دوربينهايي كه رسانه ميشوند
نگار مفيد
سال 1988 فيلمي مستند ساخته شد كه همچنان به عنوان يكي از بهترين و مهمترين مستندهاي تحقيقي در طول تاريخ شناخته ميشود. فيلمي كه ثابت كرد يك قاتل به مدت 11 سال آزادانه در دالاس گشت زده، يك فرد بيگناه به مدت 11 سال در زندان مانده و شاهد اصلي اين پرونده جنايي پس از 11 سال حرفش را تغيير داده است. اما The thin blue line اينجا به پايان نميرسد و پروندهاش بسته نميشود. ارول موريس پس از 30 سال همچنان درباره فيلمش صحبت ميكند و اگر از خودش بپرسيد روايت آن فيلم و آن روزها را اينگونه به زبان ميآورد: «يك مرد بيگناه به اتهام قتل يك افسر پليس در زندان بود و من توانستم بيگناهي او را ثابت كنم و بگويم يك سوءتفاهم فاجعهآميز در دستگاه قضاوت رخ داده است. يكي از مهمترين تكههاي پازل در گفتوگوهايي كه براي مستند ميگرفتيم، خود را نشان داد. در حقيقت شاهد اصلي پرونده اين قتل، به ناگهان به من گفت كه او در انتخاب قاتل اشتباه كرده است. او تصوير قاتلي را براي من توصيف كرد كه دقيقا مخالف آن را به پليس گفته بود.»
در فيلم 105 دقيقهاي، موريس با تمام افرادي كه در اين پرونده درگير بودهاند مصاحبه كرد. از شاهدان پرونده تا وكلا و حتي قاضي. او با فرد بيگناه صحبت كرد و با قاتلي كه حالا به دليلي ديگر در زندان است و در مجموعه اين گفتوگوها، بارها و بارها دستگاه قضايي متهم به سهلانگاري شد و وكلاي آدام- فرد بيگناه- توضيح دادند كه قاضي ميخواست سر و ته پرونده را هم بياورد و حوصله نداشت تا واقعا پرونده را بررسي كند. آنهم در شرايطي كه حكم نهايي مرگ با صندلي الكتريكي بود. شايد اگر يك مدرك كمي ديرتر پيدا ميشد، پيش از آنكه حقيقت كشف شود و پيش از آنكه 11 سال بگذرد، آدام كشته ميشد و از دنيا ميرفت اما چنين اتفاقي برحسب شانس نيفتاد و آدام زنده از زندان بيرون آمد. اتفاقي كه بيشتر شبيه به معجزه است و اگر پافشاري و اصرار يك مستندساز نبود، احتمالا هيچوقت شكل نميگرفت.
با اين منوال است كه روزنامهنگاران و اهالي رسانه در آنسوي آبها همچنان ارج و قرب خود را حفظ كردهاند و حتي در كوران صفر و يكها باز هم راه خود را ادامه ميدهند و حتي به پيشرفت در اين حوزه ميانديشند. با اين پيشينه است كه اگر به شما بگويند مستندسازي تحقيقي به عنوان يكي از رشتههاي روزنامهنگاري به دانشگاهها راه پيدا كرده است، نبايد متعجب شويد. حتي ميتوانيد باور كنيد كه هنوز چشم مردم به روزنامهنگاران دوخته شده تا به جاي آنها ببينند و روايتي بيطرفانه ارايه دهند كه قابليت استناد داشته باشد. نگاه بيطرفانهاي كه از چارچوب كاغذهايي با مهر محرمانه خارج شده و به دست صفر و يكها افتاده است و حتي دوربينهاي مستند نيز راه خود را براي رسيدن به يك خبر قاطع باز ميكنند.
اما شايد دست گذاشتن روي نام موريس در اين اوضاع و احوال كه سيستم قضايي امريكا تبديل به جهانيترين سوءتفاهم موجود شده است، بيش از اندازه خوشبينانه باشد، اما در دنياي واقعيت اين احتمال وجود دارد كه يك مستندساز تحقيقي اين بار دوربينش را به سمت پروندهاي بزرگتر نشانه برود و جزييات پروندهاي را بررسي كند كه حالا در راس سيستم قضايي امريكا نشسته است. حتي ممكن است ارول موريس، سالها بعد بار ديگر بگويد: «من فيلم ميسازم تا بفهمم آنها چه بلايي سر كشور ما ميآورند؟»