درباره فيلم «چيزهاي كوچك اينچنيني» به كارگرداني تيم ميلانتس2024
حيرتانگيز
محسن بدرقه
در گذشته، حال و آينده زندگي خواهم كرد و روح هر سه در وجودم ريشه خواهند داشت. اين جملهاي است كه بيل فرلانگ كودك براي خانم ويلسون از روي كتاب ديكنز ميخواند. همين جمله ميتواند چكيدهاي از قصه رنج بيل فرلانگ در داستان و فيلم باشد. چيزهاي كوچك اينچنيني نام داستاني است به نويسندگي كلر كيگن كه تيم ميلانتس اقتباسي ديدني از روي آن به تصوير كشيده است.
چيزهاي كوچك اينچنيني، خوانش داستان و فيلم تفاوت عمدهاي با آثار ديگري دارند كه تلاش ميكنند به مساله ارتباط انسانها با صومعه يا كليسا بپردازند. داستانها و فيلمهاي متعددي تلاش كردند تا انسان را از لگدمال وضعيت راهبهها و كشيشها بيرون كشيده و رنج تحميل شده توسط آنها را روايت كنند. در مسير روايت هم به ناچار كنشهاي اين افراد غلظت يافته تا مخاطب از پس اين كشمكشهاي شخصيت به عمق فاجعه انساني اين مراكز پي ببرد؛ بنابراين گاهي كنتراست خير و شر بيش از اندازه غلظت يافته و در خدمت درونمايه و هدفي است كه خالق اثر دنبال ميكند. شبيه شكواييهاي كه استناد به موقعيت فرد يا افراد مظلوم دارد.
اما چيزهاي كوچك اينچنيني روند متفاوتي دارد. راهبه، كليسا و مراسم آييني جزيي از منظومه درام هستند و قرار است داستان بيل فرلانگ در اين موقعيت طراحي و پرداخت شود. آنچه در مشاهده اين فيلم سطح حسي مخاطب را درگير ميكند؛ صرفا نيروي شر نيست؛ بلكه تجربه تلخي است كه بيل فرلانگ از كودكي تا اكنون از سر گذرانده و ميگذراند و اين تجربههاي تلخ زندگي او را دچار انكسار زمان ميكند. زمان تكهتكه شده، گذشته، حال و آينده او را در هم ميريزد و انساني كه در اين بههمريختگي معلق ميشود.
اين داستان به زنان و كودكاني تقديم ميشود كه در مراكز نگهداري مادران و كودكان و رختشويخانههاي مگدالن ايرلند رنج كشيدند، در ابتداي كتاب مخاطب با اين متن مواجه ميشود. بيل فرلانگ از جمله كودكاني است كه اين تجربه را از سر گذراندهاند.در تاريخ فرهنگي ايرلند و ارتباطي كه اين فرهنگ با كليسا دارد؛ دختراني كه تجربه تلخ ارتباط غيرمعمول را از سر گذرانده بودند؛ بايد به دست كليسا سپرده ميشدند تا با رنج جسم و روح در اين مراكز معصوميت ازدسترفته خود را به دست بياورند. در اين شرايط كودكاني كه متولد ميشدند از جامعه طرد شده و چونان سنگ تيپا خوردهاي در اجتماع ميشدند.
مبتني بر همين تمركز كتاب و فيلم صرفا روي نيروي شر يا مركز نگهداري از اين دختران نيست، بلكه تلاش ميكند شرايط فرهنگي و انساني مردم اندوهگيني را روايت كند كه بسيار در حق يكديگر ستمگرند. در ابتداي فيلم مخاطب در حال مشاهده صرف مرد زغالفروشي است كه تلاش ميكند در سرماي تحملناپذير وظيفه خود را به شايستگي انجام بدهد. راوي در حال مشاهده شخصيت است و موقعيت دوربين بهگونهاي طراحي شده كه از دور و بدون حس مشخص او را مشاهده كند. در زغالفروشي از پشت شيشه در آمبيانس صدا، كار و زنگ تلفن كارگراني را از دور ميبينيم. به نظر ميرسد كارگردان عامدانه شخصيتهاي ديگر را كمرنگ كرده تا بتواند روايت دقيقي از بيل فرلانگ داشته باشد. فقدان تاكيد بر كاركنان و افراد ديگر و از طرفي نمايش روتين زندگي او ميتواند ريشه از بيگانگي و جداافتادگي در جامعهاي باشد كه همين جامعه رنجهاي زيادي براي او به ارمغان آورده است. راوي ابتدا داخل زغالفروشي از پشت شيشه، در پشت كاميون بيل فرلانگ و داخل ماشين مشاهدهگر روتين زندگي و شرايط سخت كاري شخصيت بيل فرلانگ است. ما مبتني بر روايت راوي به او نزديك نميشويم. در حال مشاهده هستيم تا اينكه رويدادي تعادل شخصيت را به هم ميزند و مبتني بر اين رويداد موقعيت دوربين تغيير كرده و نزديك و نزديكتر ميشويم. راوي كه در حال مشاهده يا بيرون كاميون بود، حالا در تغيير رويكرد به داخل كاميون و نزديك بيل قرار ميگيرد.
دختري شيونكنان در چنگال مادر به سمت مركز نگهداري گسيل ميشود. ضجههاي دختر تاثير خود را بر شخصيت بيل فرلانگ ميگذارد. كارگردان در طراحي ميزانسن بيل را در دالان انبار نگهداري زغال نگه ميدارد. هر فرياد دختر او را در اين دالان به عقب برده و در دل تاريكي فرو ميبرد.
در حالي كه در چهره بيل رنج تسليناپذير مشاهده ميشود ولي ميزان آگاهي مخاطب با بيل متفاوت است. مخاطب به شخصيتي ميماند كه در جستوجوي علت اين بههمريختگي از شخصيت است. راوي به بيل فرلانگ نزديك ميشود و ادامه را در همراهي با بيل فرلانگ طراحي و پرداخت ميكند. در مسير خانه وقتي از سمت چپ قاب به سمت راست در حركت است كات به تصويري كاملا برعكس اين حركت ميخورد. طراحي اين كات و تصادم اين دو خود شخصيت، التهاب حسي مخاطب را بيش از پيش ميكند. بيل فرلانگ در اين روتين زندگي با صحنهاي كه مشاهده كرد به هم ريخته و مبتني بر اين بههمريختگي روايت زماني دچار انكسار شده و مخاطب زين پس در حال مشاهده شيشهخردههاي زمان است كه روح بيل فرلانگ را پارهپاره ميكنند. شخصيت بيل فرلانگ مردي در ظاهر آرام كه درگير روتين و روزمره است. كارگردان در يك طراحي خلاق و هوشمندانه فرم روايي كل اثر را مبتني بر شخصيت طراحي كرده است. فرم روايي فيلم هم شبيه بر زيستن شخصيت آرام، متين و روتين است. تكرارهاي متعدد در روايت تداعي همين روزمرگي بيل فرلانگ است.
بيل فرلانگ در رويارويي با صحنهاي كه مشاهده كرد، از روتين زندگي خارج ميشود. انكسار زمان كه روايت فيلم هم از آن تبعيت ميكند ما را در تو در توي رنجهاي گذشته بيل ميبرد. بيل فرلانگ كودك كه پنهاني مادر خود را در حال پاك كردن آب دهانهاي دوستان روي كت مدرسهاش ميبيند.
روايت قابل اعتنا و گاهي حيرتانگيز فيلم بهگونهاي طراحي شده كه بههمريختگي حسي را همچون شخصيت در وجود ما شكل ميدهد. بيل فرلانگ با تجربه به هم ريختگي زيستي در زمان گذشته حال و آينده؛ صحنههايي را به ياد ميآورد كه شروع، اوج و پايان ندارند. صحنههايي كه ايجاد پرسش ميكنند. مخاطب هم در اين پرسش همراه شخصيت است. چه رويدادي رقم خورده كه مادر مادامي كه لباس كودكش را تميز ميكنند به صورت پنهاني اشك ميريزد. كاش ميشد اسم اين رفتوبرگشتها را فلاشبك نگذاشت، چون در واقع شخصيت به گذشته نميرود. پرسشي بيپاسخ در زماني كه كودك آن را تجربه كرده؛ هيچ وقت به زمان سپرده نشده تا اسمش را گذشته ناميد. بيل فرلانگ صحنههايي را كه در خاطرش احضار ميكند، تو گويي اكنون در حال تجربه آنهاست. رفت و برگشتها هم از نظر طراحي كدگذاري نشدهاند تا تغيير زمان به گذشته و آينده قلمداد شود. طراحي بهگونهاي است كه گويا اكنون تمام اين پرسشهاي بيپاسخ در موقعيتهاي اضطرابآور كودكي هماكنون رقم ميخورند. تنها تغييري كه ميتوان عنوان كرد، تغيير روز و شب در گذشته و حال است. گذشته پر از نور و روشنايي و اكنون در گرگوميش و تاريكي است. دالان تاريكي كه بيل فرلانگ سلانهسلانه تلاش ميكند زمان را يافته و خود را تسلي بدهد.
گذشته، خود را در قامت آينده به رخ بيل فرلانگ ميكشد. بيل فرلانگ با صحنهاي كه در حياط مركز نگهداري دختران مشاهده ميكند در خود سقوط ميكند. اين صحنه خاكستر زير آتشي را در وجود او گداخته كرده كه سالها تلاش ميكرد آن را خاموش يا كنار زند. نگراني آينده او را گسيل تكهپارههاي زمان گذشته ميكند. شببيداريها و خيره شدن به هيچ در اين رفتوبرگشت زماني تكههاي پازلي است كه مخاطب در كشف و شهود با اثر آنها را كنار هم ميگذارد. بيل و مادرش از جمله قربانيان جامعهاي هستند كه ياراي بخشش در وجودشان نيست. منطق كاملند و منطقي كه ريشه در منفعت شخصي دارد. بيل تلاش ميكند كمي از رنج تحملناپذير خود را با همسرش در ميان بگذارد؛ ولي همسر مملو از منطق خودمحور نهتنها نميتواند تسليبخش شوهر باشد؛ بلكه ريشهاي اين نگراني را با زخمزبان به بيل يادآوري ميكند. بيل تكيده و نشسته روي لبه تخت با آرايه تدوين تكرار شده در طراحي كارگردان به نماي عكس اين نشستن به كودكي گره ميخورد. زماني كه مادر از دست رفته و خانم ويلسون تلاش ميكند او را تسلي بدهد. پرسش بيل تسليناپذير است. به خانم ويلسون با لرزش صدا ميگويد: آيا پدر من از اين ماجرا باخبر است؟ خانم ويلسون تلاش ميكند با پنهانكاري از پاسخ اين پرسش طفره برود.
بيل معلق در زمان زير كوهي از پرسشهاي بيپاسخ تلنبار شده است. در خانهاي كه كنار همسر خود بيشتر حس بيگانگي و جدا افتادگي دارد. او تلاش ميكند با سر زدن به خانم ويلسون و ند، رفتن سر مزار مادر و كارهاي روزمرهاي كه يك انسان انجام ميدهد از اين موقعيتي كه درون آن قرار گرفته، بيرون برود.
صحنه دوم كار خودش را ميكند. در زغالرساني به كليسا، در انبار دختري را مشاهده ميكند كه از سرما به خود ميلرزد. تلاش ميكند اراده باور خود را به حالت تعليق درآورد. در دوگانگي قرار گرفته و تلاش ميكند زير بار باور اينكه اين دختر شبيه مادر او است، نرود. در كمك به دختر ناگزير باور شباهت دختر به مادرش تقويت ميشود. مخاطبي كه نگرانيهاي بيشمار بيل فرلانگ نسبت به دخترانش را ديده و از كنش او متعجب ميشود. چرا بيل دختر را فراري نميدهد؟ اما بيل هنوز نتوانسته جورچين گمشده كودكي خود را كنار يكديگر چيده و دست به كنش بزند. او در تضادهاي چندگانهاي گرفتار است. كشانندههايي كه او را به سمت خود ميكشند و بيل ميان اين كشانندهها بايد خود را يافته و دست به كنش بزند. نگراني آينده دختراني كه احتمال دارد سرنوشتي شبيه به مادرش داشته باشند، نگراني همسرش كه تمايل دارد زندگي بهتري از نظر رفاه براي خانواده رقم بزند. نگراني جامعهاي كه اگر تصميمي خلاف عرف معمول بگيرد، طرد خواهد شد. تكيدگي خودش از طرفي او را فاقد تحمل رنج ديگري ميكند. اما در اين تعليق و تضاد هولناك پاسخهايش را بهگونهاي تلويحي پيدا ميكند. او در اين وضعيت تلاش ميكند هويت تكهپاره خود را منسجم كند. زماني كه به خانه ند براي ديدار ميرود، خانمي كه تازه خانه را خريده بيل فرلانگ را با حقيقتي شوكهكننده مواجه ميكند. خانم به بيل از شباهت او با ند ميگويد. تمام گذشته او در همين اكنون براي او تداعي ميشود. آيا ند پدر او است؟در گيجي رويارو با اين حقيقت و از طرفي در موقعيتي كه قرار دارد بايد دست به كنشي بزند تا بتواند خود را يافته و حس بودن داشته باشد. در آرايشگاه كه جزو مناسك شبهاي سال نو است؛ گذشته را در آينه روبهروي خود ميبيند. در اين نماها، نمايي وجود داريد كه چكيده هنرمندانهاي از خودآگاهي دفعي بيل فرلانگ است. از پشت شيشه بيل فرلانگ كودك، مادرش و ند را در آغوش يكديگر ميبيند.وقتي به شيشه نزديك ميشود تصوير خود او در ميان اين آغوش شكل ميگيرد. بيلفرلانگ دست به اقدام ميزند. سارا دختري كه همنام او است را به خانه آورده و سارا جزو خانواده بيل فرلانگ ميشود.
در زماني كه دختر با بيل به خانه ميآيند، بيل دست شستنهايي كه مالامال از سياهي زغال است را شروع ميكند. اين نماي تكرارشونده حاكي از حسي لحظهاي بود كه بيل از سر ميگذراند. نماي شستن دست آخر با بقيه نماها حس متفاوتي دارد. حس پدري مهربان كه از كار سخت بازگشته و براي در آغوش كشيدن خانواده دستهايش را تميز ميكند و پدري كه از غسل تعميد كنش انساني كه انجام داده پاك و پاكيزه بيرون ميآيد.
اما چيزهاي كوچك اينچنيني روند متفاوتي دارد. راهبه، كليسا و مراسم آييني جزيي از منظومه درام هستند و قرار است داستان بيل فرلانگ در اين موقعيت طراحي و پرداخت شود. آنچه در مشاهده اين فيلم سطح حسي مخاطب را درگير ميكند صرفا نيروي شر نيست؛ بلكه تجربه تلخي است كه بيل فرلانگ از كودكي تا اكنون از سر گذرانده و ميگذراند و اين تجربههاي تلخ زندگي او را دچار انكسار زمان ميكند. زمان تكهتكه شده، گذشته، حال و آينده او را در هم ميريزد و انساني كه در اين بههمريختگي معلق ميشود.
اين داستان به زنان و كودكاني تقديم ميشود كه در مراكز نگهداري مادران و كودكان و رختشويخانههاي مگدالن ايرلند رنج كشيدند، در ابتداي كتاب مخاطب با اين متن مواجه ميشود. بيل فرلانگ از جمله كودكاني است كه اين تجربه را از سر گذراندهاند.در تاريخ فرهنگي ايرلند و ارتباطي كه اين فرهنگ با كليسا دارد؛ دختراني كه تجربه تلخ ارتباط غيرمعمول را از سر گذرانده بودند بايد به دست كليسا سپرده ميشدند تا با رنج جسم و روح در اين مراكز معصوميت ازدسترفته خود را به دست بياورند. در اين شرايط كودكاني كه متولد ميشدند از جامعه طرد شده و چونان سنگ تيپاخوردهاي در اجتماع ميشدند.