هنگام خزان
خيزيد و خز آريد كه هنگام خزانست باد خنك از جانب خوارزم وزانست
آن برگ رزان بين كه بر آن شاخ رزانست گويي به مثل پيرهن رنگرزانست
دهقان به تعجب سر انگشت گزانست كاندر چمن و باغ، نه گل ماند و نه گلنار
طاووس بهاري را، دنبال بكندند پرش ببريدند و به كنجي بفكندند
خسته به ميان باغ به زاريش پسندند با او ننشينند و نگويند و نخندند
وين پر نگارينش بر او باز نبندند تا بگذرد آذر مه وايد سپس آزارمنوچهري دامغاني