• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4208 -
  • ۱۳۹۷ دوشنبه ۲۳ مهر

آري بدف

كاوه ميرعباسي

از 15 سالگي يعني زماني كه شروع به خواندن كتاب مكتب‌هاي ادبي كردم با رضا سيدحسيني آشنا شدم . با اين حال نخستين ديدار من با او به نمايشگاه كتاب سال 1379 برمي‌گردد. ادبيات فرانسه مورد توجه من است و همين وجه مشترك با سيدحسيني سبب شد در موقعيت‌هاي ديگر نظير جلسات و مهماني‌هاي ادبي يكديگر را ببينيم و بيشتر با هم آشنا شويم. يكي از اين ديدارها به اندكي پس از مرگ پسرش بابك برمي‌گردد. او در جلسه‌اي درباره رضا براهني صحبت مي‌كرد. سخنراني سيدحسيني بسيار جذاب، ‌مفصل و طولاني بود و در آخر شعر «دف» را خواند. (فرياد فاتحانه ارواحِ هاي‌هاي و هلهله در تندري ست كه مي‌آيد/آري، بِدف! تلالوِ فرياد در حوادث شيرين، دفيدني ست كه/مي‌خواهد فرهاد) براي من بسيار عجيب بود او با وجود علاقه شديدي كه به پسرش داشت، توانسته است بر اندوه خود غلبه كند و چنين سخنراني تاثيرگذاري را داشته باشد. پس از اين جلسه هر بار كه سيدحسيني را ديدم استقامت روحي او را تحسين مي‌كردم، اينكه توانسته بود با وجود اين مصيبت بر خود مسلط شده و كار و تلاش خود را متوقف نكند. آخرين ديدار ما هم به يك مهماني ادبي در پاييز سال 1385 برمي‌گردد. با پايان مهماني، رضا سيدحسيني اصرار كرد من و مديا كاشيگر كه ماشين نداشتيم را به منزل برساند. كاشيگر با توجه به دوري مسير قبول نكرد و من و سيدحسيني كه تقريبا در يك مسير بوديم با هم همراه شديم. او مجموعه‌اي از ترانه‌هاي فرانسوي را داشت و آن شب آهنگي از ژاك بقل را پخش كرد. شب بود و هر دو آهنگ را گوش مي‌داديم و با ژاك بقل همصدا شده بوديم، پس از آن هر وقت آهنگ «تركم نكن» اين خواننده را مي‌شنوم بي‌اختيار ياد سيدحسيني مي‌افتم. به لحاظ شخصيتي سيدحسيني انساني بسيار فروتن و مهربان بود. شايد من 20 تا 30 بار او را ديده باشم اما در تمام اين دفعات شاهد بودم تا جايي كه مي‌توانست به جوانان علاقه‌مند كمك و آنها را راهنمايي مي‌كرد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون