مرجان يشايايي
محمدحسين عمادزاده متولد 5 شهريور 1336 در شهر اراك است. بسياري از صاحبنظران او را از پيشگامان هنر مفهومي معاصر ايران ميدانند. عماد بيشتر به دليل استفاده از «فضاي تهي» و «تعامل با ماده» در آثارش شهرت دارد. براي درك بيشتر ديدگاههاي اين هنرمند، با او گفتوگو كرديم.
شما در آثارتان روي «فضاي تهي» تاكيد خاصي داريد، كمي درباره اين موضوع توضيح ميدهيد؟
در رابطه با «فضاي تهي» زياد صحبت كردهام. سالهاست مجسمههايي ميسازم كه بيشتر توخالي هستند يا با چوب هستند يا پارچه يا يك قسمتي از آنها فلز است، ولي بيشتر توخالي هستند در هر صورت براي من فرم مجسمهاي تو خالي فرم مطلوب است، البته اين نظر شخصي من است و هر هنرمندي بيشك نظرات خودش را دارد. من نمايشگاههاي متعددي با مجسمههايي كه فضاي خالي دارند، برگزار كردهام. هنري مور و باربارا هپورث مجسمههايي ساختهاند كه روزنهاي درونش ايجاد كنند و هم چند قطعهاي كنند. در ضمن، درباره فرم در مجسمهسازي خيلي كار شده و به جايي رسيده كه براي انسان امروز يك حجم سنگين توپر، زياد خوشايند نيست. در كارهاي آنيش كاپور هم ميبينيم براي اينكه فرم سنگين را از بين برود، يك سطح استيل يا چيزي كه انعكاس بيرون روي آن باشد را روي سطح حجم انجام ميدهد و ما ديگر سنگيني فرم را نميبينيم. يعني محيط را روي آن فرم ميبينيم.
بهطور كلي، از نظر انسانها ديواري كه جلوي اوست يا حجمي كه توپر و سنگين باشد و نگاه نتواند از آن عبور كند، جالب نيست. انسان اغلب دوست دارد نگاهش بتواند از طريق قضاي تهي يا روزنهاي وراي حجم را ببيند يا حتي از داخل آن عبور كند. شايد به همين دليل باشد كه حدود ۴۰ تا ۵۰ سال است كه مجسمهسازان به دنبال راههاي مختلفي ميگردند كه چگونه اين فرم را به اين حالت در بياورند. البته، اگر حجم يا مجسمهاي به دليلي مفهومي سنگين و توپر ساخته شده، قضيه فرق ميكند.
سبك كار شما مفهومگرايانه نيست؟
سبك كار من با گذشت زمان معلوم ميشود اما چيزي كه من به آن توجه دارم زيبايي، فرم و مفهوم داشتن است، نه از جنس ادبي بلكه از جنس موادي كه با آن كار ميكنم. درواقع اين يك مفهوم تجسمي است.
منظورتان اين است كه كارهاي شما مفهوم انتزاعي ندارند؟
نه به اين شكل كه مثلا من يك متني داشته باشم كه در آن يك ليوان معرفي شده و من هم آن را بسازم و بگذارم آنجا، اين كار در واقع ليواني كه در متن آمده را تجسم كرده، پس كار من به عنوان هنرمند چيست؟
منظور من از مفهوم انتزاعي بهطور مثال پيوند خوردن با - مثلا - مهرباني يا خشم است.
اين مفاهيم هم به گونهاي ادبي هستند. مفهوم به اين شكل نيست كه در ذهن من باشد و من بخواهم مفهوم را با يك وسيله انتقال بدهم. مفهوم خودش توليد ميشود يعني اگر اين گونه بود كه من مفهوم را ميدانستم و قرار بود كه فقط آن را اجرا كنم، يعني من خودم را شناختهام و ميدانم در درونم چه چيزهايي وجود دارد، اما به نظرم ما داريم معنا را از درونمان جستوجو ميكنيم. اينكه كي هستيم و چيزي كه كار ميكنيم، چيست.
چون خودتان اشاره كرديد، خواستم اشارهاي به چهارمين كارگاه مجسمهسازي گالري آريا كه در سياهكل برگزار شد، كنم. امروز فيلم هنرجويان شما در آن كارگاه را نگاه ميكردم. يكي از آنها ميگفت ما هميشه فكر ميكرديم كه بايد يك طرحي در ذهنمان باشد و آن طرح را پياده كنيم ولي تجربه كلاس آقاي عماد متفاوت از پيشفرضهاي ما بود. لطفا درباره اين موضوع بيشتر صحبت كنيد.
ميخواستم آن دوره تحت تاثير محيط باشد نه اينكه از يك شهر به شهر ديگر برويم، ذهنيت خودمان را هم ببريم و يك كاري را آنجا اجرا كنيم. اين به اين معناست كه ما آنجا حضور نداشتيم و همه حضور ما در تهران بوده و اصلا متوجه نشديم كه به منطقه ديگري آمدهايم و آن همه فضايي كه آنجا وجود دارد روي ما هيچ تاثيري نگذاشته. ما آمدهايم فكرمان را آنجا پياده كنيم. من اين طرز فكر را داشتم و گفتم با پيش فرضهايتان نياييد. كسي طراحي با خودش نياورد. حتي مهم نبود كسي قبلا مجسمه يا اثر هنري كار كرده باشد. آنجا فضاي سبز بزرگي بود كه ميتوانستند قدمي بزنند، جستوجو كنند و اگر چيزي به ذهنشان آمد كه ميتوانند سرهمبندي كنند تحت تاثير محيط باشد، من الان مجسمه كار ميكنم ماده مجسمه جزیي از محيط من است كه نميتوانم به آن بيتوجه باشم.
يعني اگر آن ماده را در محيطهاي متفاوت در اختيار شما بگذارند اثرهاي متفاوتي خلق ميشود؟ به طور مثال اگر در يك محيط كوهستاني يا كويري آن ماده را در اختيارتان ميگذاشتند، كار متفاوت ميشد؟
صد درصد، اينها رابطه درون و بيرون انسان است. وقتي ميگوييم رابطه يعني ارتباط بين دو چيز بهطور مثال يك انسان و شي يا دو انسان. رابطه زماني شكل ميگيرد كه هر دو طرف لحاظ شده باشند نه اينكه من فكرم را به بيرون تحميل كنم. منظور از بيرون، شيء يا انساني ديگر است. به طور كلي، ما يك درون و يك بيرون داريم. درونمان را تا حدودي ميشناسيم و اگر بخواهيم با بيرون هم ارتباط بگيريم بايد با درون خودمان در تعادل باشيم تا بتوانيم با دنياي بيرون، چه انسان باشد چه شيء، به تفاهم و تعادل برسيم. هنرمند در مجسمهسازي ماده را لحاظ ميكند. بايد از ماده و قابليتهايش شناخت داشته باشيم و خودمان را با قابليتهاي آن هماهنگ كنيم تا خلق اثر بتواند پيش برود، وگرنه مثل اين است كه يك ليوان داريم كه خودش قابليتش را به من ميگويد. من بايد اين را بفهمم تا اينجا به يك تعاملي برسم و البته در قدم بعدي، بايد خلاقيتي شروع شود. آن خلاقيت زماني شروع ميشود كه من چيزهاي ديگري هم در قابليت آن ببينم. اينگونه است كه ما اشكال و فرمهايي ميبينيم كه در هنر خيلي عجيبند و ما حتي به فكرمان هم نميرسيد اين ماده ميتواند اين قابليت را داشته باشد. يعني كشف قابليتهاي پنهان يك ماده يا يك شي. در روابط انساني هم همين گونه است. قابليتهاي پنهان فرد ديگر را زماني كشف ميكنيم كه در جستوجو باشيم.
آيا اين يك رويكرد، نقطه نظر يا نگاه است يا يك تكنيك در مجسمهسازي؟ يعني وقتي رويكرد يا نگاه باشد در تئاتر، نقاشي يا متون اجتماعي و سياسي هم مصداق پيدا ميكند. به طور مثال به كارهاي پيكاسو ميشود اشاره كرد كه هم بار مفهومي و هنري داشتند و هم بار سياسي و اجتماعي. اينكه فكر ما نبايد به ماده تحميل شود و ما بايد در تعادلي دوسويه با ماده و محيطمان باشيم، اصولا يك طرز تفكر همهگير است يا يك نوع تكنيك مجسمهسازي؟
مجسمه، هنر و هر چيز ديگري همه ابزارهايي براي زندگي هستند. زندگي است كه اهميت دارد تعامل بين مجسمهساز و ماده، يعني لحاظ كردن ماده و شناخت قابليتهايش. اينجا يك تعامل بين مجسمهساز و ماده است. بين دو فرد هم همين اتفاق ميتواند بيفتد. من افكارم را به ديگري منتقل ميكنم يا از آن فرد شناخت ميگيرم تا خودم را به حدي برسانم كه بتوانم با او گفتوگو كنم و اينها همه براي زندگي است، تكنيك نيست. تكنيك و همه اينها در جهت بهتر شدن زندگي است. در آموزش هم همين طور است. آيا چيزي را كه من ميدانم درست است و بايد به ديگران آن را تحميل كنم يا راهي را كه رفتهام و به بنبست خوردهام براي ديگران هم بنبست است؟ نه، يكي با نگاهي ديگر ميرود و راه را پيدا ميكند.
در متنهايي كه در رابطه با آثار شما خواندهام، جملهاي بود كه جا دارد خودتان بيشتر در موردش توضيح بدهيد: «تكواژههاي شاعرانه كه در عين كمينهگرايي دنيايي از معاني ژرف را انتقال ميدهند...»
اين جمله تا حدودي از مينيماليست ميگويد اينكه اثر خلاصه و مفيد باشد.
يعني مينيماليسم را كمينهگرايي ترجمه كرده؟
بله، يعني به طور خلاصه و مفيد و چيزي را اضافه نگذاشتن. به عنوان مثال، در ادبيات يك جملهاي ميخواهيم بگوييم كه پيامي در آن است. وقتي يك حرف اضافه در آن بياوريم، حواس مخاطب پرت ميشود و جمله معنا را هم نميتواند منتقل كند. در مجسمه هم به همين شكل است بايد تجربه كرد و شناخت داشت كه چه چيزي اضافه يا كم است و وقتي آن را برميداريم، ميبينيم بيانش راحتتر منتقل ميشود. يك چيز اضافه هميشه مزاحم است مانند پارازيت.
در فيلم كارگاه سياهكل شما ميگوييد؛ مجسمه وقتي از پايه خلاص ميشود، با مخاطبش همپا ميشود. معني اين سخن چيست؟
اصولا پايه مجسمه را ويژه ميكند. يعني فاصلهاي بين مخاطب و مجسمه ايجاد ميكند. پايه همان فاصله است و يك حدودي برايش تعيين ميكند كه دست به آن نميشود زد. البته، پايه با استند فرق دارد. استند براي بالا بردن ارتفاع به كار برده ميشود. مثلا يك مجسمه كوچك است و در گالري بايد به نمايش گذاشته شود به خاطر اينكه نميشود روي زمين گذاشت، ارتفاع را بالا ميآورند و طبيعي است كه از استند استفاده شود. اما الان ديگر مساله حال مجسمهسازي نيست و مجسمهسازهاي جوانمان هم همه به رابطه اثر هنري با مخاطب فكر ميكنند.