كوتاه، پيرامون رويكرد آموزش و پرورش در ايجاد كلاسهاي خلاقيت
فصل مدرسه و حرفهاي هميشگي
امير مهنا
هرسال به محض فرارسيدن اول ماه مهر و آغاز سال تحصيلي، بحثهاي مختلفي پيرامون نبود برنامههايي مدون و حساب شده درباره پرورش آزاد ذهنيت دانشآموزان مطرح ميشود؛ بحثهايي فني كه هميشه از سوي دستاندركاران نظام آموزشي ناديده و ناشنيده انگاشته ميشوند. هماهنگسازي سيستم آموزشي كشور با شيوههاي آموزشي در بسياري از كشورهاي پيشرفته، برگزاري كلاسهايي براي پرورش خلاقيت، لزوم حضور نويسندگان و شاعران در محيط مدارس، آموزشهاي لازم براي از بين بردن ترس از كتاب و... هر ساله از سوي بسياري از نويسندگان و شاعران دستاندركار امر آموزش و پرورش مطرح و البته مانند گذشته ناديده گرفته ميشود و اين وضعيت تا جايي پيش رفته كه خيلي از فعالان فرهنگي ديگر انگيزهاي براي طرح مسائلي از اين دست ندارند و پرداختن به چنين بحثي را اتلاف وقت تلقي ميكنند.
يكي از وظايف نظام آموزشي كشور كشف استعداد است
كامران پارسينژاد، نويسنده و پژوهشگر حوزه ادبيات كه مدتي هم به شغل معلمي اشتغال داشته در اين باره ميگويد: «به نظر من رويكرد نظام آموزشي كشور در حوزه آموزش و پرورش، پيرامون كتاب در زمينه ادبيات، دچار نقايصي است كه ظاهرا غيرقابل حل هستند. امروزه در جامعهاي با 80 ميليون جمعيت با پديده عجيبي به نام كتابگريزي مواجهيم و ناگفته پيداست كه انگشت اتهام را به سوي چه بخشي از بدنه آموزش دراز كنيم. آشنايي با كتاب و كتابخواني، امري است كه بيش از هر مورد ديگر به سيستمهاي آموزشي مربوط ميشود اما ما هماكنون در آموزش و پرورش شاهد وضعيتي هستيم كه كتاب غيردستي را به عنوان يك عامل مزاحم به رسميت ميشناسد و گوشش هم بدهكار هيچ طرح و برنامه كارشناسي شده نيست. يكي از وظايف آموزش و پرورش در تمام دنيا، جهت دادن ذهني دانشآموز به سوي جهاني است كه مورد علاقه اوست. يعني اينكه هر معلم پيش از پرداختن به مسائل درسي، ذهنيت خود را به كشف استعداد در هر زمينهاي معطوف ميكند، يعني درست برعكس اتفاقي كه در كشور ما رخ ميدهد. طبق تحقيقاتي كه من انجام دادهام، اين نتيجه به دست آمده كه در كشورهاي غربي، استفاده از گرايشي ادبي مانند داستاننويسي، براي پرورش خلاقيت در امر يادگيري دروس ديگر استفاده ميشود، زيرا در داستان ميشود هر امر غيرممكني را ممكن كرد. نكته تعجبآور در اين باره اين است كه هيچ عزمي براي فائق آمدن بر مشكلات فوق وجود ندارد و همواره تلاش بر اين است تا با همان فرمول هميشگي و همان زيرساختهاي ضعيف پيش برويم و اصولا به فكر رفع كردن معضلات عديده نباشيم. من هميشه با خودم فكر ميكنم، برگزاري كلاسهايي با محوريت مطالعه آزاد در مدارس چه اشكالي دارد كه اين همه در برابرش مقاومت ميشود. من بارها پيشنهاد دادهام كه ده دقيقه آخر هر كلاس، يكي از بچهها بيايد و درباره كتابي كه خوانده براي ديگران حرف بزند اما ظاهرا نرود ميخ آهنين بر سنگ! پيشنهاد ديگري كه بارها به مسوولان آموزش و پرورش ارايه كردهام، اين است كه گروهي از نويسندگان به مدارس تهران و شهرستانها بروند و هدفشان هم اين باشد كه با خواندن داستان باعث جلوگيري از پرورش ذهنهاي تك بعدي شوند و از سوي ديگر خستگي درس و مشق را در دانشآموز از بين ببرند اما كو گوش شنوا؟»
طرحهاي زيادي ارايه كردم، قبول نكردند
عباس جهانگيريان، نويسنده و پژوهشگر ادبيات نوجوان نيز در اين باره حرفهاي زيادي دارد. جهانگيري كه خود دستاندركار امر آموزش است، ميگويد: «اين قصه سر دراز دارد و برميگردد به نوع نگاه عجيب سياستگذاران و طراحان كه براي آموزش و پرورش برنامهريزي ميكنند. كوتاه بگويم كه ارادهاي در زمينه نفوذ كتابهاي غير درسي، به خصوص كتابهاي ادبي به مدارس وجود ندارد. اين را به عنوان شخصي ميگويم كه دهها طرح بر اساس سيستم آموزشي كشورهاي پيشرفتهاي چون ژاپن، اتريش و چند كشور ديگر در چگونگي نهادينه كردن ذهنيت ادبي ارايه كردهام و دريغ از يك جواب ساده. حقيقت اين است كه ديگر اميدي به تحول آموزش و پرورش در صلح و آشتي با كتابهاي غيردرسي ندارم چون اين يكي از دغدغههاي من است كه هميشه تكرار ميكنم و هميشه جواب نميشنوم. جالب است، بدانيد كه مفاهيمي چون مفاهيم رياضي هم در كشوري مانند اتريش در قالب ادبيات و هنرهاي نمايشي به دانشآموز ارايه ميشود. يعني اينكه مثلا از يك دانشآموز ميخواهند كه بايستد و عدد يك را ترسيم كند و بعد دانشآموزي ديگر در كنارش ميايستد و هر دو ترسيمكننده عدد يازده ميشوند و با همين قالب ساده قصهپردازي ميكنند و ميگويند كه رفتن هر يك باعث تنهاشدن و كمشدن توان و تاثيرگذاري سمبليك ديگري ميشود. يعني دانشآموز با همين حركت ساده ميتواند قطرهاي از رياضي، اهميت حضور ديگران و شيوهاي از تاثير قصه را ياد بگيرد و اين موضوعات چيزي نيست كه بخواهيم در برابرشان موضع دفاعي داسته باشيم. امر كتاب و كتابخواني، خصوصا در زمينه ادبيات، بايد از همان دوران كودكي در شخص نهادينه شود و با برنامهريزيهاي فني و دقيق، اين امر را به يك عادت براي دانشآموز تبديل كنيم. خيلي راحت ميتوان گفت كه اگر ظرفيت ذهني يك دانشآموز در مدارس ما هزار باشد، آموزش و پرورش به عددي در حد صد اكتفا ميكند. من در طول سال تحصيلي بارها و بارها به مدارس مختلف ميروم و به وضوح ميبينم دانشآموزاني كه اهل كتاب هستند، بهترين رتبهها را در كنكور به دست آوردهاند. اجازه بدهيد يك مثال جالب برايتان نقل كنم. ميگويند پدري با پسرش پيش اينشتين ميروند. پدر ميگويد دوست دارم پسرم در آينده شخصيتي مانند شخصيت شما شود. اينشتين هم بلافاصله ميگويد فرزندت را به يك كلاس داستاننويسي ببر!
منظور اينشتين اين است كه كودك و نوجوان پيش از هر مورد ديگر به ياد گرفتن تجسم و تخيل و تصور نيازمند است، چون ياد گرفتن هر دانشي بدون دارا بودن اين سه موضوع تقريبا غيرممكن است. شما ميدانيد كه شخصيتي چون ژانپياژه هم انتقال مفاهيم بزرگ را از طريق ادبيات و هنرهاي تصويري بهترين راه آموزش به حساب ميآورد، چون قصدش اين است كه تفريح و استراحت ذهن، يكي از حقوق اساسي دانشآموز است. نكته ديگري كه دوست دارم به آن اشاره كنم، اين است كه تربيت شخصيتهاي تكبعدي نبايد هدف هيچ سيستم آموزشي باشد و بر ماست كه افق ديد آيندهسازان كشور را به بهترين شكل ممكن گسترش بدهيم. من در اين زمينه نهايت تلاشم را كردهام و به نوجوان خودم بدهكار نيستم. بارها و بارها با چند طرح زير بغل به معاونت پژوهشي و برنامهريزي درسي رفتهام و توضيح دادهام كه چطور ميشود عشق و علاقه دانشآموزان به فراگيري دروس مختلف را در قالب برگزاري كلاسهاي آزاد ايجاد كرد. بارها طرح دادهام كه مثلا چطور ميشود مفاهيمي چون جوانمردي و راستگويي و حرمت به ديگران و... را در قالب ادبيات به دانشآموز ارايه كرد اما هميشه به در بسته خوردهام و البته هيچگاه نااميد نشدهام. بايد گفت زماني كه ذهنها قفل است هيچ كاري از پيش نميرود. همه ميدانند كه بنده شخصا تاكنون پنج سمينار مختلف پيرامون همين بحثها برگزار كردهام و در حدود چهل سمينار ديگر هم شركت داشتهام، اما نتيجه همان است كه بوده و حتي قدمي پيش نرفتهايم. نكته قابل توجه اين است كه ما زيرمجموعه آموزش و پرورش جاهايي چون كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان، منادي تربيت و انتشارات مدرسه را داريم كه هدف اصليشان گره زدن ذهنيت يك نوجوان با مفاهيمي غير از مفاهيم خشك درسي است، اما اين سازمان حتي از كارشناسان خودش در اين مراكز نيز استفاده نميكند چون اصولا اعتقادي به اين موضوعات ندارد. من بارها به مدارس تهران رفتهام و با كمال تعجب مشاهده كردهام كه كتابهاي موجود در يك مدرسه نه تنها هيچ ربطي به روحيه دانشآموز ندارند بلكه فوقالعاده سختخوان و ديرياب هستند و به همين دليل دانشآموز علاقهمند به كتاب هم به اين نتيجه ميرسد كه عطاي حضور در كتابخانه را به لقايش ببخشد. ميگويند روزي اگزوپري به دوستش سر ميزند. دوست اين نويسنده در حال آموزش طريقه ساختن يك كشتي براي گروهي از نوجوانان بوده. اگزوپري ميگويد اگر من به جاي تو بودم، پيش از آموزش چگونه ساخته شدن يك كشتي، وسعت اقيانوس را براي آنها شرح ميدادم و مثلا ميگفتم كه اين كشتي در عظمت اقيانوس چه جايگاهي ميتواند، داشته باشد.
آنقدر گفتم كه خسته شدم
بيوك ملكي، شاعر و پژوهشگر حوزه كودك و نوجوان، نيز نظرگاهي مانند ديگران دارد. او ميگويد: «باور كنيد طي همين چند روز، اين پنجمين مصاحبهاي است كه در اين زمينه با من شده. سوال هميشگي من اين است كه چرا يك نويسنده يا شاعر نميتواند مانند بسياري از كشورها در محيطهاي درسي حضور داشته باشد؟ نميخواهم نااميدانه حرف بزنم اما حقيقتش اين است كه اميدي ندارم به اين سيستم در آموزش و پرورش. شما تصور كنيد كه در دهه شصت، ميانگين تيراژ كتاب در كشور از بيست هزار تا صدو پنجاه هزار نسخه بوده و اين در حالي است كه جمعيت كودك و نوجوان ما، در آن زمان نصف جمعيت كنوني ارزيابي ميشود. منظورم اين است كه فكر و خلاقيت اولين گام براي آموزش و پرورش صحيح است. يعني همانچيزي كه ما از آن بيبهرهايم. شما تصور كنيد كه در مدارس كشوري چون فرانسه، هر معلم موظف است كه روزي يك شعر يا داستان براي بچهها بخواند. يعني يك دانشآموز در سال سيصد و شصت و پنج شعر و داستان ارزنده ميشنود كه قدرت تخيلش را بارور ميكند. من در اين باره آنقدر حرف زدهام كه ديگر خستهام. روزي با يكي از نويسندگان كشور فرانسه ديدار داشتم. ايشان فقط يك كتاب منتشر كرده بود. پرسيدم زندگي شما چگونه ميگذرد؟ جواب داد كه من به دليل منتشر كردن همان يك كتاب مادامالعمر از دولت حقوق ميگيرم و تنها كار من اين است كه هفتهاي چند ساعت به مدارس مختلف بروم و براي بچهها شعر و قصه بخوانم.
نكته جالب ديگر اين است كه نويسنده اين حق را دارد كه همراه با تصويرگر كتابش به مدارس برود و درباره حال و هواي كتاب و تصويرگري دلخواه آنها مشورت كند. يعني نويسنده با اين كار، با يك تير چند نشان ميزند. در درجه اول براي كتاب خودش كه هنوز چاپ نشده، مخاطب پيدا كرده و در درجه بعد ديگران را هم در لذت نوشتن سهيم كرده و در گام سوم موفق شده است كه حرفهاي به نام نويسندگي را بيشتر تبليغ كند.
در ايران اما افرادي را ميشناسم كه افتخار ميكنند هيچ نويسندهاي را به مدارس راه نميدهند! و هيچكس هم نيست بپرسد يك نويسنده چرا حق حضور در مدارس را ندارد؟