آقازادگي چقدر ميارزد؟
علي فرخي
مساله خشونت يكي از فاكتورهاي تاثيرگذار در تحميل فساد به جامعه است، اما علاوه بر آن، در جوامعي كه ضعف ساختاري و نهادي، كارايي سيستمها را پايين آورده و چرخهاي اقتصاد و تجارت خوب نميچرخند نيز بستر براي ايجاد رانت و فساد آماده است، به نحوي كه رانتها شكل ميگيرند تا به عنوان مشوق براي نيروهايي كه به هر دليل قدرت در دستشان افتاده عمل كنند. در واقع اين نظريه رانت و فساد حاصل از آن را به مثابه روغني براي گردش چرخهاي اقتصاد ميداند كه اگر حذف شود جايگزينش نه رقابت سالم و عدالت اجتماعي كه ناكارآمدي و سوءمديريت بيشتر است. در بخش پيشين تا حدي در مورد عملكرد سوهارتو در اندونزي توضيح داده شد، باوجود اينكه او يكي از فاسدترين حكومتها در زمان خودش را رهبري ميكرد ولي كشور را به پيش ميبرد و پس از طي اين دوره ديكتاتوري فاسد توسعهطلبانه، اندونزي ديگر نتوانست با وجود وضعيت به مراتب بهتر و سالمتر سياسي و اقتصادي، اين رشد را تجربه كند. اين موضوع را چگونه ميتوان توضيح داد؟
حركت به سمت توسعه در كشورهايي كه بسترهاي نهادي و قانوني مناسب ندارند و قوانين و نهادها ناكارآمدند، فرصت را براي عدهاي از ژنهاي خاص و گروههاي بانفوذتر فراهم ميكند تا با شرايط ويژه پروژههايي را پيش ببرند كه تنها آنها هستند كه امكان پيشبردشان را دارند. بهطور مثال تامي فرزند سوهارتو در بسياري از شركتهاي خصوصي و دولتي آن زمان اندونزي يا سهام داشت يا مديريت ميكرد. او معتقد بود كه يكي از كارآمدترين تاجران دنياست چون عمدتا شركتهاي تحت مديريت او سوددهي بالايي داشتند. اما به نظر شما آيا عملكرد تامي منجر به بهبود وضعيت شركتها شده بود و او دستي از طلا و فكري از الماس داشت يا اينكه سفرهاي از رانت كه صرفا براي او و امثال او پهن شده بود اين امكان را برايش فراهم آورده بود؟
در واقع روي ديگر اين سوال آن است كه آقازاده بودن چقدر ميارزد؟ يا اينكه نزديكي به محافل قدرت چقدر سود اقتصادي ايجاد ميكند؟ اين سوال نيز مانند سوالات ديگري كه در مورد رانت و فساد پرسيده شد، تابعي است از شرايط و موقعيت. مثلا اگر شما فرزند نخستوزير انگلستان باشيد بيشتر ميارزد يا فرزند يكي از مقامات نيجريه، كويت يا بنگلادش؟ طبيعي است كه با وجود اينكه در يك كشور توسعهيافته احتمال دسترسي به ثروت بيشتر است اما ساختارها به گونهاي تعريف شدهاند تا حتيالامكان مناسبات توزيع ثروت را كنترل كنند. دستكم ميتوان گفت كه به جز برخي مناسبات مخفي در بقيه مناسبات كمتر كسي به خود جرات ميدهد تا مناسبات اقتصادي را به نفع خود يا اطرافيانش دور بزند. چراكه ساختارها در مقابل او خواهند ايستاد اما در يك كشور فقير يا در حال توسعه، آقازادگي و نزديكي به محافل قدرت بسيار بيش از آن چيزي كه ميتوان فكرش را كرد، ميارزد چون عملا مناسبات آنقدري مستحكم نيستند كه بتوانند جلوي نفوذها را بگيرند.
بنابراين ميتوان نتيجه گرفت كه ناكارآمدي نهادها يكي ديگر از دلايل سيستماتيك شدن فساد است. وقتي نهادها به درستي كار نميكنند، بانكها و موسسات مالي دچار محدوديت منابعند، دولت حجيم و پر اينرسي است، بخش خصوصي آويزان دولت است و... خواه ناخواه تخصيص منابع با رانت صورت ميگيرد و طنز تلخ اينجاست كه كساني كه دستشان به رانتها ميرسد، نماد كارآفريني و باعرضگي ميشوند چراكه در رقابتي نابرابر، خود را برنده بازي يافتهاند. در اينجاي كار فرقي نميكند كه رانت به يك فعال خصوصي داده شده باشد يا يك مدير دولتي، كسي ميتواند كار را پيش ببرد كه بتواند منابع را از آن خود كند.
طبيعي است كه فرصتهاي اقتصادي و اجتماعي براي رشد در كشورهاي در حال توسعه قابل قياس با آنچه در كشورهاي توسعهيافته اتفاق ميافتد نيست، پس چرا شاخصهاي فساد در اين كشورها نسبت به كشورهاي توسعهيافته كه ثروت بيشتري دارند بيشتر است؟ يكي از دلايل همين ناكارآمدي نهادي است كه فساد را عرفي و آشنا ميكند. چراكه در وضعيتي كه نهادها كارا نيستند و ضعيف عمل ميكنند تنها انگيزههاي شخصي است كه كارها را به جلو ميبرد؛ انگيزههايي كه با رويكردهاي حامي-پيرو حق حساب صاحبان قدرت را به آنها رسانده و آنها را منتفع ميكند. بنابراين تعجبي ندارد كه پروژهها در كشورهاي توسعهيافته عموما بدون فساد جلو ميروند و در كشورهاي توسعهنيافته يا در حال توسعه با انبوهي از فساد.
در كشورهايي كه نهادها توليد پيچيدگي ميكنند، عملا رفع اين پيچيدگيها به دست فساد و رانت اتفاق ميافتد و در واقع چيزي كه قرار بود با قراردادن موانع جلوي فساد را بگيرد خود منجر به فساد بيشتر ميشود.