• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۳ بهمن
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5964 -
  • ۱۴۰۳ چهارشنبه ۳ بهمن

بيروت، جهاني ديگر ضاحيه، مشهد سيد حسن نصرالله (۱۵)

انگار در بيروت سه شهرداري متمايز وجود دارد! آب و رنگ خيابان‌ها و ميدان‌ها و چراغ‌ها و خط‌كشي خيابان‌ها و كيفيت آسفالت متفاوت است. در اين سال‌هايي كه گذشت يعني در پنجاه‌ساله اخير تمركز فشار بر ضاحيه بوده است.
در جنگ داخلي لبنان و نيز بمباران‌هاي اسراييل گويي هدف اصلي ضاحيه بوده است. در اين روز‌ها و شب‌ها هم هميشه ضاحيه بمباران مي‌شود. مانند بمباران محله‌اي كه سيد حسن نصرالله زندگي مي‌كرد. با هشتاد بمب سنگرشكن يك تني. محله تاريك است. توده‌هاي خاك قرمز در كنار غيبت ساختمان‌ها كه در بمباران فرو ريخته‌اند. بار پنجم است كه به ضاحيه مي‌آيم. غير از ديداري كه در سال ۱۳۷۰ با شوراي مركزي حزب‌الله به رهبري شهيد سيد عباس موسوي در سفارت ايران داشتم. آن وقت معاون رييس‌جمهور و رييس كميته حمايت از فلسطين بودم. دو بار ديگر به شكل اختصاصي به عنوان وزير فرهنگ و ارشاد و نيز مدير مركز گفت‌وگوي تمدن‌ها با سيد حسن نصرالله ملاقات داشتم. در مركز تحقيقات حزب‌الله برايم سخنراني و جلسه پرسش و پاسخ ترتيب داده بودند. از مركز براي سيد حسن نصرالله تعريف كردم. گفتم ما در ايران هم چنين مركزي با اين دقت كه مواضع شخصيت‌هاي سياسي و فرهنگي لبناني و منطقه و جهان را به شكل روزآمد پيگيري و آرشيو كند نداريم. پرونده خودم را نشانم دادند! تمامي مواضعم به زبان‌هاي مختلف آرشيو شده بود. مسوول آرشيو با طنز ملايمي گفت: «سيد تو كه همه نشريات را پر كرده‌اي!» گفتم من پر نكردم، شما پر كرديد! طنز مشهور پيكاسو را برايش گفتم. افسر نازي هنگامي كه تابلو گورنيكاي پيكاسو درباره ويراني‌هاي جنگ را ديده بود؛ پرسيده بود: اين كار شماست؟ پيكاسو گفته بود: « كار شماست!» سيد حسن نصرالله گفت. دوستان ما در مركز تحقيقات به همان توانايي مجاهدان اسلحه در دست در جبهه مقاومتند. هر دو گروه شايسته‌اند. البته ما در مركز تحقيقات افرادي را داريم كه جزو رزمندگان نخبه ما هستند. در دستي كتاب و در دستي تفنگ.
اكنون توده خاك سرخ در برابر من است. خاك سياه يا چرنوزيوم حاصل‌خيزترين خاك براي كشاورزي است. مثل خاك گندمزارها در اوكراين و در كناره‌هاي رودخانه افسانه‌اي دنِ آرام. خاك سرخ گويي مست شهادت است! مگر نه اينكه ما از خاكيم و به خاك باز مي‌گرديم. گويي شهادت اكسيري يا كيميايي است كه خاك را به رنگ حود در مي‌آورد. شهيد از جنس خاك نمي‌شود.
كيميا داري كه تبديلش كني
گر چه جوي خون بود شيرش كني!
كيمياي شهادت خاك را به رنگ خون در آورده است. آن هم شهيدي مانند سيد حسن نصرالله كه سيد شهيدان لبنان و جبهه مقاومت است. بيت اوحدي را زير لب زمزمه مي‌كنم. براي شهيدان امام علي و امام حسين عليهم السلام سروده است: 
قلبِ سياهِ سيمِ تنم زرِّ ناب شد
زين خاك سرخ فام، كه همرنگ كهرباست
كيمياي شهادت اين خاك قلب سياه را طلا مي‌كند! چگونه!؟ با تغيير ديدگاه نسبت به زندگي و مرگ. انسان چگونه زندگي مي‌كند؟ به روايت شمس با خودش و براي خودش زندگي مي‌كند؟ تعيش بِنفْسِه؟ يا با خدا زندگي مي‌كند و براي خدا دم مي‌زند و جهاد مي‌كند. « تعيش بِربِّه» زندگي با خود تمام مي‌شود. 
پايان سخن شنو كه ما را چه رسد
از خاك درآمديم و بر باد شديم
نه پايان سخن اين نيست. مرگ آغاز ماجراست. پيام مرگ سرخ متفاوت از مرگ سياه يا خودكشي است. از مرگ سرخ زندگي مي‌رويد. شادي و سرور و بقا مي‌تراود. چنان كه خداوند فرمود: «شهيدان زنده‌اند و شادمان از آنچه خداوند بهره آنان كرده است.» خاك سرخ حرف مي‌زند. صائب ديده است!
چو لاله سر زند از خاك سرخ رو صائب
به آب تيغ، شهيدي كه شُست از جان دست
شهيد در پي داشتن نيست. در انديشه بودن است. در انديشه آزادي است و نه رهايي. 
من در انديشه آنم كه روان بر تو فشانم!
نه در انديشه كه خود را ز كمندت برهانم
مرگ سياه نوعي دلمردگي و نوميدي و حسرت را بر جاي مي‌گذارد كه چرا؟ سيد حسن نصرالله ۶۴ سال زندگي كرد. تمام زندگيش را مي‌شود در قابي مرصع و تماشايي و الهي و اسطوره‌اي براي هميشه تماشا كرد. از آن قاب‌هايي است كه بر رف تاريخ در مسير چهاراه گذار انسان قرار مي‌گيرد. شهادت سيد حسن نصرالله در واقع كمال زندگي او بود. سر فصلي جديد در زندگي او.  محله يا منطقه تاريك بود. نيمه شب بود. گاه موتوري در ضاحيه ديده مي‌شد. مجمّع ثقافي كه محل سخنراني‌هاي عمومي سيد حسن نصرالله بود، بمباران شده بود. به روضه‌الشهداء رفتيم. فضا تاريك بود. گاه در كنار مزار شهيدي فردي ديده مي‌شد. مي‌بايست با احتياط از كنار سنگ مزار شهيدان عبور كنيم. پدر و پسر شهيدي مزارشان كنار يك‌ديگر بود. به تاريخ شهادت‌ها نگاه كردم؛ در فاصله دوهفته شهيد شده بودند. مي‌توانم بگويم در فضاي بمباران بيروت. بمباران ضاحيه و شهادت سيد حسن نصرالله، بمباران مجمع ثقافي، فضا بسيار غريبانه بود. گويي در فضا اندوه سنگيني موج مي‌زد. با هر دم موجي از غم سينه شما را مي‌آكند. جواني با پيراهن مشكي و هيجان به سمت ما آمد. با مهدي صحبت كرد. با من هم سلام و عليك. گفت: «آمده است تا هر كمكي از دستش ساخته باشد انجام دهد. گفت در شهر خودشان، يكي ازشهر‌هاي شمال ايران در كار ساخت و ساز خانه است. اما نتوانسته نسبت به سرنوشت مردم لبنان بي‌تفاوت باشد. گفت هر كاري بگويند و هر خدمتي از دستش ساخته باشد انجام مي‌دهد.» رفتم از توي خودرو بسته بيسكويتي كه‌داشتم برايش آوردم. گفتم حتما خدا وسيله‌ساز است و راهي پيدا مي‌كند. ناگاه با چشماني كه از تعجب و هيجان برق مي‌زد ، گفت: « اِ اِ شما آقاي مهاجراني هستي!؟» ديده بوسي كرديم. گفتم خداوند به همين نيت‌ها و انگيزه الهي و انقلابي و انسان‌دوستانه جزاي خير مي‌دهد. گفت بعد از شهادت سيد حسن نصرالله بي‌طاقت شده بودم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون