خانواده ره به كجا ميسپرد؟
زندگي جمعي همواره با تعارض و اختلاف و حتي گاه با كشمكشهاي جسمي شديد همراه بوده اما آنچه در نهايت بر اين آتش خشم و هياهو آبي فرو ميپاشيد، تاب و تحمل و صبر و مداراي اعضاي خانوادهها بود. شوربختانه امروزه در اثر عدم برنامهريزي اصولي، علمي و مناسب و يا مبادرت به برنامههاي نمايشي و سطحينگر، خانوادهها در برهوت فشار و عسرت تنها رها شدهاند.
بيآنكه قصد پرداختن موضوع از ديد صرفا روانشناختي يا اجتماعي داشته باشم، اين پرسش مطرح است ما را چه شده كه خانوادهاي كه روزي نقطه قوت و موجب افتخارمان در حل مسائل و مشكلات بود و هرگاه از همه رانده و مانده و ناتوان و خسته ميگشتيم، پس از توكل به خدا، به آن كوچكترين و امنترين واحد اجتماعي پناه ميبرديم تا با كسب حمايت، دوباره آرام گيريم و «پارو فرو نهيم»، اينك به چنين حضيضي رسيده است. چرا به رغم هزينههاي كلان در دهها نهاد و دستگاه براي به اصطلاح اجراي برنامههاي «استحكام بنيانهاي خانواده»، «كاهش خشونت خانگي»، «تابآوري خانوادگي و خانواده تابآور و...» اعضاي خانوادهها ناتوان از گفت و شنيد با يكديگر، در شرايط تعارضزا به ناچار از هيچ خشونتي نسبت به هم فروگذار نميكنند؟
سلاخي فرزندي هنرمند توسط پدري با پيشينه بينظير ازخودگذشتگي در راه ميهن، چيزي نيست جز انعكاس ناتواني خانوادههاي ما در حل مشكلات اعضايش. اين رفتار بازتاب درهم نورديدن يا صريحتر گفته شود فروپاشي مرزهاي مرزدارترين حريم زندگي ايرانيان است، اين عمل كه در عين دردناكي، بهتآورانه هم هست و قطعا در تبيين طرحوارههاي شناختي نقيض «مادر مهربان» و «پدر حامي» نمونهاي منحصر به فرد باشد، بيش از هر چيز نشانهاي از ناتواني كساني (بخوانيد مسوولاني) است كه با سطحينگري و كممايگي تخصصي در اين شرايط سخت چشم بر پيامدهاي تنشزاي رفتاري و اجتماعي كرونا و وجوه چندگانه آن بسته و همه چيز كرونا را به وجه جسمي آن تقليل دادهاند. اين واقعه علامت غفلت دستگاههايي است كه گم شده در هاي و هوي روزمرّگيها به سندروم «تشكيل جلسه معادل حل مساله» دچار شدهاند و همواره گزارش جلسات بيثمرشان را سند افتخار حل معضلات آحاد مردم ميدانند. قصد بود تا تحليلي روانشناختيتر از موضوع قتل فاجعه بار كارگردان جوان كشور به دست والدينش عرضه كنم، اما تا زماني كه هنوز به قدر كفايت از دلايل وقوع آن خبري داريم و نه تكليف خانواده ايراني معين شده، ارائه تحليلهاي روانشناختي گم كردن يا نقطه انحرافي ماجرا است. روح جامعه از واقعه روي داده پريشان و زخمي است، اين نه اولين ضربه به خانواده و در درون خانواده است و نه احتمالا آخرين آن خواهد بود، مگر آنكه دست به دعا برداريم تا سيستم خانواده ايراني از تندباد دگرديسيهايي كه با آن روبروست به سلامت درگذرد و اين ميسر نميشود مگر با اسباب و ابزار علم و دانش روز و بدون سطحينگري و تعصب به واكاوي وضعيت خانوادههايمان بنشينيم.