ماجراي يمن و رطب
سيدعبدالجواد موسوي
حكايت رطب خوردن و منع رطب كردن را حتما شنيدهايد. حكايتي حكيمانه كه گواهي است بر سخن حكيمانهاي ديگر: چون سخن از دل برآيد لاجرم بر دل نشيند. ماجرا خيلي ساده است. تو نميتواني در حالي كه خلاف گفتار خودت عمل ميكني ديگران را پند و موعظه دهي كه چنين كن و چنان. طرف رسما دهها شغل رسمي و غير رسمي دارد آن وقت سخنراني ميكند و يكي از دلايل اصلي بحران مديريت را در كشور تعدد شغلي مديران اعلام ميكند. اينكه ميگويم دهها شغل اغراق نميكنم. يك بار مجبور شدم براي ديدن همين بزرگواري كه به تعدد شغلي مديران معترض بود به يكي از نهادهايي كه ايشان رياست آن را بر عهده داشت بروم. دم در به من گفتند ايشان هفته ديگر روز يكشنبه براي اقامه نماز ظهر و عصر به اينجا تشريف ميآورند، شما هم اگر با ايشان كاري داريد چارهاي نداريد جز اينكه هفته ديگر به اين جا سري بزنيد و بين دو نماز به ايشان كارتان را بگوييد. شايد خيليها وقتي سخنان اين بزرگوار را در اعتراض به وضعيت مديريت كشور ميشنيدند اصلا از موقعيت ويژه ايشان اطلاعي نداشتند اما سخني كه صادقانه نباشد اثر وضعي خود را خواهد گذاشت. اصلا مهمترين دليلي كه اين همه حرف به ظاهر خوب زده ميشود اما بوي بهبود ز اوضاع جهان به مشام نميرسد همين است كه برخي از واعظان و ناصحان نهتنها خود عامل به سخن خويش نيستند بلكه دقيقا مصداق معكوس چيزي هستند كه بر زبان ميآورند. صدق بزرگترين گمشده روزگار ماست. لسان الغيب فرمود: به صدق كوش كه خورشيد زايد از نفست. اگر كسي كه مارا به مقاومت در برابر استكبار جهاني دعوت ميكند و از ما ميخواهد مردم يمن را الگوي خويش قرار دهيم فقط اندكي در رفتار و گفتار خود به انقلابيون يمني شباهت داشت شايد سخنانش اين همه واكنش منفي برنميانگيخت. حالا هيچ كس بر سر درستي يا نادرستي سخن او بحث نميكند. تكليف روشنتر از اين حرفهاست.