• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۲۴ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4174 -
  • ۱۳۹۷ دوشنبه ۱۲ شهريور

تئاتري كه روحش را به شيطان فروخت

بابك احمدي

چند سال قبل كه جريان بسازبفروشي در تئاتر، خزنده پيش مي‌آمد و همچنان چند گامي با افشاي هويت اصلي‌اش فاصله داشت، به پيشنهاد دوستي پرده نخست نمايشنامه «فاوست» را دوباره مرور كردم. بخشي كه در آن، بين صاحب تماشاخانه و شاعر - نمايشنامه‌نويس- حول درخواست‌هاي مدير و آنچه هنرمند قصد بيانش را دارد و البته شخصيت دلقك، گفت‌وگويي شبه‌جدلي درمي‌گيرد. گفت‌وگويي كه هر‌چه به پايان نزديك مي‌شود براي من و شماي خواننده و شخصيت شاعر نااميد‌كننده‌تر است. گويي همه هم‌پيمان شده‌اند كه نويسنده در يك ابتذال مدام دست و پا بزند.

«مدير: دوست من، درباره كار پر‌دامنه‌اي (پر زرق و برق) كه بدان دست مي‌زنم، چه نظري داريد؟ مي‌خواهم كه اينجا، در پيرامون ما، مردم بسيار باشند و براي خشنودي خاطرشان تلاش فراوان بشود. زيرا يگانه منبع گذران زندگي‌مان آنهايند.*» ظرف دو سال گذشته به بهانه‌هاي گوناگون به اين بخشِ قابل تطبيقِ متن سترگِ گوته رجوع كرده‌ام و هر بار با تكيه بر كورسوي اميدي - شايد ناشي از ايستادگي معدود هنرمندان شريف- از بيان عبارتي كه حقيقتا در ذهن داشتم، سر باززده‌ام. اما امروز كار به مرحله‌اي رسيده كه سايه سياه سليقه مدير بسازبفروشِ نمايشنامه «فاوست» علي‌الظاهر از قرن نوزده به امروز آمده و بر جنبه‌هاي گوناگون نمايش (از تمرين تا اجرا) گسترده شده و ديگر مجال سكوت نيست. البته همه مقصريم.

آرشيو روزنامه‌ها نشان مي‌دهد بعضي منتقدان و روزنامه‌نگاران از سال‌ها قبل گسترش چنين جرياني را پيش‎‌بيني كرده و نسبت به نتايج آن هشدار داده بودند، ولي كو گوش شنوا؟ وقتي مطالعه دانشجويان و عمده دست‌اندركاران جوان اين حرفه به چند خط در فضاي مجازي خلاصه شود - به شمارگان كتاب‌هاي نظري نمايش دقت كنيد- چطور مي‌توان انتظار داشت بانگ نهيب اثر كند؟ بنابراين شعله هشدار نيز به روال معمول تحت ‌تاثير زرق و برق حضور تماشاگر پرشمار، سلفي گرفتن با طرفدار و در به دري اجرا از سالني به سالن ديگر به سياه‌چاله جيب تهيه‌كننده‌ و بعضي مديران سالن‌هاي خصوصي افتاد و خاموش شد.

حالا با موجود كريه‌المنظري مواجهيم كه ايستادگي در‌برابرش دشوارتر از قبل به نظر مي‌رسد. جانور معوجي كه با ابزار قرار دادن پول و رسانه‌ به ستيز هويت تئاتر برخاسته، از خبرنگار، بوقچي تبليغات ساخته و بدش نمي‌آيد اين هنر را به سيرك بدل كند. جانور قصه ما هر روز بر كش آمدِ اندام ناموزونش مي‌‌افزايد. حتي مي‌رود كه هنگام عبور از مقابل ورودي سالن نمايش دست خود را تا آرنج در حلق جماعت فرو ‌ببرد. تن سپردن به چنين وضعيتي، خيانت به شرافت دو حرفه است. خنجري است از پشت بر پيكر رسانه كه نوكِ آخته‌اش از سينه تئاتر بيرون مي‌زند. از ياد نبريم، درباره هنري صحبت مي‌كنيم كه علي‌القاعده انتظار داشتيم و داريم منادي ارتقاي فرهنگ جامعه باشد، نه دستگاه سرگرمي‌ساز صرف.

مساله وقتي دردآورتر‌ مي‌شود كه بدانيم معدود افراد صاحب نفوذ در قالب پديده كارگردان- مدير به‌‎واسطه انواع رانت و هرآنچه با هزينه زياد از جيب ملت كسب كرده‌اند، نمايشي (كالايي) تدارك ديده و آن را به بهاي هنگفت در معرض ديد قشري گزينش شده‌‌ (ثروتمندان) قرار مي‌دهند. خبر مي‌آيد كه فلان نمايش به‌زودي در سالن «رويال هال»! هتل «اسپيناس پالاس»! به صحنه خواهد رفت. تجسم كنيد، تركيب «بينوايان» و «رويال‌ هال»؛ عجب آش شله‌قلمكاري! اگر متن خبر به زبان مادري نبود باور نمي‌كردم در تهران زندگي مي‌كنم. چنين تركيبي در زمانه حال، بيش از آنكه يادآور فعاليت فرهنگي- هنري باشد، تداعي‌گر عملكرد جماعتي است كه به «صندوق ذخيره فرهنگيان» دستبرد زدند و اموال معلمان بينوا را بالا كشيدند. حداقل در تاريخ معاصر تئاتر ايران چند دوره‌ سراغ داريد كه تئاتر دست در جيب‌ مردم كرده باشد؟

«آه نمايش خود من، اما، ديدن ازدحام مردم است، آنگاه كه در طول تيرك‌ها فشار مي‌آورند و درهم مي‌لولند و با غلغله و فرياد... باجه تنگ ما را در محاصره مي‌گيرند و صندوق‌دارمان، كه از وجوه دريافتي به خود مي‌بالد.»

اينجاست كه بايد گفت اگر جناب مدير نمايشنامه «فاوست» آگاهانه به فكر تامين منافع شخصي و ثروت‌اندوزي است و به هر طريق قصد دارد نمايشي فاقد انديشه و بفروش! به جماعت قالب كند، حداقل مسوول تماشاخانه شخصي خودش است نه مدير مركز نيمه‌خصوصي كه بودجه‌اش از محل ماليات ملت تامين مي‌شود. يعني دست در جيب بيت‌المال ندارد. آيا سرچشمه فرو‌بردن دست در جيب مردم، فروختن روح به شيطان نيست؟

شاعر: «اين گردباد ابتذال كه زنگ ملال مي‌خوردش و ما را با خود به جهان بيكارگي‌اش مي‌كشاند؛ از سوي او، تحسين و بزرگداشت چيزي نيست كه بتواند فريفته‌ام كند.»

بياييد يك سوزن به خودمان - اهل رسانه- بزنيم. درميان اين همه سايت و سامانه و خبرگزاري و روزنامه چند خبرنگار پيدا مي‌كنيد كه نه در اوهام و بل در عمل بر كوسِ رسوايي پديده‌هايي چنين رياكار از جنس مدير تماشاخانه نمايشنامه فاوست بكوبند؟ حتما بايد طرف به كانادا مهاجرت كند و دارايي‌ ملت را به مملكتي ديگر انتقال دهد تا به خودمان بياييم؟! نوشدارو پس از مرگ سهراب؟

كوتاه اينكه با ادامه روند فعلي و در سكوت مرگبار رسانه‌ها و بي‌تدبيري برنامه‌ريزان ديري نمي‌پايد كه تئاتر به كل تغيير هويت داده و همه‌چيز در حد شهربازي داستان پينوكيو خلاصه ‌شود. مديران دو، سه سالن نمايش در اين بين سردمدار شده‌اند، يك سالن از سال‌ها قبل مشغول تئوريزه كردن قواعد جديد است و دو‌تاي ديگر با مختصات اقتصادي مشكوك هولدينگي تازه از راه رسيده‌اند. سكوت ما - به هر بهانه كه باشد- در اين شرايط به معناي فروختن روح خود به شيطان است و در نهايت برايم تداعي‌كننده تصويري نيست جز تابلوي مشهور فرانسيس گويا «ساتورن فرزندش را مي‌بلعد». در اين ميان هيچ كلامي به اندازه استدلال‌هاي سطحي و آبكي عده‌اي براي ناديده گرفتن و همنشيني با جريان موجود منزجركننده‌ نيست. ما در‌قبال آيندگان مسووليم، بياييد سرافكنده نباشيم. دلقك: «اوه! آيندگان! واژه‌اي بس با‌شكوه! ولي سده حاضر هم به چيزي از ارج و اعتنا سزاوار است. اينان تنها خواسته‌ منصفانه‌شان همين است كه پيش از فرزندزادگان‌شان خوش باشند... .»

٭ نمايشنامه «فاوست» ترجمه م.ا. به آذين

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون