• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۲۴ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4005 -
  • ۱۳۹۶ پنج شنبه ۲۸ دي

سخن، سايه حقيقت است

اهورا جهانيان

 

در نوبت پيشين آورديم كه از اين هفته در اين ستون فيه‌مافيه را- بر اساس گزيده استاد محمدعلي موحد - ورق مي‌زنيم و در متن و حاشيه‌اش تامل مي‌كنيم. همچنين گفتيم كه فيه‌مافيه نيمچه‌سخنراني‌هاي مولاناست و مولوي مثل سقراط بيشتر مرد گفتار بود تا نوشتار. سقراط نه فقط اهل قلم نبود، بلكه اساسا فيلسوفي ضد قلم بود و نوشتار و نوشتن را تحقير مي‌كرد. از سقراط پرسيدند چرا به كار تاليف و تصنيف نمي‌پردازد، گفت «من نمي‌خواهم آنچه را كه از دل مردم زنده مي‌تراود بر پوست گوسفند مرده بنويسم. » نوشتن بر پوست گوسفند مرده، امروزه براي ما هم تحقيرآميز به نظر مي‌آيد ولي در زمان سقراط هر كسي نمي‌توانست بر پوست نازك گران‌قيمتي كه از گوسفند مرده جدا مي‌كردند، بنويسد. غالبا اشخاص متعين از چنين امكاني برخوردار بودند. به هر حال سقراط با كاغذ زمانه خودش بر سر مهر نبود. مولوي اما ضد كاغذ نبود ولي ظاهرا گفتن، در قياس با نوشتن، خوش‌ترش مي‌آمد. باري، برويم به سروقت نخستين مقاله فيه‌مافيه. مولوي اولين مقاله فيه‌مافيه را با اين جملات آغاز مي‌كند: «سخن، سايه حقيقت است و فرع حقيقت. چون سايه جذب كرد، حقيقت به طريق اولي بود. خود سخن بهانه است. آدمي را با آدمي آن جزو مناسب جذب مي‌كند نه سخن. بلكه اگر صدهزار معجزه و بيان و كرامات ببيند چون در او از آن نبي يا آن ولي جزوي نباشد مناسب، سود ندارد. آن جزو است كه او را در جوش و بي‌قرار مي‌دارد. در كه از كهربا اگر جزوي نباشد هرگز به سوي كهربا نرود. آن جنسيت ميان ايشان خفي است؛ در نظر نمي‌آيد.» اما سخن، سايه حقيقت است يعني چه؟ در جهان‌بيني مولانا، سايه شأن و منزلت چنداني ندارد؛ چراكه در تقابل با شمس و آفتاب قرار دارد. جايي كه شمس نباشد، سر و كله سايه پيدا مي‌شود. با اين حال در نگاه مولانا، سايه در اين عالم يكسره هم واجد نقش منفي نيست. نه تنها اين، كه حتي مي‌توان گفت از نظر مولانا، سايه، آيه است. يعني نشاني از حقيقت دارد و در مسير سالك، آيه و نشانه‌اي براي رسيدن به حقيقت است. در دفتر اول مثنوي، آن‌جا كه مولوي مي‌خواهد شرح دهد كه حقيقت عشق چيست، مي‌گويد: هرچه گويم عشق را شرح و بيان/ چون به عشق‌ آيم خجل باشم از آن/ گرچه تفسير زبان روشنگرست/ ليك عشق بي‌زبان روشنترست/ چون قلم اندر نوشتن مي‌شتافت/ چون به عشق آمد قلم بر خود شكافت/ عقل در شرحش چو خر در گل بخفت/ شرح عشق و عاشقي هم عشق گفت/ آفتاب آمد دليل آفتاب/‌گر دليلت بايد از وي رو متاب/ از وي ار سايه نشاني مي‌دهد/ شمس هر دم نور جاني مي‌دهد/ سايه خواب آرد ترا همچون سمر/ چون برآيد شمس انشق القمر. كاملا پيداست كه از نظر مولوي، سايه خردك‌نشاني از آفتاب دارد اما اين نشان مختصر، به كار كساني مي‌آيد كه، خواسته يا ناخواسته، از آفتاب دور مانده‌اند. در واقع از نظر مولوي، سايه علاوه بر اينكه شأني بيش از آيه ندارد، چيزي از جنس «دليل» است. براي اثبات وجود آفتاب، دو كار مي‌توان كرد: 1- در سايه بنشينيم و دليل بياوريم كه آفتابي در كار است 2- مستقيما به تماشاي آفتاب برويم. مولوي استدلاليون را سايه‌نشيناني مي‌دانند كه فقط بويي از حقيقت به مشام‌شان رسيده است. پس «سخن، سايه حقيقت است» يك معنايش اين است كه سخن، آيه و دليل حقيقت است. چيزي است كه شنونده و خواننده را به سمت حقيقت هدايت مي‌كند. اگرچه از كلام و نگاه مولانا، چنين معناي مثبتي هم برمي‌آيد، ولي مولوي در فقره فوق، نه در مقام تجليل سخن كه در مقام تعليل پذيرش حقيقت از سوي ابناي بشر است. در واقع او مي‌گويد هر چند كه سخن همچون آيه يا دليلي به سود حقيقت است، اما پذيرش حقيقت در اصل علت دارد نه دليل. اما آن علت چيست؟ علت همان «جزو مناسب» است. چرا كسي سخن سخنگويي را مي‌پذيرد و كس ديگري نمي‌پذيرد؟ چون «آدمي را با آدمي آن جزو مناسب جذب مي‌كند نه سخن. » نبي و ولي صدهزار معجزه و بيان و كرامات هم در كار كنند، اگر در مخاطب «از آن نبي يا آن ولي جزوي نباشد مناسب، سود ندارد. » آن علت يا جزو مناسب كه خفي است و در نظر نمي‌آيد، ميان گوينده و شنونده همان نسبتي را برقرار مي‌كند كه بين كهربا و كه (كاه) برقرار است. كهربا صمغ فسيل‌شده درخت است كه در اثر مالش خاصيت الكتريسيته پيدا كرده و اجسام سبك (مثل كاه) را جذب مي‌كند. پس اگر آن جزو مناسب در كار باشد، گوينده مثل كهربايي كه رباينده كاه است، شنونده را مي‌ربايد و با خود مي‌برد به هر جا كه بايد. اما در غياب اين جزو مناسب، از انبوه دلايل (يا به قول مولوي: صدهزار بيان) هم كاري ساخته نيست. اين نگاه تعليل‌گرايانه به حق‌پذيري بشر، البته خالي از آفت نيست. در نوبت بعدي به آفات اين علت‌گرايي غليظ مي‌پردازيم و نكته‌هاي ناگفته درباره فراز نخست از مقاله نخست فيه‌مافيه را گفته مي‌كنيم  .

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون