تقارن مهم تاريخي
محمد زارع شيرينكندي
امروز روز تولد نيچه و فوكو است. تقارن و تصادفي كه بسيار با اهميت و شايان توجه است، زيرا همه متفكران پستمدرن از جمله فوكو از نيچه اثر پذيرفتهاند و در واقع اصل و نسب فكري همه آنها به نيچه ميرسد. فوكو در آخرين مصاحبهاش ميگويد كه نيچه و هايدگر دو تجربه بنيادي من هستند. نيچه به تنهايي چيزي به من نميگفت اما او و هايدگر با هم يك شوك فلسفي بود. نيچه و هايدگر نياي فلسفي همه انديشوران پستمدرن ازجمله فوكو، باتاي، دريدا، رورتي و ليوتار هستند. شايد نخستينبار در تاريخ فلسفه غرب نيچه بود كه سقراط و عقلانيت و ارزشها و مفاهيم عقلاني غرب را به نحوي بنيادي نقد كرد. او با انتقادهايش ثنويت افلاطوني و مسيحي ميان دو جوهر جسم و جان يا تن و روح، عالم بالا (مثل) و عالم پايين (محسوس)، عالم وحدت و كثرت را ويران و در يك كلمه متافيزيك غربي را با چالشي بزرگ روبهرو كرد. اما مهمترين انتقاد نيچه و متفكران پستمدرن، از روشنگري قرن هجدهم و مفاهيم و ارزشهاي آن است، مفاهيم و ارزشهايي همچون علم و اخلاق جهانشمول، عقل و عقلانيت (لوگوسانترسيم) عام و همگاني، حقيقت، پيشرفت، واقعيت/ طبيعت، سوژه خودبنياد و غيره.
در نظر اين متفكران مفاهيم و ارزشهاي مذكور معنا و مدلولي عيني و عام ندارند بلكه اموري سوبژكتيوند. مهمترين آرمان روشنگري داير بر اينكه بشر با عقل و علم خودبنياد خويش خواهد توانست چنان پيشرفت و ترقي كند كه بهشت را روي زمين متحقق كند به دو جنگ جهاني و قتل عام ميليونها انسان در قرن بيستم انجاميد و همين امر انديشمندان دردمند و حساس را به فكر و شك عميق فرو برد و از همين جا انديشههاي پستمدرن كه در نيچه جوانه زده بود، رشد كرد. فوكو و ديگر همفكرانش همه نهادهاي برآمده از روشنگري را در فرهنگ و تمدن غرب در معرض پرسش و سنجش قرار دادند. به عبارت ديگر نيچه و پيروان پست مدرنش از روشنگري قرن هجدهم، تجدد (مدرنيته) و مباني و اصول آن سوال كردند و اساسيترين نقدهايشان متوجه پايههاي فكري و شالودههاي اعتقادي مدرنيته است. وقتي يك دوره تاريخي مورد پرسش قرار ميگيرد و بنيادهايش در معرض ترديد و تشكيك واقع ميشود، معلوم ميشود كه در واقع آن دوره به يك مساله بدل شده و ستونهايش استحكام و اتقان پيشين را ندارد. نيچه معتقد بود كه قدرت، حقيقت و ذاتعلم مدرن است. همين معنا در نظر متفكران پست مدرن قرن بيستم به مهمترين مولفهاي بدل ميشود كه با آن كليت نهادها و مراكز مدرن را نقد كنند. از ديدگاه فوكو، قدرت باطن تمدن جديد غرب است و تمام روابط مدرن از روابط مرد و زن، معلم و دانشآموز گرفته تا روابط كارفرما و كارگر، پزشك و بيمار، مدير و كارمند، فرمانده و سرباز بر اساس قدرت و رابطه سوژه - ابژه شكل گرفته است. اين به اين معنا است كه مراكز و نهادهاي متجدد غرب اعم از فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي، سياسي و نظامي بر قدرت و رابطه سوژه- ابژه مبتنياند و آزادي و دموكراسي مقولاتي هستند كه صرفا در ظاهر و سيماي اين تمدن ديده ميشوند. پس نيچه و هيدگر و فوكو و ديگر متفكران پست مدرن، در واقع، با تيزبيني به كنه و باطن غرب پي برده و در نوشتههايشان از آن پرده برداشتهاند.