نگاهي به «روياها و هنوز هم روياها»
رمانِ حسين نوروزيپور
زندگي در جعبه روياسنجي
ترانه مومني
«روياها و هنوز هم روياها» رمان تازه حسين نوروزيپور كه به تازگي از سوي نشر سيب سرخ منتشر شده، با روايت قصه مردي آغاز ميشود كه بيش از آنكه شاعر باشد، شاعرپيشگي را دوست دارد و بعد، نگاهي اجمالي به تاريخ را. همقدم با زنان و مرداني كه هر كدام جداگانه اما همچون پازلي پيوسته، داستان را پيش ميبرند. راوي زخمخورده رمان در پي عشقي است كه مدام آن را گم ميكند. عشقي كه هر بار در گذر زمان ناپديد ميشود و دوباره بازميگردد. در اين رفتوآمدهاي ذهني، شخصيت طاهره در داستان شكل ميگيرد كه گويي ارتباط مستقيمي با دستگاه روياسنجي دانشمندان در كتاب دارد.
راوي در پي پيدا كردن حقيقت و عشق (با اين احتمال كه راوي شاعر است) بيشتر در پي داستانسرايي با افرادي است كه همگي گويي از نقشه قتل او پيش از وقوع حادثه آگاهند و بيشتر او را در سمتوسويي قرار ميدهند كه گزارشها را كنار هم قرار دهد و در زماني كه هنوز در دستگاه ثبت روياسنجي ثبت نشده، واقعه رخ دهد.
شخصيت «نويسنده» در داستان در خير و شر وجودش ميان روايت داستان روي لبه تيغ نشسته است. راوي رمان با روايتهاي تودرتوي داستان و كنارهم قرار دادن همه لايههاي اشخاص، زندگي خود را ميان داستان «روياها و هنوز هم روياها» كامل ميكند. با رخدادهاي پشت هم راوي پي ميبرد هر چيزي كه به وضوح آشكار است، ثبت ميشود و پشت صحنهاي هم انگار دارد.
طاهره تنها فرد در اين رمان است كه لامكان و زمان است. ميتواند همه جا حضور داشته باشد و همه او را ديده باشند و در همجواري با طاهره از هم پيشي بگيرند و هر بار در چهره افسونگرش رازي را ببينند. رمان از نظر سوژه و شيوه روايت قابلتامل است. با بستري كه در داستان گشوده ميشود، در جامعهاي سنتزده همچون جامعهاي كه راوي در آن زندگي ميكند، طاهره انگار عاملي براي زدودن سنتهاست؛ سنتهايي همچون نشاندن دختران به بلوغ نرسيده بر پاي چوبه دار قالي و گره خوردن سرنوشتشان با تار و پود قالي و كودكهمسري. حسين نوروزيپور در رمان «روياها و هنوز هم روياها» گونهاي استبداد و تناقض را تغيير ميدهد؛ از طريق فرهنگ زباني و بهكار گرفتن سويههاي گروهي شخصيتهاي داستان كه گرفتار خشونت و جعل هويت و بياعتبارياند. در واقع شخصيتها آنچنان كه نشان ميدهند، نيستند و هر كدام وراي ظاهر خود چيزي را پنهان دارند. به نوعي هر كدام از شخصيتها دچار نوعي محروميت هستند و گويي همه يك انتخاب پيشِ رو دارند؛ اينكه به نحوي به موجب زيبايي و همراهي طاهره، كمي آرامش يابند؛ اما در اين روايتها هيچ كس قهرمان نيست و همه به نوعي دچار غفلتند. زيباگرايي عوامگرايانه كه بيشك راوي داستان را ميرنجاند و منجر به واقعهاي جنونآميز ميشود كه البته با ديدگاه راوي در تضاد است. نگاه مردمشناسانه به مولف رمان اين امكان را داده است كه دست به ساخت وقايع خاص بزند كه در زير پوست شهر جاري هستند. شهر و حاشيههايش كه در داستان جا باز ميكنند با جزيياتي كه وارد ميشود، امضاي مولف بر وحشتناك بودن فضاي اجتماعي است كه در حال واژگون شدن است. بازتابندگي رمان «روياها و هنوز هم روياها» از وضع موجود با روند مشتركي ميان همه خردهروايتهاي درون رمان همراه ميشود. شخصيت نويسنده درون متن رمان كه گاه چون پيري صاحب منصب و گاهي چون دلالي ظاهر ميشود و رنج را گاه با دروغپردازيها و خيالپردازيهايش همراه ميكند و همه چيز را در كلام ميكشد و به پيرمرد خنزر پنزري «بوف كور» هم بيشباهت نيست. بايد فكر كنيم از خلال چه فرآيند پيوستهاي، چهره روشنفكر به گونهاي كه در فرانسه از زولا تا سارتر شكل گرفت و بعد دگرديسي يافت و چگونه جهاني از بديهيات در جهان داستان جان تازه گرفت. شايد در همين راستا بايد ذكر شود كه مولف «روياها و هنوز هم روياها» دچار سردرگمي در داستان نيست؛ بلكه در خود واقعيت زندگي با آمار، آماري واقعي، بدون اينكه تمام سنگيني بار داستان را بر دوش زبانپروري بگذارد، ازشخصيتهاي پيرامون خود در جامعه بهره گرفته است. از جامعيت جامعهاي سخن به ميان آورده كه حقيقت در آن مبارزه است. تمايلاتي كه دچار سرخوردگي ميشوند و اختلاف فرهنگي و طبقاتي ميان شخصيتهاي داستان ملموس است. گاه نويسنده شانسهايي به صورت نمادين به كاراكترهايش ميدهد و بعد با گسست تمايلات در داستان اثرات سرخوردگي در آنها را با هم ميآميزد. در واقع مولف رمان با كم و زياد كردن فاصله ميان شخصيتها و عقدههاي مشتركشان، محدوديتهاي فكري آدمي را در چرخه مدرن داستان به كار مياندازد. نوعي شورش در چرخه باطل. در طبقهبندي رقابت ميان پيرها و جوانها، راه تجربه شده و نشده. در واقع اصول متحدكننده نسلها را ميشكند. مولفههاي خاص يك سوژه خالص را ميتوان در اين رمان ديد. رماني كه ريشهها و تعلقات يك جامعه را دربر دارد و تحت تاثير انگيزههاي خودتخريبي تا جايي پيش ميرود كه ابزاري ميشود بر قضاوت و پيشداوري و شك و ظن و بدگماني:
«سرم پر بود از تصوير آخرين روز ملاقات من با طاهره، در خياباني كه رهگذران خيس از هواي پاييزي تماشايمان ميكردند. دنياي من، دنياي مردم عادي نبود، دنيايي ورشكسته و از هم گسيختهاي بود كه نويسنده لجوج و عصبي با آن وضع و حالش كه هميشه سيگار بر لب، در قهوهخانه نشسته بود، تفسير كرده بود. تفسيري كه از حجم بيان غم و اندوه پر بود. براي همين نسبت به نويسنده، كينه داشتم...» (از متن كتاب)