• ۱۴۰۳ يکشنبه ۲۹ مهر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5885 -
  • ۱۴۰۳ يکشنبه ۲۹ مهر

از ونيز تا تورنتو با مروري بر دو فيلم‌ «جوكر2» و «زندگي چاك»

دلقك به مثابه كنشگر

فاطمه علي‌اصغر

جشنواره ونيز روزهاي خود را سپري كرده و جاي خود را براي جشنواره‌هاي بعدي باز كرده است، ونيز بعد از جشنواره‌هاي برلين و كن جزو يكي از قديمي‌ترين فستيوال‌هاي جهان است كه هر ساله از ۲۸ آگوست كار خود را آغاز مي‌كند و تا ۷ سپتامبر ادامه مي‌دهد. امسال نيز با ۲۱ شركت‌كننده براي دريافت جايزه شير طلايي و خارج از آن در حوزه‌هاي ديگر به رقابت پرداخت و اين ‌بار مثل ديگر جشنواره‌ها حضور ستارگان، كارگردانان سينما و مهمانان هاليودي مشهود بود كه با نمايش فيلم «بيتل جويس» كاري كمدي، تخيلي و در عين حال ترسناك و ماورايي «تيم برتون» به ميزباني آنان رفت و در انتها با حيات خلوت «پوپي آواتي» پايان پذيرفت. رونمايي «جوكر۲- جنون مشترك» با هيجاني در جشنواره همراه بود، اين فيلم ادامه «جوكر۱» محصول ۲۰۱۹ است كه شير طلايي ونيز را از آن خود كرد، اين ‌بار نيز به كارگرداني «تاد فيليپس» موقعيت‌هايي را مي‌سازد و شخصيتي را در سكانس‌هاي مختلف به تصوير مي‌كشد كه مي‌توانست فردي عادي جلوه كند و رويكردهاي روانشناسانه در او به گونه‌اي خود را نشان دهند كه ساختارهاي آن را بتوان در كل، خارج از عناصر اجتماعي و به دور از انديشه و تصور ندانست، اما اين مقوله كه ذهن كارگردان از منظر روانشناختي فراسوي اثر و بازخوردهاي فرد آسيب ديده را در رويارويي با ديگران كه به عقده حقارت تبديل شده به روي صحنه مي‌آورد را حاصل و برگرفته از تاثيراتي قلمداد كرد كه زمينه‌ساز شخصيت او شده و به صورت نهالي كه ريشه خود را در تاريكخانه‌اي بي‌مغذي دوانده و در طول زمان رشد و نمو داده ولي به صورت پديده‌اي مخرب و ترسناك شكل گرفته كه با رويكردهاي روانشناسي ناب يعني زيست‌شناختي، رفتاري، شناختن، روانكاوي و پديدارشناسي از آن به طرزي غريب و متناقض است. 
«جوكر2» درام جنايي با بازي «واكين فينيكس» در نقش «آرتور فِلِك» و هنرنمايي «ليدي گاگا » به اجرا در آمد و شايد بتوان در حوزه نقد مجالي براي اين ژانر تريلر در نظر گرفت و دگر بار انگيزه توليد آن را از ديدگاه كارگردان بر ساختار دروني و رواني شخصيت شكست خورده‌اي كه پس از تجربه‌هاي تلخ وارد دنياي جرم و جنايت مي‌شود، با نام جوكر به شهر برمي‌گردد تا در «جوكر۲» با عقده‌هاي افراطي‌گري به زوال و فنا مي‌انجامد، مرور كرد.
واژه «جوكر» خارج از بحث روانشناسي آن كاراكتري شاد را عرضه مي‌كند كه حركاتي را براي خنده و تفريح تماشاگران با كلاه‌گيس و چهره‌اي با گريم‌هاي غرق در رنگ كه كفش بزرگي به پا دارند و فيگوري كه معلوم نيست عاقل يا ديوانه، دروغگو يا راستگو، گستاخ يا مهربان است به نمايش مي‌گذارد. اويي كه مخاطبانش را مي‌خنداند، ديگران را مسخره مي‌كند، اما خود نيز مسخره مي‌شود، آزار مي‌بيند و گاه كتك مي‌خورد. 
در نمايش‌هاي سياه‌بازي كه در طول تاريخ نمونه‌هايي از آن را در حوزه زبان فارسي و به موازات آن در فرهنگ‌هاي ديگر مي‌يابيم، همواره شخصيت نمايشي در آنها قدرتمند به حساب مي‌آمده، اما موقعيتي متناقض را به نمايش مي‌گذارد، فردي كه از لحاظ اجتماعي در پايين‌ترين وضعيت قرار دارد و اين فقر موقعيتي در شكل ظاهري و به صورتي حتي مبالغه‌آميز به نمايش در مي‌آيد، سياهي رنگ، آرايش تند و زننده نشانه‌هاي بيروني هويتي هستند كه به او اين موقعيت را مي‌دهند كه از فرآيندي به نام «واژگوني اجتماعي» پا را فراتر گذاشته و از خط قرمزهاي آن عبور كرده و قدرت را زير زبان نيش‌دار خود به سخره گرفته كه به او بخندند و نيز به مردمان زير سلطه فرصتي داده شود كه زخم‌هاي خود را التيام بخشند. در اين ميان خنده ابزاري در برابر قدرت است تا اگر قدرت توانايي اين تخريب نمادين و سپس بازسازي آن را نداشته باشد كه ساز و كارهاي خنده را از بين ببرد، دلقك به عنوان يك كنشگر اصلي در ايجاد خنده اجتماعي و عامل سازنده واژگوني در محور مبحث قدرت و بازتوليد آن قرار بگيرد.
كار زيباي «تاد فيليپس» و نقش دلقك به صورت نمادين به عنوان يك عنصر هنري شكل مي‌گيرد، كسي كه عقده حقارت دارد و بر اثر تنش‌ محرك‌هاي خارجي وارد به او، در صحنه‌هاي مختلف و بزرگ‌تر او به شخصيت اصلي داستان بدل شده تا با نمايان شدن در شكل يك جنايتكار تمام قوانين اجتماعي و انساني را زير پا بگذارد، گويي مي‌خواهد خود، عدالت را اجرا كند، دادگاهي كه بنيان اصلي آن ريشه در كودكي وي دارد و از سوي ديگر جنبه‌هاي اجتماعي وي نتوانسته خودش را تثبيت كند. خنده‌هاي عصبي او نشانه‌هاي ضعفي است كه در خود احساس مي‌كند و از طرفي ناشي از رنج بردن در بي‌هدفي و بي‌معنايي زندگي خلاصه مي‌شود تا به نوعي خود را با آن تخليه كند. اين كشمكش دروني، منجر به استرس و خنده‌هاي عصبي شده كه همانا آن را تحقيري براي خود مي‌بيندكه از سوي مردم بر او مستولي مي‌شود، همان موجوداتي كه خود را براي‌شان به شكل دلقك در آورده است، به عنوان مثال در سكانسي كه «آرتور» با «توماس وين» صحبت مي‌كند يا در زماني كه در موقعيت استندآپ كمدي مي‌خواهد عقده حقارت خود را جبران كند، ولي موفق نمي‌شود و همه او را مسخره مي‌كنند تا زماني كه درصدد جبران بر مي‌آيد و مسيرهاي افراطي را در پيش مي‌گيرد و از راه نادرست سعي بر آن دارد، فردي مشهور و محبوب در ميان مردمي باشد كه خود طرد شده از جامعه هستند و در نهايت پديده‌اي در او شكل مي‌گيرد كه بيشتر جنبه شرارت و علاقه به بي‌ارزشي و ديگرآزاري را نشان مي‌دهد . در ابتداي راه «آرتور» شخصيتي را مي‌سازد كه منفعل است و مي‌خواهد اوضاع جامعه را سر و سامان دهد، اما كاري از دستش بر نمي‌آيد، كتك مي‌خورد، رييس او را سرزنش مي‌كند و همكارش او را كنار مي‌زند، باز هم مي‌خندد. با جلو رفتن صحنه‌ها اين خصوصيت در او به اوج مي‌رسد و با قتل‌هاي پي‌درپي كه با احساس رضايت او همراه است، به يك خودآگاهي مي‌رسد، نگرشي در جهت مثبت و سازنده‌ايي نيست. نظير آن را مي‌توان در برداشت‌هايي از صحنه‌هاي مترو ديد، پسراني متمول و بي‌مايه كه با نگاه خود دختري را آزار مي‌دهند كه در ادامه با كشتن آنان زمينه شرمساري، ندامت و خفت در او از بين مي‌رود. اما اوج داستان جايي است كه او حقيقت را درباره گذشته خويش مي‌فهمد و حقي كه مادر براي او ادا نكرده را درمي‌يابد و در اين لحظه بر خنده‌هاي غيرارادي خود مسلط شده كه در مقوله روانشناسي شخص از يك خودآگاهي عادي يك هدف بيروني را جست‌وجو مي‌كند كه به ديد خلاقي در آن برسد و به تعبيري خنده‌هاي غيرارادي به خاطر تغييرات ارادي مي‌شوند و شايد هدف از كشتن، كساني كه او را اذيت كرده‌‌اند، نيست چه بسا حس انتقام باشد، چراكه با كشتن مادر و همكارش به هدف خود رسيده اگرچه معنايي نابهنجار دارد. از ديگر عناصر مي‌توان به سيگار اشاره كرد كه نشانه غوغاي دروني در او است يا انرژي كه دايم او را تشويق به كارهاي شنيع (تابو) مي‌كند، تماما حس‌هايي است كه با تخليه آن، به بيننده منتقل مي‌شود و عطف خنده‌ها لحظه‌اي است كه به تيمارستان مي‌رود و ديگر از درگيري و كشمكش دروني خبري نيست و خنده‌ها كاملا ارادي هستند. حال با اين رويكرد روانشناختي بايد منتظر قسمت دوم «جوكر» ماند تا اين ‌بار «آرتور» را با كمك يك دستيار زن مورد ارزيابي رواني و اجتماعي قرار داد.

گذري بر جشنواره تورنتو با «زندگي چاك»
اما بد نيست با گذري ديگر به سوي مرزهاي بي‌انتهاي زمين سري هم به جشنواره تورنتو زده كه همچون ديگر فستيوال‌ها جايي براي خود دست و پا كرده دارد و جزو آن دسته دانست كه هيات داوران آن با نظر عموم تماشاگران شكل گرفته و نظرسنجي مي‌شود و جالب‌تر اينكه فيلم‌هايي از جشنواره‌هاي ونيز و كن نيز در آن انتخاب شدند، اما در رده فيلم‌هاي انتخابي كه جايزه را از آن خود كرده، مي‌توان اشاره‌اي به درام علمي، تخيلي «زندگي چاك» به كارگرداني و فيلمنامه‌نويسي «مايك فلاناگان» به اقتباسي از كتاب «استيفن كينگ» با همين عنوان و بازيگري «تام هيدلستون» داشت كه براي نخستين‌بار در تورنتو به نمايش در آمد و اين در حالي است كه جايزه اسكار را نيز از آن خود مي‌داند. 
فيلم درباره تاييد و ستايش زندگي و نيز مردي به نام «چارلز كرانتز» است كه در سه فصل مجزا به ترتيب زماني معكوس روايت مي‌شود و اين قصه‌ها در پس زمينه دنيايي جا دارند كه انگار به آرامي در حال فروپاشي است. داستان فروشنده ساده كامپيوتر را نشان مي‌دهد كه مسيري را دنبال مي‌كند و روزي ايميلي را باز و به طرز شگفت‌آوري تمام ديتاها را در مغز خود جا مي‌دهد، اطلاعاتي كه مربوط به اداره سازمان جاسوسي امريكا بوده كه با كمك آن به دنبال آدم‌هاي شرور دنيا بگردد. «مايك فلاناگان» به‌گونه‌اي عمل مي‌كند كه با ورود ترس در مسيري انحرافي حساسيت‌هاي گاهواره‌اي از «استيفن كينگ» را به خوشبينانه‌ترين صورت ممكن جان مي‌بخشد. كارگردان از داستان زندگي «چاك» شروع به گره‌گشايي مي‌كند و با رفتن به دوران كودكي او با پدربزرگش آلبي كسي كه به او حسابداري ياد داده همراه شويم. او با عشق به رقص در اتاق زير شيرواني به زندگي خود ادامه مي‌دهد. زندگي «چاك» با عظمت شروع مي‌شود و مانند غروب خورشيد پايان مي‌پذيرد. افرادي كه با فيلمساز آشنا هستند به راحتي در مي‌يابند كه چرا او جذب موارد غيرمعمول مي‌شود و چرا اين ‌بار به سوي داستاني از «كينگ» رفته است. او با مهارتي ممزوج و تاثيرگذار مكالمات ساده را روح مي‌بخشد، كنش و واكنش‌ها را به قطعات فراموش نشدني تبديل و كاري را نمايان مي‌كند كه درخور و شاهكاري كمياب باشد تا افسردگي را كه منشا آن آزردگي است با محبت جبران شود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها