امريكا از چه زماني راهبرد خود در قبال طالبان را تغيير داد
دو پادشاه در يك اقليم نگنجند
ميثم سليماني
در ابتدا قصد دارم كه بگويم اين نوشتار هيچ نيتي درخصوص دفاع يا تطهير طالبان يا هر گروه ديگري ندارد، بلكه اين يك نظر شخصي درخصوص شرايط كنوني حاكم بر افغانستان و نگاه امريكا به اين كشور در سالهاي اخير است. طي روزهاي اخير كابل، پايتخت افغانستان يكبار ديگر شاهد حملات تروريستي بود. اين در شرايطي است، طالبان كه همواره به عنوان عامل اصلي اين قبيل اتفاقات در افغانستان شناخته ميشد حال خود زمام امور را به دست گرفته و اينبار گروه رقيب يعني تروريستهاي داعش مسووليت حمله تروريستي به كابل را برعهده گرفته است. خبري كه نشان داد داعش چندان دلخوشي از قدرت گرفتن طالبان در افغانستان ندارد. چرا داعش علاقهاي به قدرت گرفتن طالبان در افغانستان ندارد؟ براي پاسخ به اين سوال بايد به چند سال قبل بازگرديم. زماني كه داعش در حال قدرت گرفتن بود و بسياري آن را بخشي از القاعده ميدانستند. واقعيت آن بود كه مدل رفتاري و تفكري داعش بيش از اينكه شبيه القاعده باشد با مدل طالبان تلاش ميكرد تا قدرت خود را افزايش دهد. اين گروه تروريستي اگرچه اقدامات پراكنده تروريستي را در سراسر جهان ترتيب داد ولي اصليترين هدف آن فتح يك سرزمين براي برقراري يك حكومت اسلامي بود. مدلي كه القاعده چندان به آن اعتقادي ندارد، بلكه اين گروه دايره حكومت خود را معطوف بهكل جهان ميداند و تمايلي به فتح يك منطقه خاص براي برقراري حكومت ندارد؛ نقطه اشتراك ميان طالبان و داعش در همينجا بود. هر دو علاقهمند به فتح سرزمين و تشكيل حكومت اسلامي بهزعم خود بودند. در دورهاي كه طالبان به شكل پراكنده مشغول مبارزه با دولت مركزي افغانستان بود، داعش توانست بخشي از عراق و سوريه را اشغال كرده و حكومت اسلامي موردنظر خود را برپا كند. شايد در اينجا همه گروههاي هممسلك خوشحال از اين اتفاق بودند و بهرغم همه اختلافنظرها به نحوي از اين روند استقبال كردند.
در اين بين نزديكترين رويكرد به داعش در مدل حكومتي بيشترين نگراني را از اين گروه داشت. چراكه قصد نداشت با توجه به ظرفيتهاي دروني افغانستان براي تربيت نيروهاي تروريستي رقيبي جدي براي اين گروه تراشيده شود. فروپاشي خلافت داعش در سوريه و عراق اين زنگ هشدار را براي طالبان بيش از پيش به صدا درآورد. بسياري از نيروهايي كه توانسته بودند پس از شكست داعش در عراق و سوريه از اين سرزمينها فرار كنند بخش عمدهاي از آنها از مدتها قبل براي ساماندهي مجدد به افغانستان كوچ كرده بودند و در آنجا تلاش كردند تا خود را بازسازي كنند.
در همان دوران بود كه قدرتگيري داعش در افغانستان بسياري را نگران كرد. خطاي راهبردي برخي در اينجا بود كه اين احساس وجود داشت طالبان و داعش شايد وارد همكاري شوند ولي نكته اينجا بود كه دو پادشاه در يك اقليم نگنجند.
دشمن درجه يك داعش در افغانستان دولت اين كشور نبود بلكه طالباني بود كه سالها تلاش كرده بود تا وجهه خود را نسبت به پيش از حمله امريكا به افغانستان بازسازي كند. طالبان در اين سالها هر چند فعاليتهاي نظامي قابلتوجهي داشت ولي مشغول بازسازي چهره خود در افغانستان بود و قصد نداشت كه داعش جاي اين گروه را در اين كشور بگيرد يا اقدامات داعش بهپاي طالبان نوشته شود.
اينجا بود كه دشمن داعش در افغانستان نه به لحاظ رويكردي بلكه به لحاظ راهبردي طالبان محسوب ميشد و در بسياري از مناطق اجازه پا گرفتن داعش و جذب نيرو را نداد و حتي برخي از اقدامات تروريستي داعش را نيز در افغانستان محكوم كرد.
در اين بين به نظر ميرسد چرخش راهبردي امريكا در قبال طالبان نيز در همين نقطه صورت گرفت. امريكا كه قصد داشت از افغانستان خارج شود و اميد چنداني به ارتش افغانستان براي مقابله با داعش نداشت، تصميم گرفت شرايط را تغيير دهد، از همينرو وارد مذاكره با طالباني شد كه حدود
20 سال با آن جنگيد و مبارزه كرد تا آن را از بين ببرد؛ در طول اين سالها تنها موفق به اين كار نشد بلكه مجبور شد به عنوان يك بازيگر تعيينكننده در بحران افغانستان اين گروه را بپذيرد.
بنابراين امريكا به اين جمعبندي رسيد كه مذاكره با طالبان و توافق با اين گروه ميتواند از چند جنبه به نفع امريكا تمام شود. در قدم اول با توجه به عدم تلاش جدي دولتمردان افغانستاني براي پايان دادن به بحران داخلي اين كشور و دعواهاي قومي و سياسي تنها آلترناتيو موجود براي ثبات در افغانستان طالبان شناسايي شد؛ بنابراين اين جمعبندي در امريكا صورت گرفت كه يا بايد با طالبان صلح كرد تا سهم جدي در دولت افغانستان داشته باشد يا اينكه مديريت امور در افغانستان برعهده گرفته اين گروه سپرده شود تا بحران داخلي در افغانستان تا حد زيادي فروكش كند. در مرحله بعدي، امريكا در راستاي تصميم خود مبني بر خروج از افغانستان ميتوانست گام مهمي بردارد. امريكاييها خود ميدانستند كه صدور دموكراسي به افغانستان تنها يك شعار بيش نبود بلكه هدف اصلي پايان دادن به تهديد امنيتي طالبان و القاعده در آن دوران بود؛ بنابراين يك توافق امنيتي ميتوانست تا حد زيادي خيال امريكا را درخصوص تهديد امنيتي طالبان براي اين كشور برطرف كند و به هزينه هنگفت حضور نظاميان امريكا در افغانستان پايان دهد.
قدم سوم و اصلي ديگر نيز پايان پرونده افغانستان و رسيدگي به پروندههاي مهم ديگر ازجمله شرق آسيا و به خصوص چين بود. شايد تلاش چين براي نزديك نگه داشتن خود با طالبان در اين راستا بود كه قصد نداشت اين گروه به طور كامل در دامان امريكا قرار گيرد، بنابراين همه تلاش خود را كرد تا اين اتفاق رخ ندهد و طالبان نيز با هوشمندي بازي چندجانبهاي را با قدرتهاي جهاني و منطقهاي آغاز كرد تا از اين فضا بهرهبرداري لازم را ببرد. از مجموعه شرايط ميتوان نتيجه گرفت كه قدرتنمايي داعش در افغانستان ميتواند سناريوهاي قابلتوجهي را در پي داشته باشد. نخست اينكه قدرت گرفتن داعش و تصميم براي مقابله با طالبان ميتواند هم براي امريكا و هم براي طالبان نگرانكننده باشد؛ زيرا در همان ابتدا طالبان را با چالش جدي مواجه ميكند و هم احتمال فشار و بازنگري در رويكرد امريكا تقويت ميشود. از طرفي داعش يك محك جدي براي طالبان است كه آيا ميتواند با گروهي مشابه خود مقابله كند و به بحراني كه مدتها بسياري نگران آن بودند پايان دهد؛ بنابراين اگر طالبان بتواند به بحران داعش در افغانستان فائق آيد اصليترين ماموريت خود را به پايان رسانده و ميتواند به ادامه حيات حكومت خود در اين كشور اميدوار باشد اما اگر وارد يك نبرد فرسايشي با داعش شود هيچيك از اين گروهها برنده نهايي نخواهند بود.