گروه دين و فلسفه| اديان و مذاهب مختلف در بستر تاريخ تحولها و تغييرهاي متعددي را تجربه ميكنند و تحول و تغييرهايي كه گاه برآمده از ريشههاي اصلي آن دين مخصوص نيست، اما در تجربه زيسته متدينان به آن دين دههها و بلكه گاه قرنهاست كه جا و جايگاه سمبليك و مهمي يافته است. در بستر اين تحول گاه نمادهايي پديدار ميشوند كه رفتهرفته به عنصري هويتي براي مومنان به آن دين تبديل ميشوند كه بررسي آنها براي كساني كه به مطالعات ديني ميپردازند، جذابيت ويژهاي دارد. از جمله اين نمادها ميتوان به شخصيت «بابانوئل» در مسيحيت اشاره كرد. در متن پيش رو نويسنده سعي كرده توضيح دهد كه كاراكتر بابانوئل چگونه به نمادي از دين مسيحيت و مهمترين جشن آن تبديل شد؟ اين يادداشت كه نخستينبار در «دين آنلاين» منتشر شد به نظر متفاوت از پروتستانهاي نخستين در مورد اصالت پديده «بابانوئل» نيز پرداخته شده است.
اين يادداشت به مناسبت كريسمس و سال نو ميلادي (۲۰۲۵)، به خاستگاه تاريخي ديني-مذهبي بابانوئل اشاره ميكند و پس از گزارش كوتاهي درباره محتواي كتاب «بابانوئل نو» (به ترجمه سينا آراد و به همت نشر پژوهه، ۱۳۸۱)، به تفاوت مفاهيم ماهيت و هويت و دلالت نمادين كتاب ميپردازد تا دستمايهاي براي طرح بحث مربيان و پرسشگري آنان از كودكان و نوجوانان فراهم آيد. شلدون آلن سيلورستاين[1] شاعر، نويسنده، كاريكاتوريست و خواننده امريكايي سده بيستم كه بيشتر با آثار كودكانهاش در زمينههاي ادبيات و نقاشي شناخته ميشود، كتابي به نام «بابانوئل نو» دارد (به ترجمه سينا آراد و به همت نشر پژوهه، ۱۳۸۱) .
يك ناداستان فكري
او در اين كتاب كه آن را «ناداستان» فكري براي مخاطب كودك و نوجوان ميتوان برشمرد، به موضوع هويت و ماهيت ميپردازد. به مناسبت كريسمس و در آستانه سال نو ميلادي (۲۰۲۵)، به خاستگاه تاريخي ديني-مذهبي بابانوئل و پس از گزارش كوتاهي درباره محتواي كتاب، به تفاوت مفاهيم پيشگفته و دلالت نمادين آن اشاره ميشود تا دستمايهاي براي طرح بحث مربيان و پرسشگري آنان از كودكان و نوجوانان فراهم آيد. گفتني است مترجم محترم كتاب، اطلاعات كتابشناختي متن مبدا را در اثر خود نياوردهاند و من نتوانستم متن مبدا را به زبان اصلياش بيابم؛ زيرا كتاب مستقلي با اين عنوان در مجموعه آثار سيلورستاين نيست، بلكه شايد متن آن در مجموعههاي شعري يا مجموعههاي نقاشي او گنجانده شده باشد. من يكي را از اين ميان با عنوان
«Playboy’s Silverstein around the world» كاويدم، اما «بابانوئل نو» را در آن نيافتم و بنابراين، نسبت دادن محتواي كتاب به سيلورستاين، با اعتماد به مترجم و ناشر گرامي صورت گرفته است.
الف) خاستگاه تاريخي بابانوئل
پاپانوئل؛ يعني پدر جشن زادروز مسيح
(Daddy Christmas) كه همزمان با زادروز او ميآيد و انگليسيزبانها او را «Santa Claus» ميخوانند. نوئل (Noël) واژهاي فرانسوي به معناي «Christmas»؛ يعني زادروز مسيح و پاپا (Papa) به معناي پدر يا باباست. افسانهپژوهان معتقدند سانتاكلوز از نام «St. Nicholas» (سِنت نيكولاس)؛ يعني نيكولاس قديس گرفته شده است. نيكولاس يا نيكولا در سده سوم ميلادي در تركيه ميزيست؛ جايي كه امروز «دمره» نام دارد و از شهرهاي استان آنتالياست و در آن زمان «مايرا» نام داشت. تركيه در آن هنگام، بخشي از امپراتوري رُوم بود. روميان در آن زمان مسيحي نبودند، بلكه بر مسيحيان سخت ميگرفتند و آنان را شكنجه ميكردند. مومنان مسيحي در تنگدستي و فشار روزگار ميگذراندند. نيكولا از روحانيان مسيحي آن دوره بود كه به اين تنگدستان كمك ميكرد.
تانيا گولويچ در دانشنامه كريسمس و جشنهاي سال نو[2] آورده است كه بنا بر افسانهها، پدر مسكيني از شدت مسكنت در پي فروش دخترانش بود كه نيكولا از اين تصميم آگاه شد و پنهاني از راه دودكش خانه، كيسهاي پر از زر به آنها رساند. او اين كار را سه شب تكرار كرد تا اينكه پدر دختران در كمين نشست و صاحب كيسهها (نيكولا) را شناخت. نيكولا از او خواست در اين باره با كسي سخن نگويد. به گفته گولويچ، معجزات فراواني هم به نيكولا نسبت دادند، اما خيرخواهي و اعانتهاي او به ديگران، زبانزد و معروف شد.
موضع متفاوت پروتستانها درباره آيين بابانوئل
كاتوليكهاي مسيحي، ششم دسامبر (زادروز نيكولا) را به ياد آن قديس مهربان جشن ميگرفتند تا اينكه پروتستانهاي مسيحي اين آيين را خرافي خواندند و از برگزارياش جلوگيري كردند، اما دلبستگي به نيكولاي قديس از ميان نرفت، بلكه زادروز او با زادروز مسيح يكي شد. اين آيين هم مانند همه آيينهاي ديني- مذهبي در درازناي زمان، متطور و متغير شده است.
آيا بابانوئل نماد موبد زرتشتي است؟
دانشنامه بريتانيكا از نقاش و كاريكاتوريستي آلماني به نام «توماس نست[3]» نام برده است كه در ۱۸۶۳ ميلادي سانتاكلاوز (بابانوئل) را پيرمرد سرخپوش و خندان كوتولهاي ترسيم كرد. اين پيرمرد بعدها كنار بسياري از نشانهاي تجاري شركتهاي صنعتي نشست. بنابراين و با توجه به ظواهر جسد موميايي شده نيكولاس قديس، اين گفته كه بابانوئل كنوني نماد موبدان زرتشتي جوينده منجي (مسيح / ميشيا) است، نادرست است.
ب) گزارش محتوايي
همسر بابانوئل روزي به او ميگويد: از ريش پرپُشت او كلافه شده است و بنابراين، بابانوئل ريشش را ميتراشد؛ سپس دكتر به او ميگويد: قلبش بر اثر چاقي شكمش، ضعيف شده است. بنابراين، بابانوئل آن را لاغر ميكند، اما مربي بدنسازي به او ميگويد: مُردني شده است و بنابراين، بابانوئل به تلاشهايي براي زيباسازي بدنش ميپردازد؛ سپس نوبت به لباس قرمز بابانوئل ميرسد؛ يعني خياط، شنل قرمز او را به كتي شيك و امروزي تبديل ميكند و استاد سلماني، كلاهگيسي زيبا بر سر بابانوئل ميگذارد و جراح زيبايي، دماغ او را كوچك ميكند و دلّال كلك نيز عينك و ماشيني سواري به او مياندازد و سرانجام روانشناس به او ميگويد: چرا به بچهها هديه ميدهي؟ چرا وسايلت را براي خودت نگه نميداري؟ بنابراين، بابانوئل از راست به چپ، به شرح تصوير زير، به تغييراتي دچار ميشود.
باري، هنگامي كه بابانوئل نزد كودكان ميرود، «بچههاي كوچك و بزرگ يكصدا به بابانوئل جديد» ميگويند: «اين چه ريخت و قيافهاي است كه براي خودت درست كردي؟ دستات هم كه خاليه! پس شكلات و شيرينيات كو؟ برگرد و برو بابانوئل قديم را بيار» (ص 28) .
ج) دلالت مفهومي
سيلورستاين در اين كتاب نيز همچون بسياري از ديگر آثار كودكانهاش، زبان نماديني برگزيده است؛ چنانكه محتواي اين كتاب را كنايه يا استعاره يا نماد يا نشانهاي دال بر مفهومي، ميتوان برشمرد؛ يعني دو مفهوم ماهيت و هويت به شرح زير:
1- ماهيت / چيستي / Quiddity
اگر همه موجودات (هر چيزي كه از هستي برخوردار است) تصور شوند، براي كشيدن مرز تمايز ميان آنها و به اصطلاح مقولهبندي آنها، با توجه به ويژگيهاي مشتركي ميان شماري از آنها، آنها را از يكديگر جدا ميكنند. براي نمونه، موجوداتي را جدا ميكنند و آنها را «سنگ» مينامند و موجوداتي را جدا ميكنند و آنها را «درخت» مينامند و موجوداتي را جدا ميكنند و آنها را «سگ» مينامند و موجوداتي را جدا ميكنند و آنها را «انسان» مينامند. بنابراين، «وجود» با اين نامگذاريها، به حدود و اندازههايي محدود ميشود و از اين پس، پارهاي از ساكنان سرزمين وجود؛ يعني موجودات، با آن نام خاص شناخته ميشوند. اين نامها را «ماهيت» مينامند. ماهيت به اصطلاح بر وجود عارض و به شاخص تمايز موجودات، بدل ميشود.
با توجه به اينكه اين نامها در ذهن پديد ميآيند و مقولهبندي از طريق ذهن ميپذيرد و با توجه به اينكه هر يك از اين نامها درباره تعداد پرشماري از موجودات به كار ميروند، آنها را «مفهوم» ميخوانند. مفهومها يا «مفاهيم» كه كلياند و بر مصداقهاي پرشماري دلالت ميكنند (آنها را نشان ميدهند)، در منطق ارسطويي «كليات خمسه» ناميده ميشوند؛ يعني «نوع»، «جنس»، «فصل»، «عرض عام»، «عرض خاص». بنابراين، جمله «علي انسان است»، پاسخي به «چيستي» علي است. به تعبير ديگر، اگر كسي بپرسد: علي در ميان ساكنان سرزمين وجود چه چيزي است، پاسخ اين است كه او مصداقي از مصاديق پرشمار مفهومي كلي با عنوان انسان است كه خود اين انسان، به سبب ويژگي يا ويژگيهايي از ديگر موجودات متمايز ميشود و بنابراين، «انسان بودن» نشاندهنده «ماهيت» علي است.
2- هويت / كيستي / Identity
هويت بيشتر درباره موجودي به نام انسان به كار ميرود؛ زيرا او «شخص» شمرده ميشود. بنابراين، كاربرد هويت درباره ديگر موجودات، مجازي است. براي نمونه، ميگويند: سند پايانكار، هويت ساختمان را نشان ميدهد. هويت در اين تعبير، مجازي است نه حقيقي. ويژگيهايي كه موجب ميشوند موجودي از موجودات به شخص (در برابر شيء) بدل گردد، هويتسازند. براي نمونه، زادگاه يا مليت، زبان، قوميت، جنسيت، دين و مذهب و حتي سطح دانشها (معارف) و گرايشها (عواطف) و به تعبير عامتر، هسته فرهنگي (باورها، آرمانها و هنجارها) و پوسته فرهنگي (نمادها، آيينها و ابزارها)، كيستي انسان را در سطحي جمعي تعيين ميكنند. البته ويژگيهايي نيز همچون نام و گروه خوني و نژاد و رنگ پوست در سطح فردي، به پرسش «كيستي» او پاسخ ميدهند و به همين دليل، تعبير «احراز هويت» در اين زمينه به كار ميرود؛ يعني هويت «افراد» را از طريق اسناد و اوراق ويژهاي، ميتوان «احراز» كرد.
هويت؛ مفهومي حقيقي و اعتباري
با توجه به اينكه ويژگيهاي مذكور اعتباري و قراردادياند، هويت بهرغم ماهيت كه مفهومي حقيقي است، مفهومي اعتباري به شمار ميرود؛ يعني به چيستي ذات پاسخ نميگويد، بلكه كيستي شخص را در نظام اعتبارات مدني تعيين ميكند كه گاهي آنها را ويژگيهاي «جغرافيايي- اقليمي»، «سياسي- تاريخي»، «اقتصادي- معيشتي» و «فرهنگي- تربيتي» مينامند.
3- معناشناسي
باتوجه به اينكه نمادها از لايههاي رويين و به اصطلاح پوسته فرهنگي به شمار ميروند و با توجه به اينكه نوع آرايش سر و صورت و نوع و رنگ پوشش اندامهاي بدن و نوع كنش و منش[4] افراد انساني، مدلولهاي نمادين دارند، داستان يا «ناداستان» سيلورستاين، به موضوع «هويت» در سنجش با «ماهيت» ناظر است. به تعبير ديگر، بابانوئل در درازناي تاريخ، آرايش و پوشش و كنش و منش ويژهاي داشته است و اكنون اين ويژگيها در قصه سيلورستاين، يكييكي دگرگون ميشوند و اين دگرگوني (تغيير) به اندازهاي شدت ميگيرد كه به ديگرساني (تحول) ميانجامد؛ چنانكه انتظار كودكان را برنميآورد و از ديد آنان، بابانوئلي كه آن آرايش و آن پوشش و آن كنش و آن منش (شخصيت) را نداشته باشد، «بابانوئل» نيست، اما آيا او به واقع، بابانوئل نيست؟
نام باوري و ذات باوري
فرض كنيد از گِل كوزهگري، بشقابي بسازيم، اما اندكاندك بر ارتفاع و عمقش بيفزاييم. هنگامي كه اين افزايش به حد خاصي ميرسد، ديگر آن سازه را بشقاب نمينامند، بلكه براي نمونه، ميگويند: «ليوان» است، اما آيا آن سازه به واقع همان «بشقاب» نيست؟ براي پاسخ به اين پرسش، دو نظريه فلسفي با عنوانهاي «نامباوري[5]» و «ذاتباوري[6]» از ديرباز در تقابل با يكديگر بودهاند. به گفته نامگرايان موجودات ماهيت يا ذات يا جوهر ندارند، بلكه همه حرفهاي منطقيان درباره ويژگيهاي ماهوي (كليات خمسه)، اعتباري و قراردادي و برآمده از تخيل بشر و زبان او است. باري، ذاتباوران در برابر نامگرايان ميگويند: همه پديدههاي موجود، ذات و سرشت و جوهر و گوهر ويژهاي دارند. با توجه به اين نكات كه گزيده و گذرا گزارش شدند، پرسشمحوري كتاب اين است: «آيا بابانوئل بدون ريش و شِنل قرمز و بدون كالسكهاي كه آن را گوزنها ميكشند و بدون هديههاي كودكانهاش، تغييري هويتي دارد يا تحولي ماهوي؟» پرسش ديگري كه از پس اين پرسش فراميرسد، به كاهش فرضي تغييرات ناظر است؛ يعني فرض كنيد بابانوئل داستاني مذكور، در آرايش و پوشش تغيير ميكرد، اما همچون بابانوئل فرهنگي معروف، دستِ گشوده و شخصيت كودكدوست ميداشت، آيا باز هم كودكان او را طرد ميكردند؟ با فرض پذيرش ذاتباوري، آيا آرايشها و پوششهاي انسانها، ذات آنان را متحول ميكنند؟ آيا كنشها و منشها، ذات آنان را متحول ميكنند؟ آيا شخصيت انسان كه در اصطلاح، معادل personality به كار ميرود و من پيشتر از كلمه منش دربارهاش استفاده كردم، در پديد آوردن هويت او موثر است؟
دوگانه بود و نمود
آيا دوگانه «بود» انسان؛ يعني چنانكه «ميباشد» و «نمود» انسان؛ يعني چنانكه «مينُمايد»، موهوم است؟ درنگ درباره اين پرسشها ناظر به پديدههاي طبيعي و مصنوعي و انساني، بسيار روشنگر است. گويي مخالفان پيامبر اسلام نيز بر پايه نوعي كليشههاي هويتي درباره «نبي»، درباره او چنين ميگفتند: «اين چه پيغمبري است كه چون مردم عادي غذا ميخورد و در بازارها گام ميزند؟ چرا فرشتهاي به او نازل نشده كه با وي بيمرسان باشد؟»[7]
كليشههاي هويتمحور اعتباري موجب مغفول ماندن ويژگيهاي ماهيتمحور حقيقي ميشوند. بنابراين، از ديد من، با اين پيشفرض كه مربيان و تسهيلگران فكري كودكان و نوجوانان به شكل مطلق نامگرا نباشند، ميتوانند درباره تمايز «بود و نمود» و «واقعيت و حقيقت» و «هويت و ماهيت» و «اعتباري و حقيقي» ناظر به پديدههاي طبيعي، مصنوعي و انساني با كودك و نوجوان گفتوگو كنند و به پرسشگري و كندوكاو در اين زمينه بپردازند.
پانوشتها
[1]. Sheldon Allan Silverstein (1930-1999).
[2]. Tanya Gulevich, Encyclopedia of Christmas and New Year’s Celebrations, P681.
[3]. Thomas Nast.
[4]. منش را به معناي «شخصيت»؛ يعني
«personality» به كار بردهام نه «character».
[5]. نوميناليزم (Nominalism) يا نامانگاري يا اصالت تسميه.
[6]. اسنشياليزم (Essentialism) يا ذاتگرايي يا جوهرگرايي.
[7] . فرقان، ۷.
پاپانوئل؛ يعني پدر جشن زادروز مسيح (Daddy Christmas) كه همزمان با زادروز او ميآيد و انگليسيزبانها او را «Santa Claus» ميخوانند. نوئل (Noël) واژهاي فرانسوي به معناي «Christmas»؛ يعني زادروز مسيح و پاپا (Papa) به معناي پدر يا باباست.
افسانهپژوهان معتقدند سانتاكلوز از نام «St. Nicholas» (سِنت نيكولاس)؛ يعني نيكولاس قديس گرفته شده است. نيكولاس يا نيكولا در سده سوم ميلادي در تركيه ميزيست؛ جايي كه امروز «دمره» نام دارد و از شهرهاي استان آنتالياست و در آن زمان «مايرا» نام داشت.
تركيه در آن هنگام، بخشي از امپراتوري رُوم بود. روميان در آن زمان مسيحي نبودند، بلكه بر مسيحيان سخت ميگرفتند و آنان را شكنجه ميكردند. مومنان مسيحي در تنگدستي و فشار روزگار ميگذراندند. نيكولا از روحانيان مسيحي آن دوره بود كه به اين تنگدستان كمك ميكرد.
دانشنامه بريتانيكا از نقاش و كاريكاتوريستي آلماني به نام «توماس نست[3]» نام برده است كه در ۱۸۶۳ ميلادي سانتاكلاوز (بابانوئل) را پيرمرد سرخپوش و خندان كوتولهاي ترسيم كرد. اين پيرمرد بعدها كنار بسياري از نشانهاي تجاري شركتهاي صنعتي نشست.
كاتوليكهاي مسيحي، ششم دسامبر (زادروز نيكولا) را به ياد آن قديس مهربان جشن ميگرفتند تا اينكه پروتستانهاي مسيحي اين آيين را خرافي خواندند و از برگزارياش جلوگيري كردند، اما دلبستگي به نيكولاي قديس از ميان نرفت، بلكه زادروز او با زادروز مسيح يكي شد. اين آيين هم مانند همه آيينهاي ديني-مذهبي در درازناي زمان، متطور و متغير شده است. بنابراين و با توجه به ظواهر جسد موميايي شده نيكولاس قديس، اين گفته كه بابانوئل كنوني نماد موبدان زرتشتي جوينده منجي (مسيح / ميشيا) است، نادرست است.