بحران تنهايي
در نيمه دوم زندگي
ليلا جيحونيان
آدمي به فراخور سن خود داراي چالشها و دغدغههاي متعددي است كه همواره به دنبال چارهجويي آنهاست. تنهايي و احساس تنهايي دغدغهاي است كه اغلب در سنين ميانسالي و پيري گريبانگير انسان ميشود. داشتن چنين حسي تا حدي طبيعي و حتي اندازهاي از آن براي هر انساني لازم است اما وقتي اين احساس تنهايي به وحشتي بزرگ براي دوران ميانسالي تبديل ميشود چه بايد كرد؟ نخست بايد بدانيم تنهايي چيست و آيا ما واقعا انسان تنهايي هستيم؟
تنهايي كه از آن به عنوان دغدغه دوران ميانسالي و پيري ياد ميشود همان احساس دلمردگي و اندوه ناشي از نبود شريك زندگي، دورافتادن از جمع خانواده، دوستان و آشنايان و جدايي از ديگران است. گاهي اين احساس تنهايي آنقدر عميق و دردناك ميشود كه ميتواند منجر به سندرم آشيانه خالي شود. دور بودن فرزندان بنا به دلايلي همچون ازدواج، كاريا تحصيل احساساتي ناخوشايند همچون اضطراب و افسردگي را در والدين ايجاد ميكند كه از آن تحت عنوان سندرم آشيانه خالي نام ميبرند. يكي ديگر از عوامل احساس تنهايي در دوران ميانسالي و پيري طرد شدن و ناديده انگاشته شدن از سوي نسل جوانتر است. ناتواني در استفاده از فناوريهاي نوين همچون موبايل، تبلت يا نحوه استفاده از دستگاههاي خودپرداز براي دريافت پول، ناتواني در استفاده از اپليكيشنهاي خدماتي براي پرداخت قبوض و از سوي ديگر عدم توانايي در برقراري ارتباط با نسل جوان، عدم دريافت احترام و توجه كافي، همه و همه ميتوانند منجر به تقويت احساس تنهايي و انزواگزيني فرد ميانسال شوند تا آنجا كه گاهي فرد از ابراز بيماريها و ناتوانيهاي خويش خودداري كرده و رفته رفته منزوي و اندوهگين ميشود و اين با رفتارهايي همچون مقاومت براي مراجعه به پزشك و درمان، امتناع يا فراموشي خودخواسته در خوردن دارو، كمتر شدن اشتها يا خواب بيشتر، نمود پيدا ميكند. اقداماتي همچون شركت دادن و آشنا كردن سالمندان با باشگاههاي اجتماعي، فراهم آوردن زمينه معاشرت بيشتر با فرزندان، دوستان و گروه همسالان، ايجاد حس مفيد بودن از طريق ياري گرفتن از آنان در امور فرهنگي، آموزشي و تربيتي، برگزاري دورههاي مشاورهاي در فرهنگسراها، سراهاي محله و كانونهاي بازنشستگي، برگزاري آموزشهاي همگاني براي افراد ميانسال جهت آشنايي بيشتر با فناوريهاي نوين از جمله اقدامات حمايتي هستند كه ميتوانند از بروز احساس تنهايي و افسردگيهاي ناشي از آن در دوران ميانسالي و پيري جلوگيري كنند.
گذرگاهي براي عبور از نااميدي
نااميدي همان موريانهاي است كه ميتواند پايههاي اراده انسان را بجود و او را تا مرز فروريختن و حتي مرگ بكشاند. فقدان اشتياق به زندگي، احساسات منفي پايدار نسبت به آينده، ميل به گريز از روبهرويي با مشكلات و همچنين فقدان انگيزه از آثار و نشانههاي نااميدي هستند. فرد نااميد زندگي را بيمعنا و پوچتر از آن ميداند كه شايسته تلاشي براي بهبود اوضاع و يا حفظ شرايط موجود باشد بنابراين تن به مرگ ميدهد. مرگي كه گاه ميتواند به ناگهاني يك خودكشي و گاه زوال تدريجي روياها، علايق و اهدافش باشد. نااميدي محصول درماندگي خودآموختهاي است كه به ما يادآوري ميكند همانطور كه تلاشهاي قبليمان براي بهبود و كنترل اوضاع بيهوده بوده است بنابراين باقي راه نيز بر همين منوال خواهد بود و هرگونه تلاشي محكوم به شكست است.
ويكتور اميل فرانكل، روانپزشك و عصبشناس اتريشي و پديدآورنده معنادرماني معتقد است زنده بودن يعني رنج كشيدن و زندگي يعني يافتن معنايي از بطن همين رنجها. اگر بپذيريم زيستن در ذات خود همراه با رنج است و ما براي همزيستي مسالمتآميز با رنجها تنها بايد در پي يافتن معناي منحصربهفرد و نجاتدهنده زندگي خود باشيم، آنگاه نخستين قدم براي مبارزه با نااميدي را برداشتهايم.
در حقيقت يافتن معنا چيزي نيست جز پي بردن به چيستي زندگي كه از طريق ايجاد ارزشهاي تجربي، خلاقانه و نگرشي ميتوان بدان دست يافت. فرانكل معتقد است عشق به عنوان انسانيترين هدف غايي بشر ميتواند يكي از همان ارزشهاي تجربي باشد كه ما را در يافتن معناي زندگي خود ياري ميدهد. همچنين ايجاد و خلق آثاري هنري، علمي يا هر آنچه از آن به عنوان ردپاي ما در جهان باقي ميماند، ميتواند مصداقي براي ارزشهاي خلاق باشد. بشر با تغيير در نگرش خود نسبت به رنج ميتواند با وقار و متانت بيشتري آن را تحمل كند و اي بسا همين انگيزهاي براي مبارزه و تلاش بيشتر جهت بهبود اوضاع شود و اين دقيقا همان چيزي است كه امروز به آن بيشتر از هر زمان ديگري نيازمنديم.
مشاور