اينكه در فرهنگ ما كلاغ نمادي از شومي و خبرچيني است. در چند مجموعه ديگر او باز هم چندين كلاغ كار كرد‌. در يكي از مجموعه‌هايش او در كنار ساير حيوانات ديگر چند كلاغ هم با پرتره آدم‌ها تركيب كرد و چندين طراحي و چاپ ليتوگرافي با سوژه كلاغ دارد كه چند چاپ ليتو را در دوره‌اي كه در لندن تحصيل مي‌كرد خلق كرده كه در گالري سهراب به نمايش در آمده است. او در دوره دانشجويي در لندن يك انيمیشن هم با سوژه كلاغ ساخت كه آن هم اتفاقا خيلي با اقبال روبه‌رو شد، اما متاسفانه نسخه‌اي از آن كار را نداريم.

‌‌ چه شد كه اين نمايشگاه اين‌ قدر با اقبال روبه‌رو شد؟

در آن دوران گالري سيحون از مهم‌ترين گالري‌هاي ايران بود، ۱۰ تابلوي آن مجموعه همان شب نخست به فروش رفت.

‌‌ در آن دوره بيشتر نقاشان آبستره و منظره كار مي‌كردند و كمتر كسي فيگوراتيو كار مي‌كرد. اين موضوع و جو حاكم جامعه دست به دست هم دادند كه اين نمايشگاه با اقبال روبه‌رو شود‌. درباره اين نمايشگاه در مطبوعات افراد بسياري نوشتند و با گذشت ۵۰ سال از نمايش آن مجموعه همچنان من هفته‌اي چند تلفن دارم كه از من نقاشي كلاغ مي‌خواهند. من هم هميشه مي‌گويم تمام شد اسپهبد فقط كلاغ نكشيده است.

‌ ‌ پس خودتان ديگر از مجموعه كلاغ‌ها اثري در مجموعه‌تان نداريد؟

نه؛ همه همان شب فروش رفت و به جز چهار اثر كه در موزه هنرهاي معاصر نگهداري مي‌شود همه دست مجموعه‌دار‌ها هستند.

‌ در سال ۱۳۵۳ كه هنوز موزه هنرهاي معاصر راه‌اندازي نشده بود چگونه اين آثار به موزه راه پيدا كردند؟

اين چهار اثر توسط ادارات دولتي از جمله راديو و تلويزيون از گالري سيحون خريداري شده بودند. انقلاب كه شد وقتي عده‌ای به سازمان‌ها يورش مي‌بردند برخي از اموال كه فكر مي‌كردند جنبه تجملي دارند را نابود مي‌كردند و تابلوهاي متعددي اين‌گونه از بین رفتند اما به لطف برخي دوستداران هنر اين آثار جان سالم به در بردند و سر از موزه هنرهاي معاصر تهران درآوردند.

‌‌ وقتي به تاريخ هنرهاي تجسمي ايران در ۱۰۰ سال اخير نگاه مي‌كنيم اتفاقا خيلي از هنرمنداني كه شناخته شده‌اند در شيوه اجرا و سوژه‌هاي‌شان به تكرار رسيده‌اند. چه شد كه آقاي اسپهبد با اقبالي كه از كلاغ‌هاي‌شان شد ديگر كلاغ نكشيدند؟

دقيقا همين طور است. ۹۹ درصد هنرمندان ما كه مي‌توانم نام تك‌تك شان را بر زبان بياورم يك سوژه يا ايده دارند و سال‌ها آن را تكرار كرده‌اند و فقط در تركيب‌بندي‌ها تغيير ايجاد كرده‌اند، چون وقتي ديده‌اند كه يك اثر مشتري دارد مدام آن را تكرار كرده‌اند و با تكرار خودشان بازار را دست گرفته‌اند اما نه‌تنها عليرضا بلكه من هم‌چنين روحيه‌اي ندارم. عليرضا هنرمندي بود كه احوال خودش و مردم روزگارش برايش بسيار مهم بود بي‌اعتنا از كنار هيچ موضوعي نمي‌گذشت و در كنار آن شعر و ادبيات و مسائل اجتماعي و سياسي، ذهن او را درگير مي‌كرد و هر اثرش با اثر ديگرش فرق مي‌كرد و هميشه دلش مي‌خواست تجربه جديدي در كارش داشته باشد و فكرش را گسترش بدهد. با اينكه همان زمان هم هميشه كساني بودند كه از او نقاشي كلاغ مي‌خواستند اما او هرگز حاضر نشد كه خودش تكرار كند. مي‌گفت نان خالي مي‌خورم ولي تن به اين كار نمي‌دهم. او معتقد بود هنگام خلق هر اثر بايد چنان در كار غرق شود تا كشف جديدي بكند. اصلا عليرضا اسپهبد گارد عجيبي نسبت به كساني داشت كه به او كار سفارش مي‌دادند. او زماني كه كسي مي‌خواست نقاشي‌اش را بخرد تا كشف نمي‌كرد كه اين آدم جد و آبادش كيست و پشت خريدار چه كسي ايستاده است، كارش را نمي‌فروخت. براي او مهم بود چه كسي و با چه پولي مي‌خواست كارش را بخرد. او كارش را به راحتي به دوستان و آشنايانش هديه مي‌داد اما به هر كسي كار نمي‌فروخت. براي همين خيلي‌ها از اسپهبد طراحي و نقاشي دارند. متاسفانه افرادي كه سوژه‌هاي‌شان را مثل يك كارخانه سري و انبوه توليد مي‌كنند نه‌تنها به خود بلكه به هنر هم آسيب مي‌زنند و كارشان را از اثري تك نسخه به صنايع دستي نازلي تنزل مي‌دهند.

‌‌ با توجه به اينكه شما خود هنرمند صاحب سبك و نظر هستيد چقدر نگاه و زيست هنرمندانه عليرضا اسپهبد بر كار شما تاثير گذاشته است و چقدر وامدار او هستيد؟

من ۳۰ سال با عليرضا رفاقت و زندگي كرده‌ام و هميشه و همه جا گفته‌ام من از عليرضا نگرشم را نسبت به نقاشي و جهان هنر وام گرفته‌ام. او با نگرشي كه نسبت به هنر و هنرمند داشت، زيست يگانه‌اي را تجربه كرد و همين نگاه او را از هر چيزي مبرا مي‌كرد. هر چند در دوره‌اي و حتي امروز برخي به او انگ چپ بودن مي‌زنند اما او هميشه انسان يگانه و مستقلي بود و بيش از هر چيزي برايش انسان و دردهاي او اهميت داشت. البته وجه اشتراكي هم در آثار ما مشهود است، فضاي مينيمال كارها و توجه به كمپوزيسيون است. من در آثارم علاقه خاصي به فضاي سفيد كاغذ دارم.

‌‌ كمي مي‌شود درباره شيوه كار كردن آقاي اسپهبد بگوييد و چقدر به عنوان يك همكار نظرات شما برايش مهم بود؟

عليرضا همواره براي نقاشي‌هايش اتود مي‌زد هميشه كاغذ و قلم كنار دستش بود. پس از اتود زدن شروع به كار مي‌كرد. زماني كه هنوز آتليه نداشت در خانه كار مي‌كرد و آن زمان اگر نيمه شب بود و من خواب بودم نقاشي‌اش كه تمام مي‌شد، بيدارم مي‌كرد تا با هم كارش را ببينيم و تجزيه و تحليل كنيم. نظرم برايش خيلي مهم بود. بعدها هم كه آتليه داشت وقتي تمام مي‌شد مي‌آمد و من را با خود به آتليه‌اش مي‌برد تا با هم نقاشي‌اش را ببينيم. براي برخي از نقاشي‌هايش هم اول عكاسي مي‌كرد و بعد بر اساس عكس‌ها نقاشي مي‌كشيد مثلا در تمام مجموعه‌هاي او وقتي تصوير زني مي‌بينيد آن زن من هستم و بر اساس عكس‌هايي كه از من مي‌گرفت، زنان نقاشي‌هايش را مي‌كشيد به خاطر دارم در نمايشگاهي كه در گالري گلستان گذاشت تصوير زني را كشيده بود كه زن نقاشي شبيه من نبود و همه دوستان و بازديد‌كنندگان كه من را مي‌شناختند از او سوال مي‌پرسيدند اين زن كه ميترا نيست، پس كيست؟

‌‌ پروسه خلق آثارش چقدر طول مي‌كشيد؟

خب او آثار متعددي دارد مثلا مجموعه بزرگي از طراحي‌هاي تلفني او داريم كه او هنگام صحبت كردن با تلفن آنها را خلق كرد كه اين آثار در عرض چند ثانيه يا چند دقيقه كشيده شده‌اند. اما او چون وسواس عجيبي نسبت به كمپوزيسيون و تركيب‌بندي داشت اگر با ليزر به نقاشي‌هاي رنگ و روغنش نگاه كنيم ۱۰ تابلو نقاشي از يك تابلو مي‌توانيم بيرون بكشيم. او تا زماني كه از نظر تركيب‌بندي و كمپوزيسيون كار ارضایش نمي‌كرد روي آن كار مي‌كرد. به عنوان مثال مي‌توانم به يكي از تابلوهايش اشاره كنم كه تصويرش در كتاب آثارش كه توسط نشر هنر ايران منتشر شده؛ اين نقاشي يك پرتره سياه است كه قسمتي از صورت آن باندپيچي شده است. اين كار ۳ بار عوض شد تا بالاخره اين شكلي شد. در ابتدا يك تابلو طبيعت بي‌جان بود كه تصوير يك ميز كه روي آن پارچه چروك شده‌اي انداخته بود نقش بسته بود و روي پارچه، يك گلدان و شاخه گلي در آن قرار داشت. مدت‌ها اين تابلو بر ديوار خانه‌مان بود؛ يك روز عليرضا آن را برداشت و گل را حذف كرد و از داخل گلدان يك پرنده سفيد محو كشيد انگار پرنده داشت از گلدان بيرون مي‌آمد. بعد از مدتي دوباره كار را كامل پاك كرد و يك پرتره سياه كشيد كه روي دهنش باند پيچي سفيد شده. واقعا او روي هر تابلوش مدت‌ها كار مي‌كرد. گاهي حداقل سه ماه روي يك تابلو كار مي‌كرد.

‌‌ با توجه به اينكه آقاي اسپهبد با نمايشگاه كلاغ‌ها مشهور شده بود چرا از سال ۱۳۵4 تا ۱۳۶۹ كه در گالري گلستان آثارش را به نمايش گذاشت، نمايشگاهي در ايران نداشت؟

در دوراني كه در لندن درس مي‌خوانديم يك نمايشگاه در گالري بدفورد هاوس لندن داشت كه در اين نمايشگاه كه در سه طبقه گالري برپا شد مجموعه‌اي از نقاشي‌هاي مدادرنگي‌اش را به نمايش گذاشت كه اتفاقا اين نمايشگاه با استقبال خوبي روبه‌رو شد. اين مجموعه شامل مجموعه پرتره بودند كه كنار هم ايستاده بودند. در همان سال‌ها مجموعه ديگري كار كرد كه وقتي به ايران بازگشتيم ۱۵ اثر از آن مجموعه را خانم سيحون خريداري كرد كه در حال حاضر در موزه كرمان نگهداري مي‌شوند. چون او از زمان تحصيل در لندن در نشريه‌ ايرانشهر به سردبيري آقاي شاملو كار مي‌كرد و پس ‌از بازگشت به ايران در مهرماه ۱۳۵۷ بيشتر درگير كارهاي گرافيكي و مجلاتي بود كه با آنها همكاري مي‌كرد تا هزينه‌هاي جاري زندگي را تامين كند و نگاه خاصي نسبت به نقاشي و نقاش و مسائل اجتماعي آن روزگار داشت كه كمتر فرصت برپايي نمايشگاه برايش فراهم شد.

‌‌ برگرديم به نمايشگاهي كه در سال ۱۳۶۹ در گالري گلستان داشتند. كمي درباره اين نمايشگاه و بازخوردي كه از سوي مخاطبان داشت بگويید.

در اين نمايشگاه اسپهبد مجموعه‌اي از بوم‌هاي بزرگش را كه با زغال روي آن كار كرده بود را به نمايش گذاشت كه در آن زمان تجربه نويي بود و اتفاقا هم از سوي بازديد‌كنندگان و هم جامعه هنري با اقبال روبه‌رو شد. مثلا برخي استادان دانشگاه از جمله محمدابراهيم جعفري، دانشجويانش را به تماشاي آثار عليرضا اسپهبد آوردند. پوستر اين نمايشگاه تصويري از تلفيق يك انسان با گوزن بود. تمام تابلوهاي اين مجموعه به جز سه كار كه عليرضا آنها را هديه داد به فروش رفت.

در دهه ۶۰ وقتي نمايشگاهي برپا مي‌شد، گالري‌دارها مجبور بودند كه عكس كارها را قبل از نمايش به وزارت ارشاد مي‌بردند تا مجوز نمايش بگيرند گاهي اوقات هم مامور نظارت بر گالري‌ها هنگام برگزاري نمايشگاه مي‌آمد و كارها را بر ديوار مي‌ديد؛ روز دوم نمايشگاه بود كه آقاي خرمي‌نژاد كه خودش هم نقاش بود و مسووليت در بخش نظارت بر گالري در ارشاد داشت آمده بود به گالري گلستان تا نمايشگاه را بررسي كند. عليرضا هم بود و به او گفته بود كه بيا به من بگو كه ذهنيت‌ات براي كشيدن اين تابلوها چه بوده؟ عليرضا به او گفته بود من با سانسورچي حرفي ندارم؛ مي‌روم بيرون سيگارم را بكشم. خانم گلستان از تندي‌اي كه اسپهبد با خرمي‌نژاد كرده بود سرخ و آبي و سبز شده بود كه اين چه حرفي بوده كه او زده! عليرضا اسپهبد هيچ ‌وقت از عقيده‌اش كوتاه نمي‌آمد و براي خوشايند كسي حرفي نمي‌زد.

‌‌ كمي برگرديم به عقب‌تر و رابطه گرم و پدر و پسري احمد شاملو با عليرضا اسپهبد و همكاري كه ساليان سال طول كشيد و آقاي شاملو سه قطعه شعر از جمله بچه‌هاي اعماق را به آقاي اسپهبد تقديم كردند. اين دوستي چگونه شكل گرفت؟

زماني كه ما در لندن درس مي‌خوانديم، اردشير محصص كه دوست صميمي اسپهبد بود در نيويورك زندگي مي‌كرد. يك بار از محصص نامه‌اي دريافت كرديم كه در آن نوشته بود احمد شاملو سردبيري نشريه‌اي را در لندن پذيرفته و براي كار به لندن مي‌آيد. من تو را براي همكاري و كارهاي گرافيكي نشريه به او معرفي كرده‌ام. وقتي آقاي شاملو و آيدا به لندن آمدند چندين بار به ديدارشان رفتيم و چندين بار هم ميزبان آنها بوديم و مدتي عليرضا با آقاي شاملو همكاري كرد و اين همكاري با بازگشت ما به ايران خاتمه يافت و دوباره در ايران ادامه پيدا كرد. اما دوستي و رابطه پدر و پسري و مراد و مريدي ادامه پيدا كرد تا جايي پيش رفت كه زماني كه شاملو درگذشت از آن پس عليرضا افسردگي عجيبي گريبانش را گرفت و تا پايان زندگي‌اش ادامه داشت.زماني كه آقاي شاملو به ايران بازگشت هم بنيان كتاب جمعه را گذاشت و آنجا هم از عليرضا براي كار دعوت كرد و اين همكاري در مقطعي به دليل دخالت‌هاي مدير مسوول قطع شد و گرافيك مجله را براي چند شماره فرد ديگري بر عهده گرفت اما با اصرار شاملو، اسپهبد دوباره به كتاب جمعه بازگشت. زماني كه شاملو به ايران بازگشت و آيدا خانه دهكده فرديس را خريد، اسپهبد آتليه شخصي داشت و در آتليه كار مي‌كرد و اين آتليه پاتوق جلسات هفتگي شاملو و دوستان‌شان بود و بحث‌هاي ادبي، هنري و فرهنگي‌شان را آنجا دنبال مي‌كردند. هر هفته سه‌شنبه‌ها كه شاملو تهران مي‌آمد، اگر تا دير وقت بحث و گفت‌وگو‌‌شان طول مي‌كشيد شب خانه ما مي‌ماند و فردا به خانه‌اش برمي‌گشت.

‌‌ با توجه به اين همكاري شاملو و اسپهبد و شعرهايي كه شاملو به اسپهبد تقديم كرد او چند نقاشي و طراحي به او تقديم كرده است؟

اسپهبد طرح روي جلد كتاب‌هاي شاملو را برعهده داشت و به واسطه علاقه‌اي كه به او داشت سه تابلو نقاشي كه پرتره شاملو بود به او اهدا كرده بود كه متاسفانه پس از فوت شاملو و ماجراهايي كه پسرش سياوش به وجود آورد و چوب حراج به اموال شاملو زد كل نقاشي‌ها و وسايل شخصي شاملو را با قيمت پاييني فروخت و معلوم نيست كه سرنوشت اين اموال شخصي و نقاشي‌ها چه شد.

‌‌ شما پس از درگذشت عليرضا اسپهبد دو نمايشگاه به كيوريتوري خودتان از آثار او برپا كرديد. چه شد نمايشگاه گالري سهراب به كيوريتوري ماهور زهرايي شكل گرفت؟

انتشارات كارنامه چند سالي است كه در تدارك انتشار مجموعه آثار عليرضا اسپهبد است و به همين دليل اين نمايشگاه به نمايشگاه‌گرداني ماهور زهرايي شكل گرفت و در اين مجموعه‌ گزيده‌اي از آثار دوره گلداسميت عليرضا كه شامل طراحي نقاشي و چاپ‌هاي ليتو و ايچينگ اوست به نمايش گذاشته شد كه اتفاقا با استقبال خوبي روبه‌رو شد. من فرصت نكردم كه در طول برگزاري نمايشگاه هر روز به گالري بروم، اما سه جمعه‌اي كه به نمايشگاه رفتم واقعا اقبال بازديد‌كنندگان و بازخوردي كه از صحبت‌هاي‌شان مي‌گرفتم خوب بود.

‌‌ با توجه به اينكه آقاي اسپهبد هنرمندي نبود كه بي‌اعتنا به سرنوشت مردمش باشد بي‌شك آثار متعددي از او به جا مانده كه هنوز فرصت نمايش پيدا نكرده؛ اين آثار بيشتر موبوط به چه سال‌هايي است؟

بيشتر اين آثار مربوط به دهه 60 تا 70 است كه واقعا تماشاي برخي از اين آثار اشك بيننده را در مي‌آورد. بنا به بگير و ببندهاي دهه 60 مجبور شديم كه اين آثار را با هم لوله كنيم و جايي دور از نظرها نگهداري كنيم؛ سال‌ها بعد كه به سراغش‌شان رفتم برخي از آنها ترك خورده بودند خواستم با رنگ روغن ترميم‌شان كنم اما كمي كه فكر كردم منصرف شدم چون ترك‌ها هم نمودي از رنجي بود كه در دهه 60 به اين تابلوها تحميل شده بود.

‌‌ آقاي اسپهبد پس از برپايي آخرين نمايشگاه‌شان كه با عنوان «انسان - الفبا» در گالري سيحون برگزار كرد تا زمان درگذشت‌شان چند مجموعه خلق كردند آيا اين مجموعه‌ها به نمايش درآمده‌اند؟

اسپهبد در اين دوران ديگر شاملو را از دست داده بود و افسرده شده بود، بيماري قلبي هم سال‌ها بود كه گريبانش را گرفته بود و خيلي كم كار كرد تنها پنج نقاشي در ابعاد بزرگ كار كرد و 4 طراحي در ابعاد بزرگ خلق كرد و بيشتر وقتش صرف طراحي روي جلد شد تا زندگي‌مان بگذرد همين. دو طراحي از اين مجموعه را در نمايشگاهي كه در سال ۱۳۹۶ در گالري فرمانفرما به نمايش گذاشتم، فروش رفت.

‌‌ بايد قبول كنيم كه آقاي اسپهبد آن‌گونه كه ميان جامعه ادبي شناخته شده از سوي جامعه نقاشان شناخته شده نيست و گويي از همان زمان تا امروز گارد سفت و سختي نسبت به ايشان دارند و هنوز شكسته نشده؛ چرا؟

دقيقا همين طور است. اسپهبد تمام ارتباطاتش با جامعه ادبي بود و كمتر خودش با جامعه هنري دمخور مي‌شد، به هر حال بايد قبول كنيم سوژه بيشتر آثار او انسان بود و او خود را متعهد به بسياري از ارزش‌هاي انساني مي‌دانست كه شايد مقبول خيلي‌ها نبود و او آدمي بود كه در هر شرايطي حاضر نبود آثارش را به نمايش بگذارد. همه اين عوامل و نوع تفكرش به نقاشي و نقاش دست به دست هم داده بودند كه زياد با جامعه نقاشان ارتباطي نداشته باشد.

‌‌ با توجه به تعداد بالاي طرح جلدهايي كه عليرضا اسپهبد كار كرده آيا قصد نداريد كه اين مجموعه را روزي به صورت مستقل به نمايش بگذاريد؟

تعداد طرح روي جلدهاي اسپهبد بسيار زياد است و ما همه آنها را در اختيار نداريم. برخي از ناشران طبق قراردادي كه با اسپهبد داشتند اصل طرح جلد هم براي خودشان بود. با اين همه همان تعداد هم كه در اختيار داريم زياد است. قصد داريم بخشي از آنها را در قالب كتاب منتشر كنيم. اميدوارم بتوانيم مجموعه‌اي از آنها را هم به نمايش بگذاريم. ناشراني چون نگاه، آگاه، مازيار و ثالث از جمله ناشراني هستند كه مجموعه ارزشمندي از طرح جلدهاي اسپهبد را در اختيار دارند.

‌‌ با توجه به دغدغه ادبي آقاي اسپهبد با يادداشت‌هايي كه از او به جا مانده چه كرده‌ايد؟

صفحات بي‌شماري يادداشت از او به جا مانده كه بخشي از آنها در كتاب آثارش منتشر خواهد شد. شايد روزي هم فرصتي شد تا كل يادداشت‌هايش منتشر شود.

 

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون