براي علياكبر صنعتي
مهار آبرنگ در دستان مجسمهساز
حسين گنجي
جان راسكين در رابطه با ويليام ترنر ميگويد: «پيش از ترنر هيچكس پردهاي را كه طبيعت از ما مخفي ميكرد كنار نزده بود. ترنر نخستين هنرمندي است كه نوع كاملي از منظره را به ما ارايه ميكند.» يكي از دلايل جدي اين گذاره راسكين، توانايي ترنر در مهار رنگ و تصوير منظره به جزييات و به شكلي است كه تا پيش از او سابقه نداشته است. جهان آثار او به روايت تاريخ هنر مصور ديويد پاپر، به عنوان پازلهايي خارقالعاده ناميده ميشوند؛ پازلهايي كه مخاطب را به شگفتي، مكث و تماشا وا ميدارد. نكتهاي كه در آثار توماس دابليو شالر هنرمند سرشناس امريكايي نيز ديده ميشود. او نيز از اين همين جهت در مديوم آبرنگ از توانمندترين نقاشان جهان در به تصوير در آوردن پرتره و منظره است كه آثارش در جايگاهي رشكبرانگيز قرار دارد و از جمله هنرمنداني هستند كه كار با آبرنگ را به نقطه دستنيافتني رساندهاند. به خصوص كه در آبرنگكاران چنين مهارتي كمتر دست ميدهد و اين مهار كردن رنگ و تبحر در پرتره و منظرهنگاري به ندرت حاصل شده و در اختيار كمتر هنرمندي تاكنون قرار گرفته است. در هنر ايران نيز بودهاند اندك هنرمنداني كه آبرنگ را به خوبي در قاب مهار كردهاند.
شايد يكي از كساني كه بتوانيم در اين چارچوب تحليل كنيم، هر چند فضا و دامنه اثر و آثارشان تفاوتهاي جدي با نمونههاي جهاني كه ياد شد، دارند، علياكبر صنعتي مجسمهساز چيرهدست كرماني است كه با كارهاي آبرنگش بُعد ديگري از توانمندي خود را به نمايش گذاشت و همانطوركه سنگ را در دست خود مهار كرده بود، توانست نشان دهد، رنگ را هم رام خود دارد و در پرتره و منظره هر دو، آثاري درخور توجه و در عين حال با پرداختهاي متناسب به جا گذاشته است. چيزي كه در ديگر نقاشان پيشامدرن ما كمتر شاهد بر آن داشتيم. آثار آبرنگ او همچون مجسمههايش و همانطوركه خود گفته برآمده از يك شيفتگي و ذوق شخصي و بيش از آن يك اداي دين است به جهان پيراموني كه نقاش با آن زيست داشته است. جهاني كه از آدمها و مردمانش تا طبيعت و معماري را در بر ميگيرد و او را همانند يك تماشاگر خبره و با حوصله، به خود مجذوب و مشغول كرده است. اما چه شده است كه صنعتي مجسمهساز به سراغ مديوم و زبان ديگري همچون آبرنگ ميرود و اوقات پربار خود، در سالهاي آخر عمر را به اين كار وقت ميگمارد را بايد جدا از مقام تماشاگري و شيفتگي در معماري و طبيعت و آدمهاي اطرافش، در خلال حرفهايش جويا شد، به خصوص آنجا كه از چرايي كشيدن سردر مسجد كبود تبريز حرف ميزند و ميگويد: «انگيزه اصلي من در نقاشي آبرنگ سردر مسجد جامع كبود تبريز، شور و هيجاني بود كه در اولين ديدار نقش و نقوش زيبا و حيرتبرانگيز كاشيكاريهاي بيشمار رنگ و منحصربهفرد مسجد در من ايجاد كرد. من در جامع كبود، يكباره خودم را در برابر دنيايي شگفتانگيز از رنگ و نقش يافتم. جهاني پر رمز و راز كه مرا با همه شيفتگي و حيراني به سوي خود كشاند. نشان دادن ريزهكاريهاي نقوش كاشي جامع كبود تبريز، شايد به مدد رنگ و روغن بيشتر ميسر ميگرديد.» او به خوبي ميدانسته كه هر آنچه او را جذب ميكند قابليت جاودانه شدن با مديوم سنگ و شيوه مجسمهسازي امكانپذير نيست و از سوي ديگر ميل به جاودانهسازي و حفظ آنچه در آن لحظه پيش روي اوست، او را به سمت نقاشي و آبرنگ به خصوص ميبرد و با وجود آنكه واقف بوده است كه آبرنگ مخاطرات جدي دارد، ولي سعي كرده به اين روش برخي از زيبايي و عناصر منتخب محيط خود را حفظ و نگهداري كند. او در جاي ديگر ميگويد: «من با علم و آگاهي به اينكه مهار كردن آبرنگ در كار نشان دادن نقوش ناممكن بود، دل و جرات آن را يافتم كه به سهم خود لطافت و طراوت آبرنگ را به خدمت آشكاريِ عظمت و جلاي نقش و طرح و رنگ كاشيكاري باقيمانده سردر مسجد جامع كبود تبريز به كار گيرم. مهم نيست تا چه اندازه موفق بودهام. مهم، جسارت اين برخورد بود.» علياكبر صنعتي در بستر، زمانه و جغرافيايي زيست كرده است كه اساسا پرداختن به هنر خود يك جسارت بزرگ و يك مخاطره عظيم محسوب ميشده است و در نتيجه طبيعي است كه كسي كه به وادي هنر وارد شده است، ديگر جسارتها، جسارت براي او محسوب نشود و آبرنگ به روايت خودش يك تفريح و تفنن حساب شود. به خصوص كه آبرنگ براي او كه كار سخت دست و پنجه نرم كردن با متريال سنگ را از سر گذرانده است، خود يك طراوت و تازگي ديگري داشته است به گونهاي كه خود گفته است: «به اعتقاد من، هنرمند، گاهي كنار همه مشغلههاي جدياش نيازمند پناه بردن به تفنن، به نوعي بيخيال سركردن زندگي نيز دارد. بگذريم از جمعي كه اين نياز، الگوي هميشگي هنرشان و انديشهشان است. بهطور نمونه، من در نقاشي آبرنگ كورههاي سفالي، دنبال يك تفنن، يك سرگرمي در ساختوساز رنگ و سايه و روشن كار بودهام. يك نوع بازي با آبرنگ و از كجا كه زندگي با آبرنگ!» صنعتي در مجسمه از شاهعباس تا مصدق، از نخبگان و نامداران تا مردمان عادي و حتي زندانيان را به حجم در آورده است. وقتي به وادي ديگر يعني آبرنگ هم ميرود اين تنوع باز در آثارش هست و در نمايشگاه «آن درختان، آن مردمان» در گالري آرتيبيشن، از پرترهها تا طبيعت بيجان تا معماري را ميتوانيم شاهد باشيم. در استيتمنت همين نمايشگاه به اين نگاه او اينطور اشاره شده است كه: «صنعتي نگاه خلاقانهاش را در آبرنگ با درهم تنيدن رنگها باهم، براي پديد آوردن طبيعت دنبال كرد. تكنيك و قدرت دستش بهقدري بالا بود كه با آبرنگ بيش از اندازه خيس هم كار ميكرد. آدمهاي او در اجتماعي از مجسمهها با آدمهاي او در ميانصحنه آبرنگ از يك خانواده و اجتماع هستند. او با اين تكنيك تصويرهايي پديد ميآورد كه نمايان شدن فيگور در ميان كاغذ مثل جادوست.» از منظر ديگر اين تنوع، حكايت از روح بيتاب و مشعوف ميدهد كه بر عكس آنكه در تماشا صبور است، در گفتن بيتاب مينمايد و سعي دارد با مديوم آبرنگ كه كار با اين مديوم ناخودآگاه سرعت و شتاب ميطلبد، در قامت يك گزارشگر با ذوق از زمانهاش و مردمانش گزارشهاي رنگي به جا بگذارد. او يك هنرمند ذاتي و نه اكتسابي است كه در آنچه انتخاب ميكرده هيچ آداب و ترتيبي را يا بهتر بگوييم هيچ مميزي و سانسوري را در نظر نميگرفته و سعي داشته تصوير كامل از جامعه و روزگار و پيرامون خود به دست مخاطب برساند، همچون يك خبرنگار بيقضاوت كه چيزي را نه خواسته حذف كند و نه به اغراق، اضافه كند. صنعتي روزنامهنگاري است كه روايت روزگارش را به زبان هنر و در مديوم حجم و نقاشي سعي كرده است به تحرير در آورد. گزارشي كه فارغ از قضاوت خوب و بدش و توانايي روايي و حرفهاي، ميتوان آن را يك ارزش متفاوت و افزوده آثار او دانست و آرزو كرد هر دوراني هنرمنداني از جنس او وجود داشته باشند. هنرمنداني كه دنبال افزودن يا كاستن نيستند و سعي دارند مشاهده خود را به روايت و قضاوت بگذارند.
علياكبر صنعتي يك گزارشگر و در مصداق كاملتر، يك شاهد عيني روزگار و زمانهاي است كه هنر در گوشهگيرترين و انزواطلبترين حالت خود قرار داشته است و اين انزوا در جان هنرمند، سبك زندگي و آثارش هنوز هم قابل رهگيري و مشاهده است.
صنعتي در مجسمه از شاهعباس تا مصدق، از نخبگان و نامداران تا مردمان عادي و حتي زندانيان را به حجم در آورده است. وقتي به وادي ديگر يعني آبرنگ هم ميرود اين تنوع باز در آثارش هست و در نمايشگاه «آن درختان، آن مردمان» در گالري آرتيبيشن، از پرترهها تا طبيعت بيجان تا معماري را ميتوانيم شاهد باشيم. در استيتمنت همين نمايشگاه به اين نگاه او اينطور اشاره شده است كه: «صنعتي نگاه خلاقانهاش را در آبرنگ با درهم تنيدن رنگها باهم، براي پديد آوردن طبيعت دنبال كرد. تكنيك و قدرت دستش به قدري بالا بود كه با آبرنگ بيش از اندازه خيس هم كار ميكرد. آدمهاي او در اجتماعي از مجسمهها با آدمهاي او در ميانصحنه آبرنگ از يك خانواده و اجتماع هستند. او با اين تكنيك تصويرهايي پديد ميآورد كه نمايان شدن فيگور در ميان كاغذ مثل جادوست.» از منظر ديگر اين تنوع، حكايت از روح بيتاب و مشعوف ميدهد كه بر عكس آنكه در تماشا صبور است، در گفتن بيتاب مينمايد و سعي دارد با مديوم آبرنگ كه كار با اين مديوم ناخودآگاه سرعت و شتاب ميطلبد، در قامت يك گزارشگر با ذوق از زمانهاش و مردمانش گزارشهاي رنگي به جا بگذارد. او يك هنرمند ذاتي و نه اكتسابي است كه در آنچه انتخاب ميكرده هيچ آداب و ترتيبي را يا بهتر بگوييم هيچ مميزي و سانسوري را در نظر نميگرفته و سعي داشته تصوير كامل از جامعه و روزگار و پيرامون خود به دست مخاطب برساند، همچون يك خبرنگار بيقضاوت كه چيزي را نه خواسته حذف كند و نه به اغراق، اضافه كند. صنعتي روزنامهنگاري است كه روايت روزگارش را به زبان هنر و در مديوم حجم و نقاشي سعي كرده است به تحرير در آورد. گزارشي كه فارغ از قضاوت خوب و بدش و توانايي روايي و حرفهاي، ميتوان آن را يك ارزش متفاوت و افزوده آثار او دانست و آرزو كرد هر دوراني هنرمنداني از جنس او وجود داشته باشند. هنرمنداني كه دنبال افزودن يا كاستن نيستند و سعي دارند مشاهده خود را به روايت و قضاوت بگذارند. علياكبر صنعتي يك گزارشگر و در مصداق كاملتر، يك شاهد عيني روزگار و زمانهاي است كه هنر در گوشهگيرترين و انزواطلبترين حالت خود قرار داشته است و اين انزوا در جان هنرمند، سبك زندگي و آثارش هنوز هم قابل رهگيري و مشاهده است.