• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۴ بهمن
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5965 -
  • ۱۴۰۳ پنج شنبه ۴ بهمن

بچه‌ها در سفر بزرگ مي‌شوند

غزل حضرتي

از شروع مدرسه‌ها از خانه جم نخورده بوديم. ديگر مثل قبل نمي‌توانستيم هر وقت مي‌خواهيم چمدان را ببنديم و راهي سفر شويم. مدرسه، مهدكودك نبود كه هر وقت بخواهيم، غيبت كنيم. كار جدي شده بود و بايد هر روز حضور مي‌داشتيم. شكر خدا بچه‌ها در پاييز و يك ماه زمستان مريض هم نشدند كه به خاطر آن مدرسه نروند. اما تا دل‌تان بخواهد به خاطر مدارس غيرحضوري خانه‌نشين شديم، آن هم چه خانه‌نشيني‌اي. با اينكه مهدكودك باز بود، اما پسر كوچك هم به هواي برادرش نمي‌رفت و در خانه مي‌ماند.
آن وقت من بودم و دو پسربچه كه يكي به زور پاي لپ‌تاپ مي‌نشست و ديگري مشغول بازي و سروصدا بود. تصورش سخت نيست كه دو پسر زير 7 سال در تعطيلي‌هاي طولاني چه بر سر مادر بيچاره مي‌آورند.
سرگرم كردن‌شان سخت‌ترين كار دنيا بود و كارتون، تنها لذت خانه ماندن براي‌شان. تمام تلاشم را كردم كه كمترين ميزان كارتون را ببينند كه باز در نوع خود ركوردشكني بزرگي محسوب مي‌شد و ساعت‌هاي زيادي چشم‌شان به صفحه اسكرين دوخته شده بود و اين باعث مي‌شد شب راحت نخوابند. شايد اگر اول هفته اعلام مي‌كردند مدارس تا آخر هفته تعطيل است، راهي گوشه‌اي مي‌شديم تا بچه‌ها بيرون از آپارتمان كمي بدوند و نفس بكشند. اما سياست اعلام تعطيلي‌ها شب به شب بود و اين تيتر «فردا مدارس ابتدايي تهران غيرحضوري شد» بدترين خبري بود كه ما مادر و پدرها به هم مي‌داديم. 
تعطيلات آخر دي ماه را كه در تقويم ديدم، سريع تصميم گرفتیم بچه‌ها را به گوشه‌ كناري ببريم تا از چهارديواري خانه نجات پيدا كنند. راهي جنوب شديم؛ بچه‌ها تا به حال درياي جنوب را نديده بودند. پرواز، اول صبح بود و بايد 5 صبح بيدار مي‌شديم. پسر بزرگم از يك هفته قبل روزشمار درست كرده بود و هر روز مي‌پرسيد: «چند روز ديگه مي‌ريم سفر؟» شب قبلش از هيجان و استرس خوابش نمي‌برد. با اينكه هر شب ديرتر از 9 نمي‌خوابيد، آن شب 11 و نيم شب بود كه با مرور اتفاقات فردا خوابش برد. 5 صبح با جمله «پاشين كه از سفر جا نمونيم» هر دو از خواب پريدند. راهي شديم و در طول مسير، هيجان سفر باعث شده بود هر دو خوش ‌‌اخلاق باشند و دعوا مرافعه راه نيفتد.
كل روز قبلش به چمدان بستن گذشت كه اين هم تفريحي جالب براي‌شان بود، لباس‌هاي تابستاني‌شان را انتخاب كردند، با سليقه تا كردند و در گوشه‌اي از چمدان جا دادند. مسواك و ليف و دفتر و مدادرنگي‌هاي‌شان را خودشان آوردند. پسر كوچك مي‌خواست فيگورهايش را بياورد كه وقتي ديد چمدان دارد مي‌تركد، از آوردن‌شان منصرف شد.
كلاه و عينك‌ آفتابي‌هاي‌شان را در كيف دم‌دستي‌ام گذاشتند، تبلت‌ها را شارژ كردم تا در طول پرواز سرگرم شوند، اما هيجان سفر و پرواز آنقدر بالا بود كه اصلا به آنها نيازي پيدا نكرديم. 
وقتي درياي آبي زلال جنوب را ديدند، فهميدند كه اين دريا، با درياي شمال فرق دارد. گرماي جنوب آنقدر به دل‌شان نشست كه خيلي زود تيشرت و شلوارك‌ها را درآوردند و با تيپ تابستاني راهي ساحل شدند.
با اينكه آب خيلي گرم نبود، پسر بزرگم سريع مايو پوشيد و خودش را به آب زد. پسر كوچك‌تر از خيس شدن در آب امتناع مي‌كرد. از طرفي ديگر استرس كوسه و نهنگ را هم داشت؛ فكر مي‌كرد قرار است كوسه‌ها به ساحل بيايند و از تصور ديدن‌شان مي‌ترسيد. به او گفتم كه قرار نيست كوسه ببينيم، اصلا كوسه‌ها نزديك ساحل نيستند، وسط اقيانوسند. كمي هم به او وقت دادم تا به حال خودش باشد و شرايط را بپذيرد. بعد از گذشت نيم‌ساعت ديدم كه او هم وسط درياست و ديگر بيرون نمي‌آيد.
كل زمان ساحل به آب‌بازي و جمع كردن صدف گذشت. نزديك چند كيلو سنگ و صدف با خودمان به هتل آورديم تا آنها را بشوييم و با خودمان به خانه بياوريم. پسرها از گشت و گذار در شهر لذت مي‌بردند، آنقدر كه شب اول كه خسته و كوفته در راه بازگشت به هتل بوديم، پسر بزرگ با گوشي پدرش شروع به گرفتن ويديو از خيابان‌ها و ماشين‌ها كرد.
در ويديويي كه مي‌گرفت براي مخاطبانش توضيح مي‌داد كه اينجا چه شهري است، چه فرق‌هايي با تهران دارد. حتي جايي گفت: «بچه‌ها ببينيد اين ماشين‌ها پلاك‌شون فرق مي‌كنه، از اينها توي تهران نمي‌بينيد. اين مركز خريد هم جديده، خيلي هم بزرگه. اينجا ساحل قشنگي هم داره كه هر وقت اومدين حتما بهش سر بزنين.» قرار شد بعد از پايان سفر، ويديو را برايش اديت كنم تا يادگاري از سفر زمستاني برايش بماند. 
در راه برگشت به خانه، هر دو خسته از سفر خوابيدند و در آغوش ما به تخت‌هاي‌شان در خانه رسيدند. همين سفر سه روزه آنها را اندازه سه ماه سرحال كرده بود. تا توانسته بودند در ساحل، در مراكز خريد، در خيابان جلوي هتل دويده بودند. قايق‌سواري و شنا كرده بودند، غذاي دريايي خورده بودند، با موسيقي زنده رستوران رقصيده بودند. آنها در اين سه روز كلي تجربه كردند، كلي بزرگ شدند. راست است كه سفر آدم را مي‌سازد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون