• ۱۴۰۳ دوشنبه ۳ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4208 -
  • ۱۳۹۷ دوشنبه ۲۳ مهر

امشب و هر شب عجله كنيد! *

جواد طوسي

شخصا معتقدم بدترين و كثيف‌ترين شكل پول درآوردن در شرايطي متصور است كه يك جامعه با بحران روبه‌رو باشد. واقعا افرادي كه در چنين اوضاع و احوالي به خودشان اجازه دوشيدن خلق‌الله را مي‌دهند، چه بايد نام نهاد؟ حتما آنها به اين منطق افلاطوني اعتقاد راسخ دارند: «بابا كي به كيه؟ تا تنور داغه بچسبون!» يكي توجيهش اين است كه «زندگي در اين آشفته ‌بازار خرج داره!» ديگري كه دوتابعيتي شده، نگران زن و فرزندانش است كه آنها را در كشور غريب كاشته و آمده براي‌شان يك لقمه نان حلال و حرام جور كند و از دل‌نگراني بيرون بياوردشان! خداوكيلي، اين طور مواقع دل‌تان به عنوان يك ايراني براي اين همنوعان جلاي وطن كرده نمي‌سوزد و نمي‌گوييد بميرم براي غريبي‌تان؟!

يك زماني در سال 1352 كه پوشش اشرافي دادن به هنر مد شده بود، جلوي در تالار رودكي سابق (وحدت فعلي) امير نادري را با شلوار و كاپشن جين رنگ و رو رفته ديدم كه مي‌خواست برود داخل فيلم خودش، «تنگسير» را در «جشن سپاس» ببيند. مردي كه جلوي در ايستاده بود، نادري را نشناخت و تصورش اين بود با يك آدم علاف عشق سينما روبه‌روست. روي همين اصل دستش را جلو آورد و به او با صداي بلند گفت: «آقا كجا؟» نادري از همه جا بي‌خبر كه انتظار چنين برخوردي را نداشت، به آن مامور تشريفات گفت: «من كارگردان اين فيلمي‌ام كه قراره نمايش داده بشه.» طرف با خونسردي كامل به او گفت: «هركي مي‌خواي باش، لباس اسموكينگ!» اين توصيه آمرانه براي فيلمسازي كه به بي‌قيد و بندي در لباس پوشيدن و گريز از پوشش رسمي معروف بود حكم فحش ناموسي را داشت.

در «جشن هنر» شيراز هم با آن مهمان‌هاي جورواجور خارجي نوع ديگري از اين هنر اشرافي و- به اصطلاح- آوانگارد را شاهد بوديم. اما با همه اين تضادهاي دروني و بيروني و اتيكت زدن به هنر و خاص كردن مخاطبينش در بعضي از محافل و جشن‌ها و جشنواره‌ها، لااقل آن سيستم در افق ديد و سياست‌هاي مرحله به مرحله‌اش، اصرار بر متمايل شدن به مناسبات اشرافي (در قالب مدرنيته) داشت. البته گاهي هم از سر لطف دستي سر و گوش طبقات پايين مي‌كشيد و برنامه «هنر براي مردم» از آن جمله بود كه عمدتا چند خواننده دست‌چندم در آن حضور داشتند و مجري‌اش هم خانم فروزنده اربابي بود.

منتها پارادوكس غريب جامعه فعلي ارزشي ما – آن هم در اين دوران اوج تحريم و بايكوت جهاني و اوضاع قمر در عقرب اقتصادي و سير صعودي و بي‌امان خط فقر – در جايي است كه بعضي‌ها در مقام روشنفكر و هنرمند اصلا كاري به اين وضعيت بحراني كه گريبانگير بخش قابل توجهي از اقشار مختلف جامعه شده، ندارند و در بيلبوردهاي درون‌شهري و اتوبان‌ها مبلغ «هنر اشرافي» هستند. با اين جواز هنرمندانه و وجدان بيدار بيدار، اين دوستان خوب بلدند «بينوايان» را «بانوا» كنند و تئاتر موزيكال در هتل 6 ستاره «اسپيناس پالاس» راه بيندازند و با فروش بليت 185 هزار توماني در كوهپايه‌هاي «سعادت‌آباد»، سعادتمند شوند. آن ديگري كه يكي، دو سال قبل در همين تالار وحدت «مي‌سي‌سي‌پي نشسته مي‌ميرد» را با بليت ارزان‌تري چندين ماه روي صحنه برد، دوباره بدش نمي‌آيد از اين بلبشو طرفي ببندد و همان نمايش را با بليت 180 هزار توماني روي صحنه ببرد. به قول اون لاته، «بابا خداتونو شكر!» آدم عقده‌اي نيستم، ولي در اين سير فزاينده فقر و پريشاني، بولد كردن هنر انحصاري و جار زدن «با پول‌ها كباب، بي‌پول‌ها دود كباب» چه فضيلتي دارد؟ البته شماري از تماشاگران اين تئاترهاي مجلل خيلي هم اوضاع اقتصادي روبه‌راهي ندارند، ولي حاضرند مثل هندي‌ها از نان شب‌شان بزنند و بيايند نويد محمدزاده و پارسا پيروزفر و سحر دولتشاهي و ويشكا آسايش و... را ببينند. اين بخشي از حرف‌هاي شكرخدا گودرزي، كارگردان تئاتر و بازيگر سينما و تلويزيون است كه نمايش «سهروردي» او چند ماه قبل روي صحنه بود. «فكر نمي‌كرديم، روزگاري بيايد كه دوتابعيتي بودن، پُز شود. قرار نبود در جمهوري اسلامي مديراني داشته باشيم كه با جيب مردم به اوضاع آن‌چناني برسند. ما اشرافي‌گري، پنت‌هاوس، ماشين و ساختمان‌هاي آن‌چناني نمي‌خواستيم. اين روحيه اشرافي‌گري الكي در خيلي جاها قابل رويت است. اشرافيت در جامعه ما ريشه‌اش كنده نشده و متاسفانه در حال رشد است...»

جدا از تئاتر، در حوزه سينما نيز اين نگاه از سر شكم‌سيري و بي‌تعهدي نسبت به جامعه و اقشار آسيب‌پذيرش به وضوح مشاهده مي‌شود. در كنار فيلم خوب و قابل دفاع «مغزهاي كوچك زنگ‌زده» هومن سيدي كه نگاهي روانكاوانه و آسيب‌شناسانه به قشر فرودست و مطرود و به هرز رفته جامعه دارد، شاهكار خانم تينا پاكروان را هم داريم. اين را بدون حب و بغض و غرض‌ورزي مي‌گويم كه «لس‌آنجلس تهران» يكي از بي‌سروته‌ترين و غيرقابل تحمل‌ترين فيلم‌هايي است كه طي اين چهل سال ديده‌ام. واقعا از ساخت و توليد چنين فيلمي حيرت‌زده شدم. اما بيش از همه تاسفم براي بازيگر با استعدادي بود كه زماني براي خودش ديدگاه و عقيده و تعهدي داشت. آيا اين همان پرويز پرستويي است كه در اوايل انقلاب در نمايش‌هاي «معدن»، «پتك» و «شب در حلبي‌آباد» بهزاد فراهاني بازي كرده و آن‌گونه در فيلم‌هاي «ديار عاشقان» حسن كاربخش، «آدم برفي» داوود ميرباقري، «ليلي با من است» و «مارمولك» كمال تبريزي، «مرد عوضي» و «موميايي 3» و سريال «زير تيغ» محمدرضا هنرمند، «آژانس شيشه‌اي» ابراهيم حاتمي‌كيا، «بيد مجنون» مجيد مجيدي و «ديوانه‌اي از قفس پريد» احمدرضا معتمدي و «قاتل اهلي» مسعود كيميايي خوش درخشيده است؟

*سيد كجايي كه بينوايان را توي هتل «اسپيناس پالاس» كُشتن؟

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون