به بهانه انتشار كتاب «احمد فيلسوف»
غفلت از ادبيات و هنر
محسن آزموده
در روشنفكري ايراني، از بدو پيدايش تا به امروز، همواره يك گرايش جدي و سفت و سخت به انديشههاي چپگرا وجود داشته است و وجود اين گرايش به دليل مطالبات عدالتخواهانه و برابريجويانه امري طبيعي و قابل انتظار است. در موارد معدودي اين چپگرايي به صورت فردي ظهور كرده است، اما در بيشتر مواقع چپگرايي ايراني در قالب جريانها و گروههاي سياسي و اجتماعي پديدار شده است. زماني به صورت اجتماعيون عاميون، روزگاري در قالب حزب كمونيسم ايران و وقتي به شكل گروه 53 نفر. اما قويترين و منسجمترين صورت چپگرايي در ايران معاصر از دهه 1320 در قالب حزب توده نمايان شد. حزبي كه نه فقط در عرصه سياست بلكه در فضاي فرهنگي نيز نقشي اساسي ايفا كرده است، بهگونهاي كه بدون اغراق، اكثريت قريب به اتفاق روشنفكران، نويسندگان، شاعران و هنرمندان معاصر ايران، حتي اگر در برهههايي از زندگي و فعاليتشان عضو اين حزب نبودند، قطعا از آن تاثير پذيرفتهاند. چپ ايراني اما از همان بدو پيدايش حزب توده، به چارچوبهاي آن منحصر نماند و بهويژه در دهههاي بعد، صورتهاي متنوعي گرفت و زمينهساز جريانهاي متنوع سياسي و اجتماعي شد. اما روشن است كه با وجود اين تنوع و گوناگوني فكر و عمل، همه اين جريانها، غير از بنياد چپگرايي، يعني پيگيري شعار عدالتخواهي و مبارزه سياسي و فرهنگي براي برقراري عدالت و برابري، در برخي ديگر از ويژگيها و خصايص نيز اشتراكاتي داشتند و دارند.
ويژگي مهم نخست جريان روشنفكري چپ، جواني و سرزندگي اين جريان است. طبيعي است كه شعارهاي آرمانخواهانه و پرتكاپوي چپ كه خواهان تغيير ساز و كار جهان است و به انقلاب و تحول اساسي گرايش دارد، در ميان جوانان طرفداران بيشتري دارد، تا در ميان آدمهاي سن و سالدار كه به محافظهكاري و حفظ وضع موجود تمايل دارند. اين ويژگي غالب در ميان چپگرايان به اندازهاي واضح و آشكار است كه اين ضربالمثل در ادبيات سياسي رواج يافته كه همه روشنفكران، در جواني چپ هستند، اما به تدريج كه پا به سن ميگذارند، راستگرا ميشوند. اما ويژگي ديگر چپگرايان ايراني، در فقدان طبقات كارگر منسجم و قدرتمند و آموزشديده، برآمدن آن از دل طبقات متوسط و تحصيلكرده است. البته شايد دانشگاه، خاستگاه روشنفكري چپ در همه جاي دنيا، باشد، اما آنچه در مورد جامعه ايران مشهود است، گرايش قوي به كنش و انديشه چپگرايي در ميان دانشجوياني با خاستگاه اجتماعي طبقات مياني جامعه (مدرن و سنتي) و حتي طبقات فرادست است. بهگونهاي كه شاهديم، بسياري از دانشجويان و حتي روشنفكراني كه داعيهدار چپگرايي هستند، از خانوادههايي متمول و ثروتمند برآمدهاند. اين شايد در وهله نخست تناقضي به نظر برسد، زيرا افرادي از يك طبقه، از انديشه و برنامهاي حمايت ميكنند كه دقيقا خلاف خاستگاه طبقاتي خودشان است و در واقع الغاي مناسباتي را ميجويد كه به برآمدن و باليدن آنها انجاميده است!
اما ويژگي ديگري كه در ميان روشنفكران چپگراي ايراني مشهود است و احتمالا نتيجه طبيعي دو ويژگي مذكور است، پر مطالعه بودن و كتابخوان بودن ايشان است. البته روشنفكران بنا به ماهيتشان بايد پرمطالعه و كتابخوان باشند، اما به طور ضمني ميتوان گفت چپ ايراني، عموما از فرهيختهترين و باسوادترين اقشار اجتماع برآمده و معمولا بر مسند نهادها و موقعيتهايي نشسته كه توليد و عرضه كالاهاي فرهنگي را بهعهده دارند. اين ويژگي البته يك پيامد مهم دارد و آن هم اينكه چپ ايراني، بيش از اندازه ذهني و انتزاعي است و معمولا رابطه مستمر و پويايي با سطح جامعه ندارد و معمولا كلونيها و گروههايي را تشكيل ميدهد كه در درون خود زباني مخصوص به خود را خلق ميكنند، زبان و بياني كه در ميان اقشار و تودههايي كه طبيعتا اصليترين مخاطب چپگرايان بايد باشد، نه فقط شنيده نميشود بلكه اگر هم به گوش برسد، فهميده نميشود.
البته ممكن است در مورد ويژگي اخير، يعني گسستگي روشنفكران چپگراي ايراني از جامعه دو پاسخ ارايه شود؛ نخست اينكه چپ ايراني از بدو پيدايش تا به امروز همواره زير فشار بوده و كمتر مجال ظهور و بروز يافته است و دوم آنكه اصولا روشنفكران ايراني، چپ يا راست، همواره از متن و بطن جامعه دور بودهاند و اين مساله خود دلايل و علل ديگري دارد كه بسط آن از حوصله اين مجال بيرون است.
بعد از انقلاب، روشنفكران چپگراي ايراني بيشتر به قالبهاي فكري انتزاعي روي آوردند و عمده آثاري كه خلق كردند، در حوزههاي فرهنگي مجردي چون فلسفه و كمتر جامعهشناسي و علوم سياسي بود. جريانهاي فكري نيز كه چپگرايان ايراني به آن توجه كردند، از همين سنخ بود و حتي قالبهاي فرهنگي ديگر مثل هنر و ادبيات را نيز فرو نهادند. حتي وقتي به ترجمه انديشمندان و روشنفكران چپگراي غربي پرداختند، عمدتا مباحث فلسفي و انتزاعي را انتخاب كردند. نمونه بارز آن آلن بديو، فيلسوف و متفكر چپگراي معاصر فرانسوي است كه با وجود دامنه وسيع آثارش در قالبهاي مقاله و كتابهاي فلسفي و نمايشنامه، تنها از حيث آثار فلسفي و سياسي نظري مورد توجه قرار گرفته است. اين در حالي است كه ترجمه مجموعهاي از نمايشنامههاي او به نام «احمد فيلسوف» نشان ميدهد كه بديو، در كنار آثار انتزاعي و نظري، نوشتههايي براي مخاطبان عمومي نيز دارد و اين امر ميتواند الگوي مناسبي در اختيار همفكران ايراني او باشد تا به جاي توجه صرف به فلسفه و تفكر فلسفي و صورتهاي انتزاعي كار فكري، از ديگر صورتهاي ارتباط فرهنگي با جامعه نيز غفلت نورزند و همچون نويسندگان و شاعران ايراني پيش از انقلاب، كه به وضوح از جنبه نظري و فلسفي كميتشان ميلنگيد، به وساطت تفكر فلسفي، به خلق آثاري ادبي و هنري نيز همت گمارند و خود را محدود به فلسفه و سياست نظري نكنند.