• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۴ بهمن
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5965 -
  • ۱۴۰۳ پنج شنبه ۴ بهمن

خطاب به صد سال تنهايي: قصه فقط ناطوردشت!

محمد خيرآبادي

حدود نوزده سال پيش وقتي «صد سال تنهايي» گابريل گارسيا ماركز را به دست گرفتم، قصد داشتم آن را يك نفس تا ته سر بكشم. كاري كه همان روزها با «ناطوردشت» سالينجر و «عقايد يك دلقك» هاينريش بل، كرده بودم. در منطقه مرزي دوره خدمت سربازي‌ام را مي‌گذراندم و با شرايطي كه آنجا داشتم وقت زيادي براي اين كار (يعني يك نفس خواندن رمان نسبتا حجيمي مثل صد سال تنهايي) وجود نداشت. با اين حال خيلي مصمم و با اراده به خودم گفتم «در همين زمان كم تمومش مي‌كنم». اما نشان به آن نشان كه بيشتر از دو هفته، روزها و شب‌ها، لابه‌لاي انجام وظايف محوله، با آن سر و كله زدم تا تمام شد. (در آن دوران حتي طاعون كامو و تهوع سارتر را دو-سه روزه خوانده بودم) چند بار برگشتم و از صفحات اول شروع به خواندن كردم. چند بار هم به كل منصرف شدم و كتاب ديگري به دست گرفتم. «صد سال تنهايي» در مجموع برايم آن كشش و جذابيت مورد انتظار را نداشت. احساس مي‌كردم روان نيست و حجم زياد اتفاقات و شخصيت‌ها و ارتباط منطقي درون داستان كمي دچار مشكلم كرده بود. به نظرم مي‌آمد ماركز با خودش قرار گذاشته تمام ذهنيات و خلاقيت‌ها و ناگفته‌هايش را در همين رمان به خورد مخاطب بدهد و انگار آخرين رمان عمرش را مي‌نوشته! از جنگ و انقلاب و دادگاه‌هاي بعد از انقلاب حرف زده تا اعتصاب كارگري و اصلاحات اساسي و انتخابات شهرداري و ورود تكنولوژي‌هاي جديد و... من مدام از اين پرگويي‌ها خسته مي‌شدم و كتاب را كنار مي‌گذاشتم و باز به خودم مي‌گفتم: «نه، ادامه بده، هر طور شده تمومش كن». نقطه قوت داستان همان سبك رئاليسم جادويي و به زبان خودماني خالي‌بندي‌هاي واقع‌نما بود كه نمي‌شد ناديده‌اش گرفت و از حق نگذريم لذتي هم داشت كه ناب و دست اول بود. در مواجهه اول كه خط به خط با داستان پيش مي‌رفتم، فكر نمي‌كردم مثلا به راه افتادن خون آركاديو مثل يك جوي و عبور آن از كوچه پس‌كوچه‌ها تا رسيدن به مادرش اورسولا واقعي نباشد. يك آن در عمق داستان‌پردازي ماركز غرق (يا همان جادو) مي‌شدم و دوباره به خود مي‌آمدم. همين قضيه براي ازدواج‌هاي فاميلي اهالي دهكده و بچه‌هايي با دم خوك كه حاصل آن ازدواج‌ها بودند، اتفاق افتاد و همچنين براي بوي عطري كه از جسد رمديوس خوشگل بلند مي‌شد. از زبان ماركز، تاريخ صد ساله دهكده ماكوندو -كه مثل يك جزيره تنها، وسط دنيا پيدا و دوباره از كره خاكي محو شد- پر است از اين اتفاقات عجيب غريب. قاليچه پرنده، طاعون بي‌خوابي، باران گل‌هاي زرد و… همه اينها در صد سال تنهايي به صورت كاملا عادي اتفاق مي‌افتند. درست مثل همان باراني كه چهار سال و يازده ماه و دو روز طول مي‌كشيد! حالا كه نتفليكس سريالي بر اساس صد سال تنهايي ساخته، خاطره مواجهه ۱۹ سال پيشم با اين كتاب، هنوز به من اجازه نداده وقت مناسبي پاي سريالش بگذارم. اما حس مي‌كنم به هر حال از به تصوير درآوردن آن همه عجايب و ديوانگي و جادو، چيزي بيرون خواهد آمد كه با هر ديدگاه و سليقه‌اي به سراغش برويم، دست خالي بر نمي‌گرديم. هر چند خطاب به صد سال تنهايي و بسياري از رمان‌هاي بزرگ و اسم و رسم‌دار ديگر بايد گفت: قصه فقط ناطوردشت.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون