بين تئاتر جاري در كشور ما و هنرهاي اجرايي آنچنان كه انتظار ميرود، نسبت راضيكنندهاي برقرار نيست. رضايتبخش نه فقط در نظر راقم اين سطور بلكه عمده مخاطبان قديمي هنرهاي نمايشي رفته رفته به اين نكته فكر ميكنند كه چرا هر بار كه براي تماشاي يك نمايش به سالن وارد ميشويم، كنشها، اكت بازيگران و طراحي كارگردان تا اين حد قابل پيشبيني است؛ به ويژه اگر نسبت به كارگردان يا بازيگر شناخت قبلي وجود داشته باشد. انگار قرار نيست هر بار با تكنيكها و رويكردهاي تازه مواجه باشيم. همان شيوه طراحي نور قابل پيشبيني، همان طراحي صحنه و شيوه عمل گروه بازيگران (به خصوص در كارگرداناني كه قصد دارند روي صحنههاي بزرگ مانند تالار وحدت كار كنند)، هيچ يك از اجزاي اجرا با تغييرات زيستي و فرمي ما در جهان خارج صحنه نسبتي برقرار نميكنند. از پيش، گريمهاي غلوآميز و طراحي حركتهاي گروهي قابل پيشبيني است. اما به نظر من (و البته جمعي از هنرمندان تئاتر) وقتي ذهنيت طراح، كارگردان و بازيگر با ديگر هنرهاي همخون هنرهاي نمايشي مانند هنر اجراگري (پرفورمنس)، هنرهاي تجسمي، رقص و غيره پيوند بيشتري برقرار ميكند و اين تركيب با نگاه جستوجوگرانه به شرايط سياسي - اجتماعي مينگرد، روي صحنه اتفاق متفاوتي رخ ميدهد. وضعيت خودبهخود با انتخاب يك نمايشنامه و شروع دورخواني و در نظر گرفتن طراحيهاي براي به صحنه بردن يك نمايش فرق ميكند. بهمن عباسپور با فاصله گرفتن از آنچه در تجربههاي پيشينش در بازيگري سراغ داشتيم، تلاش كرده در اين مسير گام بردارد. اجراي پرفورمنس «هشتادوهفت دو صفر» در گالري پاييز خانه هنرمندان ايران نتيجه تجربه تازه اوست كه اميد دارم به تداومش و تفاوتي كه در آينده بازيگرياش به وجود ميآورد. در ادامه گفتوگو با او را ميخوانيد.
ما به هر حال شما را به عنوان بازيگر نمايشهايي ميشناسيم كه از سليقه خاصي در انتخاب متن و همكاري با كارگردان پيروي ميكند. تجربههاي بازيگري شما روشناند، به همين دليل شايد در نگاه اول طراحي و اجراي پرفورمنس كمي نابهنگام بود. اصلا چطور شد به اين سو حركت كرديد؟
اين نكته براي دوستان ديگر من هم پيش آمده و با توجه به سابقهاي كه اشاره كرديد، اينكه سراغ پرفورمنس رفتهام برايشان نابهنگام بود. به همين دليل لازم ميدانم ابتدا اندكي درباره نگاه خودم در بازيگري توضيح دهم. نكته بارز ماجرا اين است كه هيچ وقت ميزان كوچكي و بزرگي نقش برايم اهميت نداشته و آنچه بازيگر در نهايت از نقش ميسازد در نظرم واجد ارزش و اهميت بوده. به باور من صفتي كه به بازيگري ميدهند و ميگويند در كنار بسياري از حرف موجود جزو سختترين كارهاست كاملا درست است، واقعا شغل سختي است و بايد برايش تلاش كرد. گرچه متاسفانه بسياري از همكاران خودم به اين حرفه اينطور نگاه نميكنند و مثلا آن را چيزي در تراز كارگري معدن نميدانند. امروزه بازيگري براي بسياري يك شغل پيشپا افتاده و سطح پايين به شمار ميرود كه با پشت سر گذاشتن دورههاي دو، سه ماهه و فرا گرفتن يكسري فرمول فوري به چنگ ميآيد. فرد به صرف تمكن مالي يا زيبايي تصور ميكند ميتواند روي صحنه تئاتر و بازيگري بپردازد، درحالي كه معتقدم بازيگري يك كار هنري بسيار بسيار دغدغهمند است؛ بازيگري سيروسلوك است، يك پژوهش مداوم براي درك بهتر پيرامون و انتقالش به مخاطب. چيزي كه متاسفانه امروز در ايران كمتر شاهد هستيم. كارگرداناني كه با آنها كار كردهام، تصديق ميكنند هميشه سعي كردهام جهان جديدي از شخصيت نشان دهم و از اين نظر همواره با آنها به چالش پرداختهام. اين كشمكش دو طرفه منجر به ارايه تصوير بهتري از كاراكتر مورد نظر شده و بازخوردهاي خوبي دريافت كرده است. اما در بعضي تعاملاتم به اين نتيجه رسيدم كه كارگردان اجازه نميدهد بازيگر آنچه پژوهش كرده را چنانكه بايد در ماتريسي از متن نمايش، ماتريسي از كارگرداني و طراحي صحنه به صورت بداهه ارايه دهد. البته بخشي از اين به قالب حرفه بازيگري بازميگردد. يعني چارچوبي از متن، كارگرداني و طراحي صحنه خلاقيت بازيگر را محصور ميكند. بازگشت دوباره به موضوع پاياننامه كارشناسيام كه برداشتي بود آزاد از نمايشنامه «پرومته در زنجير» و حركت من را بيش از بازيگري به اجراگري و پرفورمنس سوق ميداد، در ماههاي اخير موجب شد به اين مقوله بيشتر فكر كنم. حاصل اين فكر كردنها شد اجراي «هشتادوهفت دو صفر» در خانه هنرمندان ايران.
اين حركت چقدر محصول تعطيلي طولانيمدت سالنهاي تئاتري بوده و چقدر ناشي از يكجور دغدغه اجراي پرفورمنس؟
ابتدا به بخش دوم سوال پاسخ ميدهم. اين به تحصيل من در مقطع ليسانس و فوقليسانس رشته بازيگري بازميگردد، چون همواره برايم اهميت داشته كه در اين زمينه مطالعه و پژوهش كنم. هيچ وقت دنبال اين نبودم كه فقط مدرك بازيگري بگيرم. چند سال قبل كتابي به دستم رسيد با عنوان «بازنگري در بازيگري»، اين كتاب به نظرم يكي از بهترينها و مهمترين عناوين موجود در ايران درخصوص نگاه علمي به بازيگري است. جايي كه تفاوت بازيگر و نابازيگر به خوبي توضيح داده شده و به خواننده ميگويد يك نابازيگر چطور ميتواند در پروسه تعليم و تربيت به يك بازيگر حرفهاي تبديل شود، يا يك بازيگر حرفهاي چطور در جريانهاي خلاقه دريافتي به يك اجراگر حرفهاي بدل ميشود. فكر به مجموعه مطالبي كه در اين كتاب بود موجب شد نگاهم به پرفورمنس بسيار تغيير كند. اين رويكرد باعث شد با دست بازتر به سمت طراحي و كارگرداني پرفورمنس حركت كنم، چون پرفورمنس با اينكه قالب تازهاي نيست ولي در ايران همچنان آنطور كه بايد براي عدهاي دغدغهمند نشده. صرفنظر از نگاههاي گوناگون موجود به پرفورمنس، اين نگرش من در سيروسلوك بازيگر باعث شد چنين تصميمي بگيرم.
اما بخش دوم سوال؛ صادقانه بايد بگويم كه در همين مدت شيوع كرونا دو، سه بار تصميم به كار كردن روي يك متن گرفتم اما هر بار كه آماده تمرين شديم سالنها به دليل اوج گرفتن ويروس تعطيل شد. بنابراين در نبود سالنهاي تئاتري و پس زده شدن هنرهاي نمايشي، آن هم در دورهاي كه مبحث نامفهوم «تئاتر مجازي» مطرح ميشد، تصميم گرفتم آنچه از دستم برميآيد را براي برقراري ارتباط دوباره با مخاطب انجام دهم. به اين معنا ميتوان گفت تعطيلي سالنهاي تئاتر و بحثهايي كه در تئاتر شكل گرفت به نوعي من را به سمت اجراي پرفورمنس در گالري سوق داد. تا چه وقت بايد صبر ميكرديم كه تكليف سالنهاي تئاتر روشن شود؟ به ويژه كه هنر نمايش ظرفيتهايي دارد كه اصلا به سالن و فضاي بسته محدود نميشود. در نهايت بايد بگويم كار به اينجا هم ختم نميشود، چون قسمت دوم و سومي نيز طراحي شده كه با اجرايشان اين تريلوژي به پايان ميرسد.
مطالعه روي اجراگري و طراحي پرفورمنس از قبل وجود داشته؟ در اين زمينه به جريان خاصي هم احساس تعلق خاطر ميكنيد؟
بله، در دوره دانشجويي به شدت در اين باره مطالعه كردم و خارج از كشور هم اجراهاي متعدد ديدم. از همان دوران همواره به جاي خالي پرفورمنس در ايران فكر ميكردم و همانطور كه در خلال دو سوال قبلي توضيح دادم به دنبال شكستن فضاي چارچوببندي شده بازيگري بودم كه هر روز در تئاتر ما بيشتر هم ميشود. علاقه داشتم كاري كنم كه بين مخاطب و خلاقيت اجراگر نگاه بيواسطه اتفاق بيفتد. در مورد بخش دوم؛ بيش از اينكه به جريان خاصي احساس تعلق خاطر داشته باشم، خودم را به شدت تحت تاثير «مارينا آبراموويچ» ميدانم و براي او جايگاه ويژهاي در بحث پرفورمنس قائل هستم. سيروسلوك خاصي كه موجب شده بتواند عواطف و احساسات و جسم خودش را به عنوان يك اثر هنري در برابر مخاطب قرار دهد؛ ممارست، جسارت، مشقت و مطالعهاي طلب ميكرده كه اجراگر به چنين مرحلهاي برسد، واقعا فوقالعاده است.
نكتهاي كه هنگام ديدن اجرا به ذهن من رسيد اين بود كه طبق توضيح موجود در استيتمنت، مخاطب قرار بوده شاهد بازنمايي واگويههاي دروني كاراكتر با خودش باشد، يا نتايج بيروني حاصل از اين گفتوگوي دروني. به اين ترتيب اينجا با عنصر ذهن و سياليت ذهني مواجه ميشويم، در حالي كه طراحي صورت گرفته (حضور اجراگر در آكواريوم) تا حد زيادي چارچوب دستوپاگير ايجاد ميكرد. هنگام اجرا به چنين چالشي فكر كرديد؟
براي پاسخ به اين پرسش نياز است كمي درباره ساختار حاكم بر طراحي صورت گرفته توضيح دهم. ما در اين اجرا با چهار فضا مواجه هستيم. يعني مخاطب ابتدا با جهانبيني خودش در گالريهاي خانه هنرمندان قدم ميزد. در مرحله دوم با ويديو آرت روي ديوار ورودي گالري پاييز مواجه ميشود، تصاوير فردي را ميبيند كه با عروسك اسكلت در فضاي خاصي حضور دارد و او براي درك بهتر آنچه جريان دارد، لازم است پرده ورود به گالري را كنار بزند و سپس با كل وضعيت مواجه شود. تمام ديوارها را سياه كردهايم، دوازده قطعه سنگ از سقف آويزان شده و آينهاي در انتها -درست روبهروي آكواريوم- قرار دارد. ما اتفاقا دست و بال مخاطب را براي قدم زدن يا نشستن در هر نقطه گالري باز گذاشتهايم، اين توضيح در بروشور هم آمده. به نوعي قصد داشتيم او را در فضاي سيال ذهن قرار دهيم، چون در استيتمنت اجرا هم اشاره شده كه اجراگر سعي دارد گفتوگوهاي خيالي خودش را نشان دهد. در مقابل تماشاگراني داريم كه مشغول تماشاي اين فضا هستند و شايد بيرون از آكواريوم با وضعيت ذهني به وجود آمده همذاتپنداري كنند. يعني تمام سعي خودمان را به كار گرفتيم كه تماشاگر بتواند با تخيلات اجراگر همراه شود.
اصل حضور در آب البته به خودي خود ميتواند مويد غوطهوري در خواب و خيال و رويا باشد، اما اين حضور در محيط كوچك وجه و سويه پيشبيني نشدهاي هم براي شما به عنوان اجراگر به دنبال داشت؟
ابتدا تاكيد ميكنم قرار گرفتن من در آكواريوم در همان جهتي است كه شما اشاره كردهايد، يعني خواب و خيال و رويا. من سعي كردم ضرباهنگهاي حركتيام را بهگونهاي حفظ كنم كه هر زمان مخاطبي وارد گالري شد با ضربانهاي اجراي موردنظر مواجه شود. نكته دوم اما حضور و چالش من در فضاي كوچك بود. اتفاقا جالب است بدانيد كه تمرينهاي آمادهسازي اين اجرا در رودخانهاي اتفاق افتاد كه طبيعتا به شدت با فضاي آكواريوم تفاوت داشت. ابتدا وقتي داخل سازه قرار گرفتم به شدت محدود شده بودم و رفتارهايم نميتوانست مشابه چيزي باشد كه داخل رودخانه تجربه كردم. اين براي هر اجراگري نقطه قوت محسوب ميشود كه خودش را با فضايي كه در آن دست به عمل ميزند، تطبيق دهد و از آن فضا در جهت ايدهها و انديشه خودش بهره بگيرد، من هم سعي كردم در اين مسير گام بردارم. درنهايت بايد بگويم تضاد موجود بين رودخانه و آكواريوم برايم الهامبخش و آموزنده بود.
واكنش مخاطبان چطور بود؟ خودم البته به موردي كه پرسيد «اين كار ميخواست چه بگويد؟» برخوردم، اما خودتان با چه بازخوردي مواجه شديد؟
اصلا فكر نميكردم با اين حجم نظر مثبت مواجه شوم. از اين بابت بسيار خوشحالم. تنها چيزي كه پيش از شروع اجراها از ذهنم ميگذشت، ارايه بيعيب و نقص بود تا آنجا كه در توان دارم. ميخواستم صددرصد وجود خودم را براي كار بگذارم و ديگر منتظر دريافت نقدها شوم، چون معتقدم همواره بايد هنرجو باشيم و ياد بگيريم. بنابراين آمدهام ياد بگيرم و براساس نظر مخاطب، منتقد و تجربهاي كه از اجرا به دست آوردهام دست به تحقيق و پژوهش و مطالعه دوباره بزنم. در پاسخ به آن مخاطب هم اتفاقا پرسشنامهاي طراحي كرده بوديم كه بدانيم او چگونه فكر ميكند و چه برداشتي داشته است. اتفاقا پاسخي كه بيننده، خودش به اين پرسش ميدهد برايم بسيار اهميت دارد.
طراحي محل قرار گرفتن آكواريوم هم مورد ديگري بود كه پرسش ايجاد ميكرد. قرار گرفتن سازه در نقطهاي خاص -انتهاي گالري- خود به خود موجب ميشد مخاطب براي تماشا يكسويه بايستد. اين فضا و ميزانسن تئاتري به كار تحميل ميكرد. گواينكه اجراي پرفورمنسها در گالري آزادي عمل بيشتري براي تماشاگران فراهم ميكند.
توضيح كلي كه ميتوانم در پاسخ بدهم، نوع تعامل مدنظر ما و يكجور اينستاليشن بود كه در كنار پرفورمنس وجود داشت. ما با علم به همين شكل و شمايل نمايشي كه امكان داشت به وجود بيايد، در بروشور به مخاطب اعلام كرديم كه شما بعد از ورود به گالري اختيار عمل كامل داريد و ميتوانيد در هر نقطه كه علاقه داشتيد، بنشينيد و حتي به آكواريوم نزديك شويد. در عين حال اين صحبت شما هم درست است كه امكان شكل گرفتن فضاي تئاتري وجود داشت. از سوي ديگر ما با قرار دادن آكواريوم در آن نقطه سعي داشتيم براي اجراگر كمي فضاي شخصي قائل شويم، اما در نظر بگيريد كه وقتي من و شما نسبت به هم شناخت نداريم، براي برقراري ارتباط لازم است تا حدي به اين فضاي شخصي هم نزديك شويم. به اين ترتيب دو گروه مخاطب شكل ميگيرد، يك گروهي كه از تمام فضاها براي نزديكي به اجراگر و كليت اجرا استفاده ميكند و مخاطبي كه اتفاقا در دورترين فاصله مينشيند و هرازچندي تغيير مكان ميدهد. ولي درنهايت رد نميكنم كه ممكن بود فضا بيشتر به شكل و شمايل تئاتر سوق پيدا كند.
لطفا كمي هم درباره نامگذاري و استفاده از عروسك در اجرا صحبت كنيد. اول اينكه ميدانيم نام اجرا كدي است كه در برج مراقبت فرودگاهها استفاده ميشود، اما اينجا چه نسبتي با آن لحظات دروني كه در بروشور كار اشاره شده ارتباط برقرار ميكند؟ در مورد عروسك هم، اين امكان وجود نداشت كه طراحيهاي متفاوتتري به وجود بيايد؟ حركتهاي جديد و متفاوت از اين نظر كه زندگي بين دو كاراكتر جريان زندهتري پيدا كند.
پاسخ به اين سوال را هم به دو بخش تقسيم ميكنم. ابتدا درباره كد «هشتادوهفت دو صفر» بايد بگويم كه وقتي اين كد توسط خلبان براي برج مراقبت ارسال ميشود به اين معناست كه تمام سيستمهاي راداري او با جهان بيرون قطع شده است. از اين لحظه به بعد برج كنترل هم رفتارهاي خاص خودش را نشان ميدهد. مثلا به نزديكترين پايگاهها و فرودگاههاي در مسير هواپيما اطلاع ميدهد تمام چراغ باندهاي اطراف را روشن كنند، سيستمهاي اطفاي حريق، آتشنشاني، آمبولانس و خودروهاي امدادي و غيره را فرا ميخواند تا همه آمادگي داشته باشند، چون هر لحظه امكان دارد اتفاق بدي رخ دهد. منظور اين است كه اجراگر تمام ارتباط خودش با جهان پيرامون را قطع كرده و در طول چهار ساعت هيچ ديالوگي با بيرون وجود نخواهد داشت. در بخش دوم، ابتدا قرار بود بازي زندهتري وجود داشته باشد و به همين دليل ميخواستيم از عروسك زندهتري استفاده كنيم؛ اما اين يك ايراد داشت. اينكه يك تقابل مرگ و زندگي و شمايل فرانكشتايني شكل ميگرفت، درحالي كه عروسك، خود من هستم و قرار است جهان ذهني اجراگر به نوع ديگري بازتاب داشته باشد.
و درنهايت زمان چهار ساعته اجرا؛ چرا اين مدت؟
انسان در كشاكش خلوت خودش بسيار تنهاست. شايد بعضي مواقع و مقاطع از حيات با كساني قسمت شود ولي تنهايي شما با خودتان بسيار طولاني است. اين خلوت چهارساعته را بر همين اساس انتخاب كردم. برايم خيلي مهم بود كه تماشاگر با اين مدت زمان مواجه شود، گواينكه افراد ميتوانند بگويند اصلا پانزده دقيقه تماشاي اين اجرا براي ما كفايت ميكرد و با فضا مواجه ميشديم، اما من با وجود بعضي مخالفتها تصميم گرفتم اين مدت زمان خلوت و تنهايي را با مخاطب به اشتراك بگذارم.