نگاهي به معنويتگرايي جديد
محسن آزموده
تجدد و امواج آن چنان فراگير و همهجايي شده است كه امروز ديگر به دشواري كسي يا گروهي بتواند مدعي شود كه از تشعشعات فرهنگ و تمدن جديد تبري جسته و ردي از گرد و غبار تجدد بر باورها، هنجارها، الگوها و نحوه سامان دادن به زندگياش ننشسته است. به بيان روشنتر «نظام - جهان» سرمايهدارانه جديد، سراسر ارض مسكون را در نورديده و ارزشها و اولويتهاي خود را بر زندگي عموم آدميان حكمفرما كرده است. از اين رو تحولاتي كه اين «نظام - جهان»، به دلايل مختلف سياسي و اجتماعي و اقتصادي، از سر ميگذراند، بر نحوه زندگي و نوع نگاه عموم انسانها اثر ميگذارد. در نتيجه گرايشهاي خاص به يك شيوه تفكر يا سبك حيات در همه جاي دنيا، مشابهتهايي دارد، اگرچه نحوه اين رويآوري در هر گوشه از جهان، شكل و شمايل خاص خود را مييابد و از خصائص و مختصات آن جامعه خاص، رنگ و بو ميگيرد.
رويكرد وسيع و گسترده به رازورزي و جستوجوي معنويت نيز يكي از واكنشهاي انسان روزگار ما به تحولات «نظام - جهان» جديد است و از اين حيث فرقي نميكند كه در شرق كره خاكي باشد يا در غرب عالم. نوعي واكنش به غلبه سنگين و انكارناپذير علمگرايي كه ميكوشد براي همه پديدههاي توضيحي تجربي و «علمي» ارايه دهد، از يكسو و از سوي ديگر عكسالعملي به شكست يا بياعتمادي عموم مردمان به «كلانروايت»هاي آرمانخواهانه و عمدتا (اگر نه هميشه) زميني كه به انسانها نويد برپايي آرمانشهري جمعي ميدادند.
در تقابل با تسلط شگفتانگيز علمگرايي مادهباوري كه منكر عالم غيب است يا دستكم «ندانمگويانه» نسبت به آن سكوت ميكند، شاهد گرايش به گفتارهايي هستيم كه به نحوي از انحا از امكان امر «مفارق» و دسترسپذيري آن دفاع ميكنند. اين گفتارها به صورتهاي مختلف از جمله معنويتهاي عرفي، تفسيرهاي نو از نظامهاي تئولوژيك و ... خود را عيان ميسازند و فراسوي دلايل پيشيني كه بر مدعاي خود ميآورند، بايد به عنوان بازتابي از هجمه علمگرايي مذكور تلقي شوند. اما در واكنش به ناكامي كلانروايتهاي جمعگرايانه آرمانخواه، زميني يا غير آن در اردوي چپ يا راست، شاهد نوعي بازگشت به فرد و فرديت يا لااقل عقبنشيني از آرمانگرايي جهانوطنانه هستيم. گويي در ذهن و ضمير آدميان، شكلي از يأس و نااميدي نسبت جماعات انساني پديد آمده و آنها را به پناه گرفتن به انزواي شخصي و خانوادگي يا قومي- قبيلهاي سوق داده است. در چنين شرايطي است كه بازار گفتارهاي فردگرايانهاي چون قرائتهاي فردگرايانه از فضيلتباوري و لذتگرايي اقبال مييابد و اين گرايشهاي فكري حتي ميان فيلسوفان يا فلسفهپژوهان نيز مورد توجه قرار ميگيرد. البته همسو با بياعتمادي به روايتهاي جهانوطنانه، خلأ پيوند با يك هويت جمعي اطمينانبخش در ميدانهاي كلان را صورتهايي از ناسيوناليسم يا بنيادگرايي پر ميكنند و با ايجاد شبكههايي از وفاداري و تعهد و حمايت از افراد به شيوههاي مختلف در برابر تهديدهاي بزرگمقياس دفاع ميكنند.
از جمع ميان معنويتگرايي همچون واكنش به مادهگرايي و فردگرايي به منزله پاسخي به شكست آرمانخواهي جمعگرايانه، صورتهايي از جنبشهاي معنويتگرا و رازورزانه پديد آمده است كه ظهور و بروزش را در سراسر جهان ميتوان مشاهده كرد. اقبال گسترده و قابل توجه به گفتارهاي معنوي در كشورهاي غربي شاهدي بر اين مدعا هستند. با اين توضيح ميتوان علت استقبال فراگير از مولانا جلالالدين بلخي يا چنان كه مشهور شده، «رومي» (Rumi ) در ينگه دنيا را درك كرد. به عبارت دقيقتر گفتارهاي معنويتگرا، پاسخي هستند به وضعيتي كه در برابر وجود مفارق، اگر نه منكر، دستكم ساكت است و آدميان را بدون پاسخ يا پاسخهايي مبهم يا جوابهايي سلبي در برهوت معنا واميگذارند.
رويكرد به اين معنويتهاي نوظهور و گفتارهاي رازورزانه همواره همدلانه نيست و از قضا انتقادهاي گوناگوني به آنها صورت ميپذيرد. طرفداران انديشه انتقادي و پايبندان به خرد نقاد و آرمانهاي جهانوطنانه روشنگري اين گفتارها را صورتهايي از تخدير افكار عمومي و پناه بردن به انزوا و عزلتگزيني معرفي ميكنند و با كلبيمشربانه خواندن و جمعيتگريز خطاب كردن آنها، به نقد آنها ميپردازند. حتي برخي باورمندان خرد انتقادي اين معنويتگرايي نوپديد را همسو با اهداف سرمايهداري متاخر تلقي ميكنند. در برابر مدافعان قرائتهاي راستكيشانه از سنتهاي رازورزانه يا تئولوژيك نيز، به دلايل سياسي يا فكري به مقابله با اين جريانها برميخيزند و آنها را تقلبي، دروغين، سطحي و قشري يا برآمده از انگيزههاي سياسي معرفي ميكنند و با بيريشه و اساس خواندن آنها از انحرافي بودن يا گمراهكنندگي آنها دم ميزنند. گروهي نيز با «التقاطي» خواندن اين گرايشها بر فقدان انسجام فكري و فرهنگي آنها انگشت تاكيد ميگذارند و بر آنند كه معنويتگراييهاي جديد در گسست از سنتهاي ريشهدار، به خانهاي روي آب ميمانند. در مقابل مدافعان اين معنويتهاي جديد از بيخطر بودن، حاشيهاي بودن و بيدردسر بودن ديدگاهشان سخن ميگويند و ميكوشند با تاكيد بر كثرتگرايي معرفتي از يكسو و تساهل و تسامح سياسي و اجتماعي از سوي ديگر بر ذيحق بودن خود دستكم در باور، صحه بگذارند. آنها مدام بر «غيرسياسي» خود اصرار ميكنند و مدام تكرار ميكنند كه نميخواهند وارد مناسبات قدرت شوند. اين در حالي است كه دستكم تجربه تاريخي، خلاف اين ادعا را نشان ميدهد. نمونه ظهور دولت صفويه در تاريخ ايران به وضوح نشان ميدهد كه چگونه از دل يك جريان خانقاهي، نخست يك جريان اجتماعي و سپس يك قدرت سياسي سر بر آورد. از اين حيث واكنش قدرتهاي مستقر به جريانهاي رازورزانه و معنويتهاي نوظهور، خيالپردازانه و بيمبنا نيست و بايد با دقت بيشتري به اين عكسالعمل و علل و انگيزههاي آن نگريست و آن را مورد مداقه قرار داد.