پرچم پوپوليسم بر فراز كاخ سفيد
مهرداد حجتي
حالا قدري معادلات جهان در هم ريخته است. بار اول - هشت سال پيش - كه اين اتفاق افتاد، گمان ميرفت جهان به يكباره غافلگير شده است.خارج از همه محاسبات، يك رييسجمهور «غيرمتعارف» در پرقدرتترين كشور جهان بر سركار آمده است.آن اتفاق اين تصور را پيش آورد كه حالا عقلاي جهان آستين تدبير بالا ميزنند و فكر چاره ميكنند. لااقل براي چند سال بعد در كوتاهمدت تدبيري خواهند انديشيد تا ديگر بار جهان اينگونه غافلگير نشود و كمپيني سراپا دروغ و ابتذال، سكان پرقدرتترين كشور جهان را در دست نگيرد تا بتواند طي چهار سال جهان را جولانگاه تركتازي سوداگريهاي خود و اطرافيان جاهطلبش كند. اما با انتخاب مجدد او كه اينبار قاطعتر از قبل رخ داد، ثابت شد كه هيچ تدبيري در كارگروه مقابل نبوده است.آنها هم در طول اين هشت سال آنقدر درگير منازعات درون گروهي بودهاند كه از تدبير آينده غافل ماندهاند. نتيجه آنكه «كمپين دروغ و فريب» اينبار ظفرمندانهتر از قبل به مسند قدرت بازگشته است. او «ديو بيشاخ و دمي» است كه از درون شكاف اختلافات سياسي آن جناح - دموكرات - بيرون آمده است. پديده «ترامپ» و گسترش ايده «ترامپيسم»، چند سالي است كه الهامبخش تندروهاي دست راستي در جهان شده است.او حالا در همه كشورهاي آزاد و دموكراتيك هم هواداراني دارد. در فرانسه، در انگليس، در آلمان و در ايتاليا. او هواداران خود را در سراسر جهان به يك جنبش فراگير دعوت كرده است. نظير آنچه در امريكاي لاتين رخ داد و تندروهاي دست راستي را به حركت در آورد. حضور او در بالاترين سطح سياست در جهان، نشانه انحطاط در عرصه سياسي است. سياست به ابتذال آلوده شده است. حضور ترامپ در حقيقت اين ابتذال را برملا كرده است. او مولود سالها پنهانكاري در لايههاي زيرين سياست در ايالات متحده است.
داستان از هشت سال پيش آغاز نشد . از رقابت او با هيلاري كلينتون . از سالها پيش آغاز شد . از ۴۴ سال پيش . از هنگامي كه سياست به يك بازيگر نه چندان مطرح و بازنشسته سينما روي خوش نشان داد و او را در برابر يك سياستمدار باسواد به كاخ سفيد فرستاد . آن روز انقلاب ايران تعيينكننده بود. جيمي كارتر با دو پديده در ايران - انقلاب ۵۷ و گروگانگيري سفارت در تهران - عرصه داخلي را در ايالات متحده به حزب رقيب باخت. او با ضربه دوم - اشغال سفارت در تهران - در حقيقت از پا درآمد و همان هم بهانه به دست جناح رقيب داد تا حزب رقيب را كاملا از پا درآورد. رونالد ريگان نسخه ديگري از دونالد ترامپ بود. نسخهاي كهنهتر . او هم بيشتر به خودنمايي در رسانهها توجه داشت تا سياست. اصلا سياست را براي بيشتر ديده شدن برگزيده بود. هر چند او قدري آزمودهتر از ترامپ در سياست بود. آن روزها در ايران هم گروهي بر اين تصور بودند كه بهتر است با رييسجمهور بعد به توافق برسند تا با رييسجمهور وقت، جيمي كارتر . اما واقعيت اين است، اين جيمي كارتر بود كه بيشترين همكاري را با «كمپ انقلابيون» كرده بود. او از يكسو شاه را به گشايش فضاي سياسي در كشور ترغيب و در آخر كار او را به خروج از كشور تشويق كرده بود و از سوي ديگر به شكل محرمانه در پاريس با نمايندگان آيتالله خميني براي هرگونه همكاري در تسهيل امور، مذاكره كرده بود. هم او تضمينهاي لازم را براي جلوگيري از كودتاي ارتش در زمان خلأ قدرت به رهبران انقلاب در تهران داده بود. آن روزها رهبران انقلاب - بنا بر روايت دكتر ابراهيم يزدي - از چند كانال با امريكا در تماس بودهاند . دو گروه جداگانه در تهران و يك گروه در پاريس. به همين دليل با كمترين خونريزي، انتقال قدرت صورت گرفته بود و ارتش در بزنگاه به پادگانها بازگشته بود. ساواك هم كه چندي پيشتر با توافق پشت پرده ميان دولت و انقلابيون به كلي منحل شده بود و زندانيان سياسي هم آزاد شده بودند. اما آنچه موجب خشم انقلابيون شده بود، پذيرش محمدرضاشاه در خاك امريكا بود كه در دوران جيمي كارتر رخ داده بود. آن روزها البته كسي از حقيقت ماجرا خبر نداشت . اينكه سرطان پيشرفتهاي جان شاه را به خطر انداخته بود و آن همه جابهجايي و دربدري وضعيت جسمي او را به مخاطره انداخته بود. شاه تا همان اواخر، بيماري خود را از همه پنهان نگه داشته بود. به همين دليل هم هرگز رسانهاي نشده بود. حالا هم كه براي معالجه به خاك امريكا وارد شده بود براي بستري شدن در بيمارستان اجازه ورود پيدا كرده بود. با اين حال در آن شرايط ملتهب كه فشار براي بازگرداندن شاه و محاكمه علني او براي تكميل انتقام در دستور كار بود، آن خشم بر عرصه سياسي حاكم شده بود و «اكت سياسي» در تهران به يك «اكت واكنشي» تبديل شده بود. دانشجويان مسلمان پيرو خط امام سفارت امريكا را به تلافي، تسخير و همه ديپلماتهاي حاضر در آن را گروگان گرفته بودند. آنچه پس از آن رخ داد همان وضعيت «ابنرمال» خارج از ارادهاي بود كه در نهايت دولت جيمي كارتر را به سقوط كشانده بود و رونالد ريگان، «آكتور سينما» را بر سر كار آورده بود. روزي هم كه ايران گروگانها را آزاد كرده بود، دقيقا همزمان با مراسم سوگند رونالد ريگان بود. اين هديه دولت انقلاب به رييسجمهور برگزيده ايالات متحده بود. هر چند كه او با وعده «پايان مدارا» با جمهوري اسلامي به كاخ سفيد راه يافته بود و چندي بعد در كوران جنگ، كشتيهاي جنگي و سكوهاي نفتي ايران را در خليجفارس منهدم كرده بود. اين يك واقعيت بود كه انقلاب ايران در سال ۵۷، وضعيت را در منطقه به هم ريخته بود و لابيهاي قدرت در خاك امريكا را به شدت نگران كرده بود. چند شعار كه در همه مراسم در ايران باب شده بود، بيش از پيش بر آن نگرانيها دامن زده بود. «مرگ بر امريكا» و «مرگ بر اسراييل». البته مرگ بر انگليس و مرگ بر شوروي هم بود. اما مرگ بر امريكا و مرگ بر اسراييل در تعيين راهبرد سياسي ايران، خصوصا راهبرد سياست خارجي، تعيينكننده بود. نظم نوين جهاني نيز با نزديك شدن به فروپاشي «اتحاد جماهير شوروي» در آستانه يك تغيير بنيادي قرار گرفته بود.طولانيترين جنگ قرن در خاورميانه - جنگ ايران و عراق-يك قدرت بزرگ نظامي همچون ايران را به شدت تحليل برده بود و از آن سو اسراييل را در منطقه به شدت تقويت كرده بود. كشورهاي حوزه خليجفارس هم در آرايشي جديد، منافع تازهاي را خارج از منطقه دنبال كرده بودند. وضع حالا در قرن جديد - ميلادي - به كلي تغيير كرده بود. با فروكش كردن «گفتمان چپ انقلابي»، پس از فروپاشي شوروي و تضعيف «چپ» در امريكاي لاتين، فرصت احياي گفتمان «راست سرمايهداري» فراهم شده بود. انقلاب كوبا خطر نفوذش را از دست داده بود و فيدل كاسترو هم خيلي وقت بود كه ديگر پا به سن گذاشته بود. اينبار به جاي گفتمان انقلابي چپ، گفتماني تازه، جهان سياست را در بر گرفته بود. سرمايهداري پس از سالها كشمكش با جنبشهاي ريز و درشت چپ، دست از كنترل شديد نهادهاي سياسي برداشته بود و فضا را براي رشد «انديشههاي راستگرايانه» باز گذاشته بود. انديشههايي افراطي كه اينبار جهان را به سوي ديگر ميبرد . «پوپوليسم» بخش زيادي از سياست را در بر ميگرفت و جهان را به تجمل و مصرفگرايي بيشتر سوق ميداد . «سوسياليسم» كاملا شكست خورده بود. «انقلاب چين» هم گفتار انقلابي «مائو» را در پرانتز گذاشته بود و راه تازه برگزيده بود. «دنگ شيائوپينگ»، كسي كه زماني به اردوگاههاي كار اجباري تبعيد شده بود، حالا زمام امور را در دست گرفته بود و كشور يك ميليارد نفري چين را به سوي سياستي تازه راهبري كرده بود. او نيز همچون همتاي خود - ميخاييل گورباچف - در شوروي به «منطق بازنگري در اصول انقلاب» رسيده بود. با اين تفاوت كه او مانع فروپاشي نظم سياسي در چين شده بود. با چنين نظم نويني آيا امريكا قدرت گذشته خود در جهان را از دست داده بود؟ آيا سيطره امريكا بر بخش عظيمي از جهان - بهرغم فروپاشي رقيب مقتدرش شوروي - به مخاطره افتاده بود؟
امريكا عملا با انقلاب ايران يكي از پرقدرتترين متحدانش در منطقه خاورميانه را از دست داده بود . متحدي كه هممرز با اتحاد جماهير شوروي بود و حافظ منافع امريكا در منطقه بود. از دست دادن نفوذ در خليجفارس كه سالها محل تامين انرژي غرب بود، جهان را در سالهاي نخست انقلاب با بحران روبهرو كرده بود . به همين دليل هم امريكا و متحدان غربي او به «صدام» براي تهاجم نظامي به ايران چراغ سبز نشان داده بودند. غرب، گسترش دامنه انقلاب در منطقه را هم تحمل نميكرد. ماجرا با آنچه پيشتر در مذاكرات محرمانه با رهبران انقلاب پيش رفته بود، از آب درنيامده بود. اشغال سفارت امريكا، به كلي همه آن توافقها را بر هم زده بود و خصومت ميان ايالات متحده و ايران بالا گرفته بود. «سِتاپ» تغيير كرده بود. راهبرد تازه، جاي راهبرد پيشين نشسته بود و مسير آينده با يك حركت انقلابي توسط چند دانشجو براي هميشه تغيير كرده بود. در برابر همه اين رخدادها، «راست افراطي» هم در آن سو - در غرب - تقويت شده بود. اما آيا رفتارهاي انقلابي در يكسوي جهان و راستگرايي افراطي در سوي ديگر جهان، دموكراسي را به مخاطره نينداخته بود؟
پاسخ را پس از گذشت چهار دهه ميتوان ديد. ترس از گسترش انقلابيگري و خصوصا تغيير در رفتار خارج از عرف جهاني در مناطقي از جهان، غرب را به يك رويارويي تازه كشاند و آنچه از درون اين صفآرايي تازه بيرون آمد نه نظم نوين جهاني كه نوعي راستگرايي افراطي بود. «بِرِكزيت» در بريتانيا كه آن را از اتحاديه اروپا جدا كرد و روي كار آمدن ترامپ در امريكا كه بنيانهاي دموكراسي را به مخاطره انداخت نتيجه چنين رويكردي بود. ترامپ بار نخست با وعده ديواركشي با همسايه قديمي جنوبياش -مكزيك - بر سر كار آمد. با وعده اخراج پناهجويان لاتينتبار. با وعده انزواي ايران در جهان و وعده بازگشت امريكا به دوران گردنكشي گذشته . او نهادهاي مدني را در امريكا تضعيف كرد . نهادهاي بينالمللي را تضعيف و مسخره كرد . نظم جهاني را به سخره گرفت . از معاهدههاي جهاني، از جمله برجام خارج شد و دست غرب را براي چهار سال در منگنه گذاشت . او فساد و رانت را در دستگاههاي دولتي ترويج كرد . پايتخت اسراييل را پس از سالها ترديد، با اعتماد به نفس به بيتالمقدس منتقل كرد . از تز اتحاد آشكار كشورهاي اسلامي با اسراييل حمايت و با ديكتاتور كره شمالي ديدار كرد. در فاصله آن چهار سال نخست تا انتخابات اخير در ۲۰۲۴، يك دوره چهار ساله دموكراتها با يكي از ضعيفترين رييسجمهورهاي خود قدرت را در دست داشتند. آنها در طول اين چهار سال هيچ اقدام آيندهنگرانهاي براي ترميم آسيبهاي برجا مانده از دوران ترامپ نكردند. آنها در حقيقت با عملكرد منفعلانه خود، بار ديگر ترامپ را به كاخ سفيد بازگرداندند. آنها - دموكراتها- با «جو بايدن» عملا خود را به بدترين شكل بازنده يك رقابت از پيش باخته كردند. آنها از همان چهار سال پيش با كانديداتوري او عرصه سياسي در داخل را به تندروها باختند. دموكراسي كه با يورش هواداران ترامپ به كاخ كنگره آسيب ديده بود، پس از آن هرگز ترميم نشد. حزب در درون خود به شدت دچار مساله شد. كشمكش ميان دو گروه در درون حزب، حزب را بيش از پيش آسيبپذير كرده بود. رقابتي كه ماهها يكطرفه با حضور قدرتمند ترامپ پيش رفته بود، فقط در سه ماهه پاياني شكل رقابتي جدي پيدا كرده بود. حزب دموكرات عملا ورشكسته شده بود. ترامپ به تندروها وعده «تندرويهاي بيشتر» داده بود. همين وعدهها اينبار دست او را خيلي زودتر از قبل به عنوان برنده بالا برده بود. ايلان ماسك نقشي تعيينكننده بازي كرده بود و پولپاشي، بسياري از معادلات را در انتخابات در هم ريخته بود. حالا دموكراسي به ضعيفترين جايگاه خود در طول تاريخ استقلال امريكا رسيده بود. پوپوليسم پرچم خود را بر بام كاخ سفيد برافراشته بود.