• ۱۴۰۳ يکشنبه ۲ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5112 -
  • ۱۴۰۰ پنج شنبه ۹ دي

پس از گذشت 20 روز مامور شهرداري جسد را در كنار سطل زباله پيدا كرد

قتل به خاطر زن صيغه‌اي

اعتماد| ساعت ده دقيقه به ۸ صبح تلفن زنگ مي‌خورد؛ صداي هميشگي در گوشم؛ (اين تماس از زندان برقرار است، با توجه به نداشتن تمايل متهم، نام زنداني كه او در آن به سر مي‌برد، ذكر نخواهد شد.) 
مردي حدودا ۵۵ ساله بي‌مقدمه مي‌گويد: «مي‌توني كمكم كني آبجي؟» 
سريع مي‌گويد كه شماره‌ام را از همبندي‌اش گرفته و بدون لحظه‌اي مجال، يك نفس ادامه مي‌دهد: «به اصطلاح همسرم فوت كرده. حالا انداختن گردن من. ۸ ساله زندانم. يه پسر دارم كه اومدم زندان ۶ سالش بوده. الان بنده خدا بيرون آواره سردرگمه. مجبور شده بره سركار، نزديك ۱۵ سالشه. يه دخترمم كه دنبال كار من بوده شوهرش مي‌خواد طلاقش بده. اينجا هم تو زندون، زندونيا گلريزون كردن يه سي، چهل تومني پيدا شد. (جمع شد) يه خيرم از بيرون ۱۰۰ ميليون تومن داد موند ۱۰۰ ميليون تومن ديگه. باقيشم هر چي داشتم، دادما؛ ناگفته نمونه. بچه‌هام راضي نمي‌شدن رضايت بدن. مي‌گفتن تو مادرمون رو كشتي. سر يه زن با خانومم بحثم شد. خودتون خانومين، خانوما رو خوب مي‌شناسين. فحش مي‌داد. از اين فحش‌هايي كه زنا به هم مي‌دن… اون روز هم هي گفت تو با يه زن بدكاره رفتي. بعدشم در و كوبيد و رفت بيرون؛ يكي كشتش. بچه‌هام رضايت دادن. اول رضايت نمي‌دادنا، ولي خب بعد راضي شدن. شاكياي من الان پدرزن و مادرزنم هستن. اصلا رضايت نمي‌دادن گفتن فقط قصاص. از اين ريش سفيدا و فاميلا رفتن صحبت كردن اونا هم گفتن ۳۰۰ ميليون تومن ديه بدين. با دخترم حرف مي‌زني آبجي؟!»
«علي» كه اين حرف‌ها را براي اعتماد مي‌زند، هشت سال است كه در زندان به سر مي‌برد. او متهم به قصاص است. سه بار از او سوال كردم كه آيا شما همسرتان را به قتل رسانديد اما در هر سه بار منكر انجام قتل شد.«فرزانه» دختر او بايد جزييات بيشتري را توضيح بدهد تا گزارشي جامع منتشر شود و اما فرزانه منتظر تماس نماند و بلافاصله پس از تماس پدرش با خبرنگار اعتماد تماس گرفت. درد و دل فرزانه زياد است و از خودش شروع مي‌كند. 
20 روز پس از قتل
فرزانه بيست و هفت، هشت سال دارد. مي‌گويد پدرش سفارش كرده كه تماس بگيرد. مي‌گويد كه خودش از همسرش خيانت ديده و براي قهر به خانه عمه‌اش آمده. منكر قتل مادرش به دست شخصي بيگانه است: «نه، شك نكنيد. ما هم شك نداريم كه پدرمان اين كار را كرده ولي خودش قبول نمي‌كنه. سه تا خواهريم، يك برادر. ما سه تا خواهر؛ ۸ سال پيش ازدواج كرده بوديم. سر خونه زندگي خودمان بوديم. برادرمم كه ۷ سال داشت همان روز مدرسه بود. تازه كلاس اول رفته بود. يك روز حدود ساعت ۵ عصر پدرم با من و دو خواهر ديگرم تماس گرفت. گفت؛ مادرتان از صبح بيرون رفته و تا به الان به خانه برنگشته. همه جمع شديم خانه پدرم. به كلانتري، به بيمارستان، به خانه فاميل، دوست و آشنا سر زديم اما هيچ كس خبري از مادرم نداشت. بيست روز فقط گشتيم تا اينكه يك آبيار شهرداري كنار سطل زباله جسد مادرم را پيدا كرد. از اداره آگاهي با ما تماس گرفتند كه با توجه به مفقودي مادر شما يك جنازه پيدا شده بياييد براي شناسايي. رفتيم شناسايي و ديديم بله خودش بود مادرمان. ماموران از همان ابتدا به پدرمان مشكوك شده بودند و از تماس و پيام‌هايي كه در گوشي پدرم بود به يك زن رسيدند.»
فرزانه مكثي مي‌كند و با ناراحتي مي‌گويد: «وقتي پدرم به زندان افتاد من برادرم را آوردم پيش خودم و بزرگش كردم. حالا ۱۵ سالش شده و به سن بلوغ نزديك. شوهرم هم ايراد گرفت. انگار دنبال بهانه بود. خودم يك روز به شوهرم مشكوك شدم و پيام‌هاي گوشي‌اش را زير و رو كردم. بعد ديدم حدسم درست بوده و متوجه شدم به من خيانت مي‌كند. دعواي‌مان شد و خانه را با برادرم ترك كردم. الان چند مدتي هست كه با برادرم خانه عمه‌مان هستيم.»
زني در خانه
«پدرمان زير بار نمي‌رفت. الان هم زير بار نمي‌رود. هر بار ازش مي‌پرسيم، مي‌گويد من مادرتان را نكشتم.» فرزانه اينها را در حالي مي‌گويد كه در كلامش نه خوشحالي مشخص است و نه ناراحتي. «وقتي پدرم را دستگير كردند فقط مي‌گفت من زنم را به قتل نرساندم. تا اينكه گفتم ماموران در گوشي پدرم به شماره يك زن كه پدرم با او در ارتباط بوده رسيدند. آن زن را مورد بازجويي قرار دادند. او بود كه راز آن روز قتل را برملا كرد، اما هر بار يك چيز مي‌گفت. يك بار مي‌گفت پدرم با روسري مادرم را خفه كرده. يك بار مي‌گفت دعواي‌شان شده و او را هل داده و سرش به زمين خورده. يك بار مي‌گفت نمي‌دانم. هر بار يك چيز... ولي همين زن اعتراف كرده بود كه آن روز در خانه ما بوده. مادرم بيرون از خانه براي انجام كاري رفته بود و وقتي به خانه برمي‌گردد متوجه حضور آن زن در خانه مي‌شود. البته اين را هم بگويم كه مادرم از قبل به ما يك چيزهايي مي‌گفت. مي‌گفت به پدرمان شك كرده و او مي‌داند كه با زني ديگر در ارتباط است. خلاصه آن روز به خانه برمي‌گردد و آنچه نبايد ببيند را مي‌بيند.» پدرتان مي‌گويد شما در ابتدا به همراه خواهرهاي ديگرتان راضي به رضايت نمي‌شديد چه اتفاقي افتاد كه حاضر شديد رضايت بدهيد؟
وقتي فهميديم پدرمان، مادرمان را به قتل رسانده اصلا دل‌مان راضي نمي‌شد كه رضايت بدهيم. خصوصا كه فهميده بوديم پاي زني ديگر در ميان است. پدرم كه تا همين الان كه هر بار مي‌پرسيم منكر قتل مادرمان مي‌شود اما خب ما شك نداريم كه او اين كار را كرده. به خاطر برادرم راضي شديم. وقتي پدرم به زندان رفت برادرم را براي نگهداري پيش خودم آوردم. در اين مدت نيش و كنايه‌هاي همسرم را هم تحمل كردم تا برادرم بزرگ شود حالا الان متوجه شدم همسرم به من خيانت مي‌كند. براي همين دست برادرم را گرفتم و آمديم خانه عمه‌مان. مي‌خواهم از او طلاق بگيرم. ما هيچ كس را نداريم كه سرپرستي‌مان را به عهده بگيرد. براي همين خيلي تلاش مي‌كنم كه پدرم آزاد شود به وجودش نياز داريم. پدرم راننده تاكسي بود و مسافركشي مي‌كرد. حالا همه فرزندانش رضايت دادند كه او آزاد شود اما اين وسط پدر و مادربزرگم او را نمي‌بخشند. شاكي پرونده پدرم در حال حاضر آنها هستند. اول كه اصلا رضايت نمي‌دادند. بعد هم ريش‌سفيدان و بزرگ‌ترهاي فاميل را جمع كرديم و رفتيم حاضر شدند ديه بگيرند. يك خانه قديمي داشتيم كه گفتند آن خانه را به علاوه 300 ميليون تومان براي رضايت مي‌خواهيم. خانه كه آماده است هر زمان رضايت دادند، اما ما از اين مبلغ 100 ميليون تومان را هنوز موفق نشديم جمع‌آوري كنيم. ما الان به نقطه‌اي از زندگي رسيديم كه واقعا به وجود پدرمان نياز داريم. شايد اگر آن 300 ميليون تومان كمتر بود يا به همان خانه راضي مي‌شدند الان سايه پدرمان بالاي سرمان بود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون