• ۱۴۰۳ سه شنبه ۶ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5917 -
  • ۱۴۰۳ سه شنبه ۶ آذر

نگاهي به نمايشگاه «بي‌تفاوتي و تكرار» نقاشي‌هاي سينا يعقوبي

سرخوشي زوال

آناهيتا رضايي

«هر آنكه نمي‌تواند زوال خود را ببيند، محكوم به تكرار آن است.»
- نيچه 
 در نقاشي‌هاي سينا يعقوبي حركت از سمت فيگور تا مرز انتزاع تا جايي پيش مي‌رود كه همواره بخشي از بدن در متن باقي مي‌ماند. يك تكه، قطعه‌اي پسماند، بخشي كه هنوز تداعي‌گر فيگور است. مثل ساعد منتهي به چند انگشت كه از انفجار يك مين يا سقوط يك هواپيما در ميان توده سوخته اجساد پيدا مي‌شود. گاه حتي تا آنجا پيش مي‌رود كه معين نيست اين تكه از آن ِ موجودي انساني است يا حيوان. در تابلوهاي نمايشگاه پيشين (تفاوت و تكرار) اين پسماندها در اندام‌هايي قدرتمند و عضلاني متجلي مي‌شوند با تُن يا نيروي دروني بسيار كه در حين كنش يا آماده انجام عملي هستند. كژريخت‌هايي كه مهم‌ترين عناصرشان يا بهتر است بگوييم تنها عضوي كه ذهن را به سمت فيگور ميل مي‌دهد يك اندام معين شبيه بازو يا پاست. ليكن اندام‌هايي نه چندان انساني. گويي ساق‌هايي نامنتهي به كف پا و انگشتان يا بازوهايي كه به دست ختم نمي‌شوند. حتي از آن بيشتر بازنمايي ِ بازو و پاي حشراتي چون عنكبوت يا سوسك.
اما در نمايشگاه «بي‌تفاوتي و تكرار» با تكه‌هايي روبه‌رو هستيم كه توان و قدرت خود را از دست داده‌اند. ضعيف و شل و وارفته. انگار سلول‌ها آب درون‌شان را از دست داده‌اند و به سمت خشكي و پلاسيدگي ميل مي‌كنند. بقايايي كه هم موجودند و هم نه. نه مرده‌اند و نه زنده. دير زماني انسان همچون ساير حيوانات و گياهان مردگانش را به دست خويش زير خاك مدفون نمي‌كرد. آنها را رها مي‌كرد تا به طبيعت بازگردند. هنوز هم ساير همسايگان‌مان در زمين چنين مي‌كنند. حيوان ِ بيمار يا رو به مرگ به گوشه‌اي مي‌خزد تا آرام و بي‌صدا در چرخه حيات حل شود. درختي كه مي‌افتد و هنوز زندگي در آن جريان دارد به آهستگي بر خاك تجزيه مي‌شود و آيا ما در روزمرگي خود چنين نمي‌كنيم؟ تكه‌هاي بي‌فرم نقاشي‌هاي سينا يعقوبي نيز از اين‌گونه‌اند. اندك زندگاني رها شده در گوشه و كنار شهر مشغول مرگ خويش. نامردگاني كه تن به تدفين نداده‌اند، بلكه خودخواسته زير درخشش آفتاب يا سوسوي طربناك مهتاب سرخوشانه در كار اضمحلال خويشند. 
وقتي فروغ در شعر بلند تولدي ديگر از «زوال زيباي گل‌ها در گلدان» سخن گفت، شاملو در نقد شعرش نوشت فروغ در استفاده ازتركيب «زوال زيباي گل‌ها» سهل‌انگاري كرده، زوال كه زيبا نمي‌شود! (نقل به مضمون) اما پرسش اين است: آيا حقيقتا زوال زيبا نمي‌شود؟ در طبيعت گونه‌‌اي عنكبوت وجود دارد كه پس از تخم‌گذاري، روي شكمش ثابت مي‌ماند تا نوزاداني كه سر از تخم درآورده‌اند از تن او تغذيه كنند. عنكبوت مادر آنقدر در سكون خويش به تحول  تدريجي رو به نيستي تن مي‌دهد كه در عين زنده بودن تا اضمحلال كامل ِ كالبدش مستقر مي‌ماند. اين تصوير اگر چه هولناك اما در شيفتگي، باشكوه و عميقا زيبا نيست؟ در اينجا زوال را به چه معنا به كار مي‌برم؟ 
زوال در دو معناي رايج كاربرد دارد؛ يكي به معناي افت، پوسيدن و نابودي شكل كنوني است كه تدريجي بودن در دل معناي آن نهفته‌ است. يعني حركت منجر به فروپاشي در طول زمان. ديگري به معناي افول و فرو رفتن كه بيشتر درباره خورشيد مطمح نظر است. فرو افتادن خورشيد يا ماه. آن هنگام كه سايه‌ها بلند مي‌شوند. 
در هر دو سپهر معنايي دو المان برجسته موجود است: يكي نيست و نابود شدن و ديگري تدريجي و بطئي بودن كه بر اهميت زمان دلالت دارد. پديده‌اي كه همچون انفجار يا انقلاب دفعتا و ناگهاني نيست؛ بلكه يك روند و صيرورت است. 
در اين ميان زوال را مي‌توان به عنوان شكلي از تمايل يا اشتياق به سوي يك وضعيت جديد نيز در نظر گرفت كه رخدادي همواره در حال حركت است و هيچ‌گاه متوقف نمي‌شود. نه شدن به سوي نيستي بل حركت به سمت و قصد تحول كه با كائوس يا آشوب همراستاست. آنچه در ذات حيات است. 
در تفكر ژيل دلوز زوال نه به عنوان پايان يا نابودي بلكه به عنوان يك فرآيند بي‌پايان از دگرگوني‌ها و تطور مستمر تلقي مي‌شود كه در آن همه ‌چيز در حال تغيير و تحول است. دلوز در «منطق احساس» -بررسي نقاشي‌هاي فرنسيس بيكن- مي‌گويد: «احساس از طريق فرو افتادن بسط مي‌يابد.» به‌زعم دلوز زوال را نبايد به شكل ترموديناميك آن بفهميم كه گويي يك افت يا گرايش به تعديل در نازل‌ترين سطح رخ داده است، برعكس سبب تصديق ِ تفاوت در سطوح مي‌شود. 
«همه تنش در فرو افتادن از سطحي به سطح ديگر تجربه مي‌شود.»
كژريخت‌هاي رها شده در زيگورات‌ نقاشي‌هاي سينا يعقوبي از اين گونه‌اند. گويي الهگان طرد شده از سوي انسان  مدرن، تحت سايه‌هاي اضطراب‌آلود گذر از نيمروز. پاره‌تن‌هايي كه با بي‌خيالي و بي‌اعتنايي موجودي كه ديگر چيزي براي از دست دادن ندارد، سرگرم پوسيدن و زوال خويشند. 
در ربط ميان دو دوره اخير نقاشي‌هاي سينا يعقوبي، كلوزآپ الهگان قدرتمند و مدعي را مي‌بينيم كه جاي خود را به لانگ‌شاتي از افول آنها در كنج و كنار شهر داده است. 
اين تابلوها از سوي ديگر مبين وضعيت انسان مدرن است كه در عين دوري تصاعدي از طبيعت و بطالت روزافزون در چارديواري شهرهاي صنعتي شده تا سرحد مرگ در سرگرمي و لذت بي‌خيالانه‌ و نشئه‌وار خويش غوطه‌ور است. يادآور «Amused to death ». 
 حين تماشاي اين تكه بدن‌هاي پرت شده گوشه پله‌ها و صفه‌ها، همچون پوست موزي بي‌ارزش و بي‌اهميت، ژوييسانس - آن لذت دردمندانه و برخاسته از امر دردناك- در احساس ما رخ مي‌دهد. درد توام با كيفي عميق ناشي از تسليم ناگزير در برابر نيستي و استحاله.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون