آنچه كودكان از يك فاجعه ترسيم كردهاند
زلزله و تحليل نقاشي؛ از بم تا كرمانشاه
علي ثباتي
اين نقاشيها در نزديكي زماني با تجربه فاجعهآميز زلزلهاي ويرانگر فصلي مشترك دارند و اين برخلاف منطقه جغرافيايي، طبيعت اقليمي، گويش، سنتهاي آييني و بافت فرهنگي آن مناطقي است كه كودكان در آن به نقاشيكشيدن پرداختهاند. درواقع، فاجعه طبيعي زلزله و نفسِ كودكبودنِ آفرينندگان اين آثار، يعني فاجعهديدگي و كودكي، تنها وجه اشتراكشان است. همين موضوع شباهتهاي فرمي اين آثار را دوچندان جلوهگر ميسازد و توجه ذهن تحليلگر را به خود معطوف ميدارد. كدام مولفههاي فرمي در اين نقاشيها همگوني و شباهت دارند؟ نخست، نوعي رفتار گزاف و گران با خط. خطوط در اين آثار با منطق صوري كمابيش مشابهي يا در مسيرهاي رفتوبرگشتي عمودي يا افقي (يا هردو) امتداد مييابند؛ امتدادي كشدار، مكرر، و واجد يك الگوي ظاهرا تصادفي ولي در عمل بيانگر وضعيت حسي و عاطفي كودكان نقاش. خطهايي كه به چپ و راستِ زمينه نقاشي يا به سمت بالا و پايين آن ميروند و از همان نطقه پايانِ خط، دوباره به جهت مخالف بازميگردند و خطي تازه ترسيم ميكنند؛ الگويي كه در عرض يا طول زمينه نقاشي تكرار ميشود. نكته دوم تاكيد پرشدت بر حجم رنگ است؛ در تمامي اين نقاشيها رنگها با غلظت و چگال بالا و در حجمهايي توپر و وسيع و بهنحوي موكد و فزاينده به جهات مختلف گسترش مييابند. حجمهايي انبوه كه از غلظت رنگهاي تندي چون سبز تيره، قهوهاي، قرمز جگري و سياه برميخيزند و در ميانشان رگههايي مختصر - و در مقايسه با رنگهاي پيشگفته كمحجمتر و كمتر موكد - به چشم ميخورد؛ اين رنگهاي اخير ماهيتا روشنتر و گرمتر محسوب ميشوند و رنگ زرد برجستهترين نمونه آن است؛ تعارض سياهي و تيرگي با روشنا و نور و تباين شدت عاطفي و آشوب حسي با آرامش و سكون. از سمتي، شادي و شعف فعاليت خلاقانه كودك، نقاشي گروهي، تازگي كار در بزنگاه بحران و ناامني و آشوب و بيخانگي و از سوي ديگر، برونريزي تكانشها و اضطرابهاي گردآمده و انباشته كودك. جالب اينجاست كه دستكم در نظر خود كودكان نقاش، دو نقاشي، يعني نقاشي خطوط سياه با مدادشمعي بر مقواي قرمز در روستاي ناوهفره در كرمانشاه و نيز نقاشي حجم سبز انبوه بر مقواي سفيد از روستاهاي ورزقان چيزي جز تجسد خودِ زلزله نبوده است. نقاشيهايي كه با وجود ماهيت انتزاعي و آبسترهشان، بهنوعي، از نمونههاي بالا را كه در پروژه تارا و در همدردي محصلان و كودكان و نوجوانان مدارس سراسر كشور با كودكان زلزلهزده بم كشيده شدهاند بارها به واقعيت بشري مواجهه با بلايي عظيم و طبيعي چون زلزله نزديكترند و گفتنيهاي فراواني درباره منطق نهفته و شكل غريزي و درونزادِ آن هراس و هولي ميدهند كه انسان در رودررويي با عظيمت سهمناك طبيعت از خود بروز ميدهد و در خويش احساس ميكند. نه خطوطي به دقت ترسيمشده و فرمدار با پرهيبها يا فيگورهاي متشكل و تزيينيافته، بل تودههايي انبوه از خطوط و حجمهاي فشرده رنگهاي توبهتو و عِصيانبار. نقاشيهاي پروژه تارا درواقع با ميانجي و در فاصلهاي امن از فاجعه آن را نقش زدهاند و بهتصوير كشيدهاند؛ از همينرو عنصر بازنمايي و انعكاسدادن مفاهيم و پيامهاي ضمني و عيني در متن فاجعه زلزله در آنها مشهود است؛ حالآنكه نقاشيهاي كودكان زلزلهزده روستاهاي ورزقان، بوشهر و كرمانشاه بيميانجي و مستقيما در مواجهه با تجربه هولآور و بلافصل خود فاجعه شكل گرفتهاند و بههميندليل است كه حجم و خط و رنگ، تركيببندي و كمپوزيسيون و خلاصه رفتار انتزاعي و فاقد بازنمايي مشخص، يعني فاقد بازنمايي مفاهيم، معاني، تعابير، اشيا، و افراد، بارها اثرگذارتر و برجستهتر قابليتِ بيان وضعيتِ دروني و حسي آدمي در برابر امر فجيع را نشاندار ميكند. نبايد از ياد برد كه منظور اينجا ارزشداوري و برتريدادنبه نقاشيهاي گروه اول نيست، بحث صرفا بر سر مقايسه شكلِ بيانِ فاجعه و نزديكي به آن است و اينكه چه تفاوتهايي ميان نقاشيهاي برآمده از مواجهه كودكانه و مستقيم با فاجعه و نقاشيهاي حاصلِ ميانجي و فاصله امن از فاجعه وجود دارد. مخلصِ كلام، تفاوت بين نقاشي انتزاعي و نقاشي بازنمُايانه يا انعكاسدهنده در اينجا برابرست با تفاوت ميان زيستنِ فاجعه و خبردارشدن از آن.
روستاي ناوهفره جزو روستاهايي بود كه تخريب فراوان ديد و كشته زيادي داشت كه كودك نيز در ميان قربانيانش بود. مضافبراين، گشودهشدنِ گسل در زمينِ بالادست روستا و ريزش كوه نيز بر اثر زلزله اتفاق افتاد. نقاشي پارميس را بايد در متن اين وقايع فهميد. كوههاي قلوهسنگي كه اغلبِ ناظران اين نقاشي معتقد بودند ساختار و چيدمان منحصربهفردي دارد و اين شكل از نگاه به پيكرهبندي كوه كه در آن بهكار رفته چندان در نقاشي كودكان مرسوم نيست. نكته مهم اول اين است كه كوهها درهمگوريدهاند و فاصله تهي ميان هر دو كوه را گويي كوهِ وارونه ديگري پر كرده است. آسماني در كار نيست، هر آنچه هست سنگ است و سنگ. آدم بياختيار ياد سنگستان لميزرع در شعرهاي مدرنيستي قرن بيستم چون منظومه «ايكور» سروده گاوين بنتاگ و نيز «سرزمين بيحاصل» سروده تي.اس.اليوت ميافتد كه در آن انسان را در مواجهه با سنگستانِ لميزرع آرامش و آمرزشي نيست. روزني نيست، گشايشي هم، هر آنچه هست منظري درهمتنيده و تنگاتنگ از كوه است و سنگ؛ بيروزني، حرمان، فقدان گشايش و رهايش، كوهسارانِ بيآسمان. مهمتر آنكه سنگها در بستر كوه و كوهها در بستر زمين در وضعيتي معلق و متزلزل جاي گرفتهاند؛ در افقي كه هيچ نيست جز رشته پياپي كوهها و در كوهها نيز چيزي نيست جز انبوهه سرسامآور سنگهايي كه گويي بهشكلي تهديدآميز هر لحظه انتظار فروريختنشان ميرود. چهره آرام اما آبستنِ حوادث نابهنگامِ طبيعت را ميشود در اين نقاشي بهعيان مشاهده كرد.
در بسياري از نقاشيهاي روستاهاي كرمانشاه بعد از زلزله كه بچهها خانه كشيدهاند، مولفهاي مشترك به چشم ميخورد و آنهم آويزانبودن يك تكچراغِ بيتزيين و ساده از سقفِ خانه است. هرچند اينجا بايد بپذيريم كه در فهم علتِ اينشكل از كشيدنِ چراغ همچون عنصري مركزي كه فضاي خانه را پر ميكند ممكن است دست به تفسير جهتدهنده و تحميل معنايي دوچندان به ابژه نقاشي بزنيم، باز نميشود اين نكته را يكسره ناديده انگاشت كه اين شكل از كشيدنِ چراغ در نقاشي كودكاني كه حتي ضرورتا در روستاي واحدي نيز زندگي نميكنند و در مكانهاي مختلف پراكندهاند بتواند تماما تصادفي باشد. اگر كسي به خانههاي روستايي آن منطق سركشي كرده باشد متوجه ميشود كه خانهها اغلب لوستر دارند و چنين چراغ سادهاي نيز از سقف هيچيك آويخته نيست. نيز ميدانيم كه كودكان در نقاشيهايي كه از منظره، خانه و طبيعت ميكشند اغلب تمايلي عام به تزيين و شاخ و برگ دادن به عناصر دارند. اغلب اين كودكان يكماهِ پس از زلزله را در چادر و معدودي نيز در كانكس ساكن شده بودند. اسكاني بهاصطلاح موقت كه هنوز بعد از گذشتِ شش ماه سقفِ بالاسرِ اين كودكان را تشكيل ميدهد. مشخصه اين چادرها و كانكسها همين شكل برقرساني در آنهاست؛ بدينمعناكه تكچراغي با يك لامپ سفيد يا زرد ساده از سقف آويخته است و فضاي درون كانكس يا چادر را روشن ميسازد. اگر مشابهت طرح چراغهايي را كه اين كودكان در نقاشيهاشان از خانه انتخاب كردهاند با تكچراغِ يادشده در كانكسها و چادرها تصادفي ندانيم، آنگاه شايد بتوان نتيجه گرفت كه اين جابهجايي و نقلمكان از خانه - در معناي معهود و آشناي كلمه - با آنچه اسكان موقت مينامند، درواقع مفهوم خودِ خانه را در ذهن اين كودكان بههم ريخته است و عنصري خلافآمدِ عادت و ناآشنا به مجموعه ذهني خانه در نزد اين كودكان افزوده است. در اين نقاشيها، نكته آخر، وضعيت قرارگرفتنِ خانه در دو نقاشي نخست است كه در هردو، جايي ميان زمين و آسمان معلق است و درست مثل رشتهكوههاي نقاشي پارميس بر بستر و سطح زمين استوار نيست؛ دلالتي ديگر بر ناپايداري و ناامني مفهوم خانه در ذهن كودكان زلزلهزده.
اين نقاشي را بايد آينه تمامنُماي اضطراب و پريشاني كودك دانست. خطوط شكسته درهم با زاويههاي تيز و رنگآميزي عصبي و توام با فشار مدادرنگي بر كاغذ كه شدت آن به بهترين شكلي در غلظت رنگآميزي پيكره و سقف خانه نشاندار شده است بهانضمام بيرونزدن مكرر خطوط رنگآميزي سقف و پيكره خانه از هر دو سو؛ نيز شكلِ كشيدن چمنهاي جلوي منظره كه هرچه از چپ به راستِ كادر پيشتر ميروند خميدهتر و خميدهتر ميشوند و بهسمت زمين ميل ميكنند كه نشان از ناتواني كودك در تمركز بر كشيدن خطوط همراستا و صاف دارد.
مددكار گروه ياري ياران