• ۱۴۰۳ جمعه ۷ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5920 -
  • ۱۴۰۳ شنبه ۱۰ آذر

نگذاشتم ديابت مرا تعريف كند

يگانه خدامی

هنوز هم نوروز سال 1395 را خوب به ياد دارم. روزهايي كه فهميدم آن سلامتي تمام و كمالي را كه هميشه برايش شكرگزاري مي‌كردم از دست داده‌ام.
تشنگي شديد، ضعيف شدن عجيب و ناگهاني چشم، حال بد در سفر نوروز، تست قند و اولين عدد 256 ناشتا، بازگشت به تهران و آزمايش با نتيجه وحشتناك و قند روزانه 500، منتهي شد به تشخيص قطعي دكتر براي ابتلاي من به ديابت نوع يك.   بايد بستري مي‌شدم كه شدم، با گريه ناشي از شوك از دست دادن بزرگ‌ترين دارايي زندگي‌ام؛ سلامتي. سال سختي را گذرانده بودم و تمام آن يك‌سال گفته بودم تا وقتي سالم هستم كوه را جابه‌جا مي‌كنم و حالا ديگر سالم نبودم. يادم مي‌آيد كه بعد از كلاس‌هاي آموزشي ديابت با خشمي وحشتناك كيلومترها پياده‌روي مي‌كردم و پا روي زمين مي‌كوبيدم. يادم مي‌آيد كه هر روز به خودم مي‌گفتم پارسال اين موقع مريض نبودم. 
مانند همه ديابتي‌ها با چالش‌هاي تغذيه‌اي هم مواجه بودم و البته هستم. بلافاصله بعد از ديابت و با آموزش‌هايي كه ديدم، مجبور شدم براي هر غذا و خوراكي حساب و كتاب كنم؛ 10 قاشق برنج براي ناهار، 2 كف دست نان براي صبحانه، يك ميوه كوچك براي عصرانه و... همه ‌چيز براي يك ديابتي محدوديت دارد و همه خوراكي‌ها جز بعضي سبزيجات قند دارند و وقتي شيريني مي‌خوري همه مي‌گويند: «تو كه ديابت داري!» كنار آمدن با همه اينها سخت بود، خيلي سخت.  با همه اينها نمي‌دانم از چه زماني ولي بالاخره شروع كردم به پذيرفتن. شروع كردم به ياد گرفتن راهكارهايي كه زندگي را بگذرانم حتي با بيماري سختي كه فعلا اميدي براي درمانش نيست تا آخر عمر با من است و هر روز برايم داستان تازه‌اي رو مي‌كند.  تا قبل از آن منتظر معجزه‌اي بودم كه دوباره تبديل به همان يگانه سالم شوم، اما حالا معجزه داشت درونم اتفاق مي‌افتاد. ياد گرفتم ادامه دهم. براي خودم عجيب بود، اما يك‌دفعه ديدم ياد گرفتم در جمع انسولين بزنم و برايم مهم نباشد بقيه چطور نگاه مي‌كنند، ياد گرفتم درباره بيماري‌ام حرف بزنم، ياد گرفتم ورزش كنم، رستوران و مهماني بروم و... زندگي كنم. اين بزرگ‌ترين پيروزي براي هر كسي است كه دچار بيماري سخت و طولاني مي‌شود، اينكه ياد بگيرد با مشكل تازه‌اش زندگي كند.  خيلي‌ها از يكي، دو سال بعد از بيماري از من مي‌پرسند كه عادت كردي؟ واقعيت اين است كه نه، آدم به چيزي كه برايش مجبور است روزي چند بار بدنش را سوراخ سوراخ كند، عادت نمي‌كند، اما ياد گرفتم زندگي كنم و نگذارم ديابت مرا تعريف كند. زندگي هنوز سخت است؟ بله، خيلي. روزهايي كه قندم بالا مي‌رود، به لطف سياست‌هاي زيباي وزارت بهداشت در دوره‌هاي مختلف انسولين پيدا نمي‌شود، وقتي براي هر غذايي مجبورم حساب و كتاب كنم و جواب بقيه را بدهم كه فلان خوراكي قندم را بالا مي‌برد يا نه، وقتي نمي‌توانم يك خوراكي مخصوص ديابتي‌ها را بخرم چون خيلي گران هستند، وقتي افت قند باعث مي‌شود در خيابان بي‌هوش شوم و براي هزارمين بار اورژانس بالاي سرم بيايد، وقتي در سفر و در كشور غريب مادرم دنبال اورژانس مي‌دود و وقتي مي‌بينم بخشي از زندگي خانواده‌ام براي هميشه تحت‌‌تاثير بيماري من قرار گرفته و به نظر خودم مايه عذاب‌شان شده‌ام، خيلي سخت مي‌گذرد. در چنين روزهايي باز دلم مي‌خواهد تند تند و محكم راه بروم و از آن بالايي بپرسم چه شد كه اين بلا را سرم آوردي. زندگي من ديگر هيچ‌ وقت مثل روزهاي قبل از نوروز 1395 نمي‌شود. اين را مي‌دانم، اما پذيرفته‌ام و كنار آمده‌ام. اگر بخواهم روراست باشم بايد بگويم كه چاره‌اي جز كنار آمدن نداشتم، اما باز اگر بخواهم روراست باشم بايد بگويم خوشحالم كه ياد گرفتم زندگي را با وجود بيماري سختم ادامه دهم. خوشحالم كه به چشم بقيه من فقط يك همكار، دوست، خواهر، دختر و همراه هستم و به عنوان يگانه مبتلا به ديابت تعريف نمي‌شوم. خوشحالم كه از گوشه و كنار مي‌شنوم يگانه خيلي خوب با بيماري‌اش مي‌سازد. روزي، همين چند وقت پيش، دوست خيلي عزيزي به من گفت هميشه فكر مي‌كنم اگر روزي به بيماري سختي مبتلا شوم از تو ياد مي‌گيرم چطور زندگي كنم.  من، يگانه خدامي، نزديك 9 سال پيش سلامتي‌ام را از دست دادم، اما زندگي كردم. شما هم اگر تازه به بيماري‌اي مبتلا شده‌ايد، مي‌توانيد اين را از من بشنويد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون