• ۱۴۰۳ يکشنبه ۴ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5023 -
  • ۱۴۰۰ يکشنبه ۲۱ شهريور

سكوت فرفره كوچكي بود

اميد مافي

ماه آمده بود وسط آسمان كه «خون شد» را در سكوت محض حاكم بر خانه ديديم. فيلمي كه حرمت خانه را يادآور مي‌شد و البته مثل همه آثار كيميايي غرق در رفاقت و ناموس و چاقوي ضامن‌دار بود.آن شب سكوت فرفره كوچكي بود بي‌رقص و بي‌اطوار در خانه ما، وقتي تيزي، خون به پا كرد و اضمحلال رادمردي را در قاب چشم‌مان نشاند.
انگار هزار سال بود در چشمان عشق وضو نگرفته بوديم.صد البته همذات‌پنداري با فيلم‌هاي كيميايي هميشه در ناخودآگاه‌مان بوده.اين‌بار اما احساس غربت كرديم، نه به خاطر فيلم، كه به خاطر حجم عظيم تنهايي در نيمه شب خنك آخر شهريور.
بي‌تعارف براي ما كه عادت داشتيم وفا و جفا را روي پرده نقره‌اي ببينيم و از تمام آثار مولف هشتاد‌ساله از دندان مار تا ضيافت، تجارت، سلطان، سربازان جمعه، حكم، جرم، متروپل و... حادثه‌اي بزرگ بسازيم، صندلي‌هاي مندرس سينما و پچ‌پچ دوستداران و منتقدانش لذتي بي‌انتها داشت.بايد در ميان جمع مي‌نشستيم و ساندويچ كالباس مارتادلا را قورت مي‌داديم تا بتوانيم بوسه‌هاي روي پل را به سرسلسله يك يادداشت دواگلي رنگ بدل كنيم.
بايد در تاريكي سينما سبيل‌هاي‌مان را مي‌جويديم و خودمان را مي‌خورديم تا سكانس بازگشت سربازان به خانه و آن اشك‌ها و ناله‌ها را به خاطر بسپاريم و باور كنيم سربازان علاوه بر مام ميهن براي معشوق‌شان نيز جان مي‌دهند، اگر زماني براي غلغل چشمه‌هاي دلدادگي باقي مانده باشد.
اعتراف مي‌كنم زندگي بدون سينما چيزي كم دارد و اگر «سلطان» كيميايي را دراز كشيده و يله بر كاناپه در خانه تماشا كنم هرگز براي «كرم» كاراكتر تلف شده فيلمي كه ما را به رفاقت قسم مي‌داد چشم‌هايم آكنده از آب شور نخواهد شد. اشك مال سينماست. همچنان كه لبخند. كاش مي‌شد كروناي لعنتي را در بن‌بستي جا گذاشت و براي ساعتي به صندلي‌هاي كهنه سينما پيچ و مهره شد و با هضم ديالوگ‌هاي دلبرانه در خيال، سر از پس كوچه‌هاي خاكي جنوب شهر درآورد و سوار بر يك موتور قديمي به پيشواز مرگ‌رفت. باور كنيد سال‌ها گذشته اما هنوز ديالوگ كرم توي فيلم سلطان شيدايي مي‌كند، آنجا كه جمعيت در سينماي مركز شهر بغض كرد و با چشمان آغشته به اندوه سراغ تيتراژ را گرفت. واو به واو آن ديالوگ‌ها به لطف سينما و اتمسفر صميمانه‌اش هنوز در خاطرم هست.باور نداري مرور كن؛ «سلطان: هميشه اين جوريه... يه آدم بي‌ستاره، بي‌فاميل، عين من از خير يه چيز به درد خور دختره مث سند، پول، طلا ميگذره... بهش مي‌ده... دختره با اشك ازش مي‌گيره و تشكر مي‌كنه، بعد اين يارو، بي‌فاميله سوار مي‌شه... موتور يا ماشين... از دختره جدا ميشه... تو راه كه بر مي‌گرده، دلتنگي مي‌كنه... واسه همه چي ... خونه‌ش، ننه‌ش، مدرسه‌ش... يا خودش آواز ميخونه يا واسش مي‌خونن . از اين چيزا خيلي ديديم. مام رفتيم خانوم.»
دو دهه هم كه گذشته باشد سينما اين كلمات را در حافظه تاريخي‌مان ثبت و ضبط كرده و اين همان افسون پرده نقره‌اي است و به راستي چه اعجازي دارد گزاره مقدس «سلام سينما.»
كاش همين امروز كرونا چمدانش را ببندد و برود يك جاي دور تا ما با پاپ‌كورن‌ها و اسنك‌هاي‌مان در ازدحام آدم و كف و هورا با غم‌هاي كوچك و بزرگ آرتيست‌هاي خسته‌جان پير شويم و دور از چشم بغل‌دستي‌ها با تماشاي لذت وسوسه‌انگيز يك پلان مه‌آلود، اشك و لبخند را به ساعت خود كوك كنيم و كمي سبك شويم.
وقتي سينما با تمام معصوميتش مرهمي بر زخم‌هاي ناسورمان مي‌گذارد فقط كرونا بايد كمي رحم كند و اين عشق ابدي را از ما نگيرد كه دنيا بدون آن پرده نقره‌اي شبيه پرنده بي‌صدايي است كه زير باران آشيانه‌اش را گم كرده است...

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون